پولس و تشریع احکام نکاح
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ پولس یکی از شخصیتهای مهم و تأثیرگذار مسیحیت است. وی مسیحیتی که عیسی مسیح منادی آن بود و پس از خود به پطرس سپرده بود به انحراف و قهقرا کشانده و ایدهها و نظرات خود را که در ابتدا یک یهودی سرسخت بود به مسیحیت واقعی تحمیل کرد. وی نظرات خود را همردیف احکام خداوند دانسته و در برخی از موارد در مقابل نظر صریح خداوند رأی خود را تشریع کرده و بهعنوان احکام انجیلی در اختیار نوکیشان مسیحی قرار داده است.
وی در بخش مربوط به احکام ازدواج و زناشویی به تشریع احکام پرداخته و در مواردی احکام خود را بر احکام خداوندگارش ترجیح داده است. به تصریح خود پولس در مسائلی که شاید حکم خداوند و عیسی مسیح در بین نبوده وی به جعل احکام میپرداخت. وی در احکام مربوط به ازدواج زن و مرد مؤمن با غیر مؤمن ضمن تصریح به اینکه در این مورد حکم نیست حکم خود را بر مسیحیت چنین انشاء کرده است: «و دیگران را من میگویم نه خداوند که اگر کسی از برادران زنی بیایمان داشته باشد و آن زن راضی باشد که با وی بماند، او را جدا نسازد؛ و زنی که شوهر بیایمان داشته باشد و او راضی باشد که با وی بماند، از شوهر خود جدا نشود.»[1] آیا بهواقع در این مورد، حکمی از جانب خداوند تشریع نشده بود که پولس به جعل حکم پرداخت؟ آیا دین و احکامی که ساختهی ذهن بشری باشد، میتواند انسان را به سعادت واقعی برساند؟
وی در بخشی دیگر از مجعولاتش در جواب کسی که در مورد ازدواج باکرهها از وی سؤال میکند، چنین میگوید: «امّا درباره باکرهها حکمی از خداوند ندارم. لکن چون از خداوند رحمت یافتم که امین باشم، رأی میدهم. پس گمان میکنم که بهجهت تنگی این زمان، انسان را نیکو آن است که همچنان بماند.»[2] همانطور که در این عبارت نیز تصریحشده است حکم این مسأله از جانب خداوند مسیحیان تشریع نشده و به همین دلیل پولس که تا دیروز یهودی متعصب بودی و به شکنجهی مسیحیان میپرداخت، برای آنان از جانب خود حکم جعل میکند. با چشمپوشی از گذشته و اینکه آیا پولس اجازهی تشریع حکم داشته یا اینکه نداشته است، انسان با کدام منطقی میتوان بپذیرد که دختری که فقیر است حق ازدواج نداشته و بهتر است ازدواج نکند؟ احکامی که از جانب خداوند نبوده و شخصیتی چون پولس آن را ایجاد کند، بهراستیکه همینگونه خواهد شد. پولس در بخشی دیگر از نوشتههای خود پا را فراتر از مقام جعل در زمان نبود احکام الهی گذاشته و آنجا که بهتصریح خودش، خداوند حکم مسألهای را بهروشنی بیان کرده، به تشریع حکمی برعکس حکم خداوند پرداخته و حکم خود را نیکوتر از حکم خداوندگارش میپندارد: «پس هم کسی که به نکاح دهد، نیکو میکند و کسی که به نکاح ندهد، نیکوتر مینماید. زن مادامیکه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مرد آزاد گردید تا به هرکه بخواهد منکوحه شود، لیکن در خداوند فقط. امّا بهحسب رأی من خوشحالتر است، اگر چنین بماند و من نیز گمان میبرم که روح خدا را دارم.» [3] آیا کسی که برفرض روح خدا را دارد، میتواند در برابر احکام خداوند به جعل حکم بپردازد؟
بهیقین همین چند مورد میتواند سؤالات زیادی را در ذهن مخاطب روشنفکر و حقیقتجو ایجاد کرده و او را به یافتن حقیقت ترغیب کند. آیا خداوندی که احکام موردنیاز بشر را تشریع نکند و جعل حکم بسیاری از مسائل را به ذهن ناتوان بشر بسپارد، شایسته پرستش است؟ آیا دینی که احکامش توسط یک بیدین سابق تشریع شود میتواند دین حق باشد؟ بهراستی پولس با چه اجازهای به تشریع احکام پرداخته و با چه اندیشهای در برابر حکم خداوند، نظر خود را بیان کرده است؟
پینوشت:
[1]. ترجمهی قدیم کتاب مقدس، اول قرنتیان 7: 12_ 13.
[2]. همان 7: 25_ 26.
[3]. همان 7: 38_ 40.
افزودن نظر جدید