علي(علیه السلام) و رابطه‏ او با ايرانيان

  • 1393/07/24 - 07:14
در زندگی امام علي (ع)، موارد بسیار زیادی وجود دارد که نشان از پای‌بندی جدی آن حضرت به امر عدالت و عدم تعصب عربی در وی دارد. دستورات امام علي (ع) به کارگزاران خویش در برپایی عدالت، حضور در دادگاه در کنار یک یهودی که حضرت از وی شکایت داشت، تقسیم بیت المال بین موالی و اعراب به‌طور یکسان، دفاع از حقوق ایرانیان...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در این نوشتار به بررسی یکی دیگر از ادعاهای وقیح و نادرست نویسندگان ضد دین، یعنی ادعای تعصب امام علي (ع) علیه ایرانیان و ضدیت آن حضرت با آنان می‌پردازیم.
مقدمه:
نویسندگان ضد دین در ادامه ادعاهای خود به ضدیت حضرت علي (علیه السلام) با ایرانیان و تعصب شدید عربی او اشاره کرده‌اند و از این ناراحت و متعجب هستند که چرا ایرانیان این قدر به آن حضرت علاقه دارند؟
علاقه ایرانیان به علي (علیه السلام):
علاقه ایرانیان به حضرت علي (علیه السلام) به این علت است که آنان همواره در طول تاریخ، عاشق حقیقت، پاکی و صداقت بوده‌اند و او را مظهر واقعی آن‌ها دیده‌اند. درحدیثی از پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمده که به علي (علیه السلام) فرمود: «جز مؤمن کسی تو را دوست ندارد و جز منافق کسی دشمن تو نیست».[1] این مضمون در منابع اهل سنت نیز وجود دارد.[2]
حضرت علي (علیه السلام) همواره در فرامین خویش به کارگزاران حکومتی، بر رعایت اصل انصاف و عدالت نسبت به تمام انسان‌ها تاکید دارد. آن حضرت در فرمان خویش به مالک اشتر فرمود: «چون به مصر رسیدی بکوش به انصاف و عدل حکم نمایی و قلبت را از محبت به خلق، لطف و رحمت به رعیت انباشته ساز، چه ایشان دو دسته هستند: گروهی برادر تو در دین هستند (یعنی مسلمانند) و گروهی در خلقت مانند تو هستند (یعنی انسانند)».[3] حضرت علي (علیه السلام) والیان را به رعایت انصاف با مردم سفارش می‌کند و عدم اجرای انصاف را مساوی با ظلم تلقی نموده، معتقد است: «نتیجه ظلم به بندگان چیزی جز خصومت الهی نیست و در نهایت به حالت محاربه با خداوند می‌انجامد؛ مگر آن‌که جبران کند و راه توبه در پیش گیرد».[4] حضرت علي (علیه السلام) در دوره خلافتش به صورت مرتب با عاملان خود در بلاد مختلف ارتباط و از وضع آنان آگاهی کامل داشت. آن حضرت طی نامه‌هایی که به حکمرانان می‌فرستاد ایشان را به خیر و صلاح دعوت می‌نمود و از دام‌های شیطان و اسیر شدن در چنگال هوای نفس و بد رفتاری با مردم، برحذر می‌داشت. همانند نامه‌هایی که برای "علی بن قیس" عامل آذربایجان و "نعمان بن عجلان" عامل بحرین، "یزید بن قیس ارحبی" عامل مدائن و "مصقلة بن هبیره" فرماندار اردشیر خوره و… ارسال کرده است.[5] مشاهده این امر نشان می‌دهد برای آن حضرت تفاوتی نداشت افراد تحت حکومتِ کارگزارانش عرب باشند یا عجم.
از بارزترین مظاهر عدالت و بی تعصبی امام علي (علیه السلام) حضور آن حضرت در دادگاه و در کنار یک یهودی است که حضرت از او بابت زرهی متعلق به خود که در دست آن یهودی بود، به محکمه شکایت برد. جالب است که اولاً: این اتفاق در زمانی می افتد که آن حضرت خود حاکم جامعه است و ثانیاً: قاضی به نفع یهودی حکم صادر می‌کند و امیرالمؤمنین به این حکم احترام می‌گذارد. آن یهودی چون می‌دانست حق با علي (علیه السلام) است و زره مورد نزاع، برای اوست، تحت تأثیر رفتار عادلانه آن حضرت قرار گرفت و مسلمان شد.[6]
علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) حتی در دادن عطایا و بخشش‌ها افراد را برابر قرار می‌داد و کسی را بر دیگری برتری نمی‌داد. به موالیان (ایرانیان) همانند اعراب عطا می‌نمود. در سنن بیهقی آمده است: «دو زن - یکی عرب و دیگری از موالیان - به نزد علي (علیه السلام) رفتند و چیزی خواستند. حضرت دستور داد به هر یک از آن دو، یک پیمانه خوراکی و چهل درهم دادند. فردی که از موالی بود، سهم خود را گرفت و رفت؛ آن زن عرب گفت: ای امیر مؤمنان! من عرب هستم و او از موالی بود و آن‌گاه تو به من همان اندازه می‌دهی که به او دادی؟ امام به او فرمود: من در کتاب خدا نگریستم و در آن برای فرزندان اسماعیل هیچ برتری بر فرزندان اسحاق ندیدم».[7] یعقوبی نیز می‌نویسد: «علی مردم را در عطا برابر نهاد و کسی را بر کسی برتری نداد و موالی را چنان عطا داد که عرب اصلی را، در این باب با او سخن گفتند. پس در حالی که چوبی از زمین برداشت و آن را میان دو انگشت خود نهاد گفت: تمام قرآن را تلاوت کردم و برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برتری نیافتم».[8] "ابن ابی الحدید" از "فضیل بن جعد" نقل می‌کند: «مهم‌ترین دلیل دست برداشتن اعراب از حمایت علي (علیه السلام) مسائل مالی بود؛ زیرا امام، اشراف را بر غیر اشراف و عرب را بر عجم برتری نمی‌داد».[9] پس از جنگ جمل عده ای از یاران امام به ایشان گفتند: یا علی! اشراف عرب و قریش را بر موالی و سایر اعراب برتری بده و این اموال را به کسانی اعطا کن که بیم مخالفت و پیوستن شان به معاویه می‌رود. حضرت فرمود: مرا فرمان می‌دهید تا با ستم کردن بر کسی که والی اویم پیروزی بجویم!؟... اگر این اموال برای خودم نیز بود همگان را برابر می‌داشتم چرا که چنین تقسیمی سزاوار است، چه رسد به این که مال خداست».[10]
کسی که حاضر نیست کوچک‌ترین معصیت الهی را حتی در مورد مورچه ای که دانه ای را به دهان گرفته انجام دهد،[11]‌ چگونه متهم به بی عدالتی می‌شود؟ مواردی که ذکر شد، تنها گوشه ای از عدالت آن حضرت را به تصویر می‌کشد. موارد بسیار زیاد دیگری نیز در این رابطه وجود دارد که ذکر آن‌ها در این مختصر نمی‌گنجد. از مشاهده این امور به خوبی می‌توان فهمید چرا ایرانیان به علي (علیه السلام) و خاندان او علاقه‌مند شدند و تا پای جان به ایشان مهر ورزیدند.
اتهامی ناشایست:
چگونه نویسندگان ضد اسلام، حضرت علي (علیه السلام) را متهم به طرفداری از اعراب و ضدیت با ایرانیان می‌کنند در حالی که آن حضرت پای‌بندترین انسان‌ها به دستورات اسلامی و قرآن کریم بوده است؛[12] قرآنی که ملاک برتری را تقوا دانسته نه چیز دیگر!؟[13] شخصیتی که حتی به خاطر همراهی چند ساعته با یکی از اهل ذمه، برای او حقی بر گردن خود قائل است، چگونه متهم می‌شود که تعصب عربی داشته است!؟ در حدیثی که مرحوم کلینی آن را در کافی آورده است، می‌خوانیم: «حضرت علي (علیه السلام) در مسیر کوفه با مردی از اقلیت‌های مذهبی همراه شد و چون به دو راهی رسیدند آن مرد با کمال تعجب دید که امام علی با اینکه مقصدش کوفه بود از راه کوفه نرفت و به مصاحبت خویش با او ادامه داد. با شگفتی پرسید: چرا به این سو می‌آیی. مگر مقصدت کوفه نیست!؟ حضرت پاسخ داد: بلی! اما می‌خواهم قدری تو را مشایعت کنم. پیامبر ما فرموده است: هرگاه دو نفر در راهی با یک‌دیگر مصاحبت کنند حقی بر یک‌دیگر پیدا می‌کنند».[14] شیخ مفید می‌نویسد: «حضرت علي (علیه السلام) پس از حمله سپاه معاویه به فرماندهی "سفیان بن غامدی" به شهر «انبار» فرمود: به من خبر رسیده که یکی از دشمنان به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دست بند و گردن‌بند و گوشواره‌های آنان را بیرون آورده؛ در حالی که آنان هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه و التماس نداشته‌اند... اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است».[15] چنین کسی چگونه متهم به قوم‌گرایی می‌شود!؟[16] 
در منابع تاریخی آمده است: «پس از آن‌که "عمر بن خطّاب" به دست "ابو لؤلؤ" کشته شد، پسرش "عبداللّه" به خون خواهی پدر شمشیر کشید و "هرمزان" ایرانی را که مسلمان بود کشت. عبیداللّه را حاضر کردند و عثمان برای تصمیم گیری درباره او نظر خواست. على (ع) گفت: باید او را به سبب قتلی که مرتکب شده، قصاص کنی و او را بکشی. عثمان گفت: اکنون من زمامدار مسلمانان هستم و چون هرمزان وارث و خون‌خواهی ندارد و من وارث و خون‌خواه او هستم، از خون عبداللّه می‌گذرم و دیه هرمزان را از دارایی خود می‌پردازم. على (علیه السلام) گفت: او حرمت‌های الهی را دریده و تو نمی‌توانی از او بگذری و باید کشته شود. عثمان حق و عدل را زیر پا گذاشت و عبداللّه را رها کرد. على (علیه السلام) به عبداللّه گفت: ای فاسق! اگر روزی بر تو دست یابم به جرم خونی که ریخته ای، تو را خواهم کشت. زمانی که پس از کشته شدن عثمان، مردم با امام بیعت کردند، آن حضرت در صدد بر آمد که حق و عدل را درباره عبداللّه اجرا کند. عبداللّه از ترس جان به شام گریخت و به معاویه پیوست و در جنگ صفین به دست سپاهیان امیر مؤمنان (ع) کشته شد».[17] آیا این با تعصب عربی سازگار است.
حمایت امام علي (علیه السلام) از اسیران ایرانی که در مناقب "ابن شهرآشوب" نقل شده است نیز مؤید دیگری بر حمایت امام علي (علیه السلام) از ایرانیان است.[18] در همین رابطه روایت دیگری در «الغارات» آمده است: «"عباد بن عبدالله اسدی" می‌گوید: روز جمعه ای بود که علي (علیه السلام) بر بالای منبری آجری خطبه می‌خواند. من و "ابن صوحان" نشسته بودیم که "اشعث" وارد شد و گفت: ابن حمراء (ایرانیان)[19] به خاطر تو بر ما چیره شده‌اند. حضرت علی (علیه السلام) ناراحت و غضبناک شد و فرمود: آیا می گویی که آن‌ها را خوار شمارم و از ظالمین باشم. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید از محمد (ص) شنیدم که می‌فرمود: به خدا قسم! همان گونه که در ابتدا شما، با ایرانیان جنگیدید تا به دین اسلام روی آورند، ایرانیان با شما به خاطر اسلام خواهند جنگید». [20] در سفینة البحار نیز آمده است: «"مغیرة" همیشه در مقایسه میان على (علیه السلام) و عمر می‌گفت: علی مهربانی و تمایلش نسبت به موالی (ایرانیان) بیشتر بود و عمر برعکس از آن‌ها خوشش نمی‌آمد». [21]

دخالت‌های امام علي (علیه السلام) در جنگ با ایرانیان:
یکی از اتهامات اصلی این دست از نویسندگان شبهه‌گر به امام علي (علیه السلام) شرکت داشتن وی در قتل عام مردم استخر و نیشابور است و به طور کلی آن حضرت و پيامبراكرم (ص) را اهل شمشیر و خشونت معرفی کرده‌اند.
شورش استخر و دخالت امام علي (علیه السلام):
در بخشی از آن مقالات آمده است: «بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش بر آوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علي (علیه السلام) عصیان آن‌ها در خون فرو شست». آن‌ها این مطلب را به نقل از دکتر "زرین‌کوب" در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نوشته‌اند. دکتر زرین‌کوب هم این مطلب را از «فارسنامه» "ابن بلخی" نقل کرده است.
باید توجه داشت که مطلب مذکور، در هیچ یک از منابع دست اول، اعم از تاریخ طبری، فتوح البلدان، الفتوح، اخبار الطوال و غیره نیامده است. در این منابع به شورش «استخر» در دوره عثمان اشاره شده، نه در دوره امام علي (علیه السلام).
"دینوری" پس از ذکر عنوان «فتوحات روزگار عثمان» می‌نویسد: «سپس جنگ شاپور و گشودن آن شهر در منطقه فارس صورت گرفت و فرمانده آن عثمان بن ابی العاص بود و در سال بیست و نهم، فتح افریقیه به فرماندهی عبدالله بن ابی‌سرح بود و سپس جزیره قبرس به فرماندهی معاویة بن ابی سفیان گشوده شد. در این هنگام مردم استخر از اطاعت دست کشیدند و سرپیچی کردند و یزدگرد شاه با گروهی از ایرانیان آنجا آمد. عثمان بن ابی العاص و عبدالله بن عاص به جنگ ایشان رفتند و پیروزی از مسلمانان بود».[22] با توجه به این‌که در سرکوبی این شورش فردی به نام عبدالله بن عاص وجود دارد احتمالاً "ابن بلخی" نام او را با "عبدالله بن عباس" اشتباه گرفته است. علاوه بر این، سرکوبی این شورش در دوره عثمان بوده است نه در دوره امام علي (علیه السلام). طبری در ذکر حوادث سال 27 هجری می‌نویسد: «در این سال فتح دوم استخر به دست عثمان بن ابی العاص انجام گرفت».[23] این عبارت مؤید این امر است که شورش در استخر و سرکوبی آن در دوره عثمان بوده است. وی در حوادث سال 29 هجری می‌نویسد: «عثمان، "عبدالله بن عامر" را بخواند و عامل بصره کرد و... فارس بشورید و بر ضد "عبیدالله بن عمرو" قیام کرد و مردم در استخر بر ضد او فراهم شدند و عبدالله کشته شد و سپاه او هزیمت شد و خبر به عبدالله بن عامر رسید که مردم بصره را به حرکت دعوت کرد و مردم با وی روان شدند، مقدمه وی با عثمان بن ابی العاص بود. در استخر با آن جمع تلاقی شد و بسیار کس از آن‌ها بکشت»‌.[24]
ابن اثیر نیز در حوادث سال 29 هجری (دوره عثمان) می‌نویسد: «اهل پارس نقض عهد کرده و بر "عبیدالله بن معمر" شوریدند. او هم برای سرکوبی آن‌ها لشکر کشید. طرفین در دروازه استخر با هم روبرو شدند. عبیدالله کشته شد و مسلمین گریختند. خبر به "عبدالله بن عامر" رسید. او اهل بصره را دعوت و تجهیز کرد و لشکر کشید. مردم (سپاه) را سوی پارس سوق داد. طرفین در پیرامون استخر با هم مقابله نمودند. فرمانده میمنه او "(عبدالله) ابو برزه اسلمی" و قائد میسره او "معقل بن یسار" بودند. فرمانده سواران هم "عمران بن حصین" بود. آن‌ها همه یک نحو یاری (با پیغمبر) داشتند. جنگ واقع و ایرانیان منهزم شدند. بسیاری از آن‌ها کشته و شهر استخر با قوة گشوده شد».[25] در منابع تاریخی سخنی از شورش استخر در دوره امام علي (ع) ذکر نشده است.
کشتار مردم نیشابور:
یکی از نویسندگان مقالات ضد دین آورده است: «در زمان علي (علیه السلام) اهل نیشابور پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج امتناع کردند. امام لشکری فرستاد و نیشابور را گرفت و مرو را به صلح گشود». همان گونه که مشاهده می‌شود در این کلام که به عنوان اعتراض بر امام علي (علیه السلام) بیان شده، سخنی از خشونت فرستاده علي (علیه السلام) به چشم نمی‌خورد. طبری این خبر را این گونه آورده است: «شعبی گوید: وقتی علی از صفین بازگشت "جعدة بن هبیره مخزومی" را سوی خراسان فرستاد که تا اَبَر شهر [نیشابور] رفت که مردم کافر شده بودند و مقاومت کردند. جعده پیش علی باز آمد که "خلیدة بن قره یربوعی" را فرستاد. خلیده مردم نیشابور را محاصره کرد تا به صلح آمدند، مردم مرو نیز با وی صلح کردند».[26] در این کلام هیچ سخنی از قتل و خون‌ریزی وجود ندارد. "ابن اعثم کوفی" ذیل عنوان «فتوحات در دوره عثمان» در خصوص فتح نیشابور به دست "عبدالله بن عامر"، می‌نویسد: «عبدالله سوگند خورد که شهر را فتح کند یا بمیرد... . "اسوار" حاکم نیشابور چون از سوگند عبدالله خبر یافت فردی را فرستاد و از او امان خواست، بدان شرط که اگر او را امان دهد، دروازه‌های شهر بازگشاید تا از هر دری که خواهد در آید. عبدالله بدان راضی شده، او را امان داد و از جانبین شرایط سوگند مؤکّد گشت. دیگر روز به وقت طلوع صبح "اسوار" دروازه شهر بگشاد و عبدالله و لشکر اسلام، خویشتن را در شهر افکندند. همه مسلمانان به یک نوبت به آواز بلند تکبیر گفتند و چون به اهل شهر کینه داشتند، دست به کشتن و غارت کردن برآوردند. آن روز از وقت صبح تا نماز شام می‌کشتند و غارت می‌کردند. "کنارنک" امیر طوس، پیش عبدالله آمد و گفت: ای امیر المؤمنین! ظفر یافتی و غالب آمدی عفو از انتقام و کینه اولی تر باشد. عبدالله شفاعت "کنارنک" قبول کرد و اهل شهر را امان داده، منادی فرمود تا لشکر از کشتن و غارت کردن دست بداشتند و مردم را امان دادند. پس عبدالله "کنارنک" را امیر نیشابور گردانید و آن شهر را بدو سپرد».[27] بنابراین اولاً این عملیات در دوره عثمان اتفاق افتاده نه امام علي (علیه السلام) و ثانیاً کشتار ابتدایی، با وساطت امیر طوس، به پایان رسیده است و صلح برقرار شده است.
ادعای خشونت طلبی امام علي (علیه السلام):
در بخشی دیگر از مقالات ضد دین برای اثبات خشونت حضرت علي (علیه السلام) احادیثی از آن بزرگوار نقل شده است؛ احادیثی هم‌چون: «ما آرمان‌هایمان را با شمشیرهایمان حمل می‌کنیم».
در پاسخ باید گفت: اولاً این حدیث نادرست نقل شده است؛ حضرت در نهج البلاغه خطبه 150، در خصوص مسلمانان صدر اسلام می‌فرماید: «وَ حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلی اسْیافِهِمْ؛ مسلمانان صدر اسلام بینش‌های روشن خویش را بر شمشیرهای خویش حمل می‌کردند».[28] همان گونه که مشاهده می‌شود در این کلام سخن از آرمان و ایدئولوژی است. شهید مطهری در توضیح این سخن می‌نویسد: «بعضی از جنگ‌ها و مبارزه‌ها، جنبه اعتقادی و ایدئولوژیکی دارد و چون حامل یک فکر و عقیده و ایدئولوژی است، می‌خواهد مانع را از سر راه عقیده‌اش بردارد یا اینکه می‌خواهد راهی پیدا کند تا عقیده‌اش را در دنیا تبلیغ کند. على (علیه السلام) تصریح می‌کند که جنگ‌های صدر اسلام ماهیّت ایدئولوژیکی داشت: «و حملوا بصائرهم علی اسیافهم» آن‌ها بصیرت‌ها، درک‌ها و آگاهی‌های خود را روی شمشیرهایشان حمل می‌کردند. یعنی می‌خواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمی‌خواستند بگیرند، می‌خواستند بدهند. آنچه را هم می‌خواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود»،[29] و در جای دیگری در خصوص مسلمانان صدر اسلام می‌نویسد: «سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدف‌های خود گفته‌اند، نشان می‌دهد که صددرصد آگاهانه گام برمی داشته‌اند و هدف مشخص و معینی داشته‌اند و واقعاً به تمام معنی نهضتی را رهبری می‌کرده اند، واقعاً آن چنان بوده‌اند که على (علیه السلام) توصیف می‌کند: «وَ حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلی اسْیافِهِمْ» همانا بینش‌های روشن خویش را بر دوش شمشیرهای خویش حمل می‌کردند. اما جیره خواران استعمار، ناجوان‌مردانه نهضت اسلامی را در ردیف حمله اسکندر و مغول قرار می‌دهند».[30]
این نویسندگان گاه از خشونت پیامبر اسلام سخن گفته‌اند و امام علی را دنباله رو همان خشونت پنداشته‌اند. در مورد پیامبر این حدیث نقل شده است که فرمود: «بُعِثتُ بالسیف حتی یُعبَدُ اللّه لا شریک له»؛[31] اما آیا منظور آن حضرت این بوده که من با زور شمشیر دین اسلام را گسترش خواهم داد؟  نادرستی این برداشت با مشاهده رفتار آن حضرت در جنگ‌ها کاملاً روشن می‌شود؛ چرا که مورخان مجموع کشته شدگان در جنگ‌های دوره پیامبر را حدود 1306 نفر نوشته‌اند. "طبری" مجموع کشته‌ها در همه جنگ‌های پیامبر را 1405 نفر، «بحار الانوار» 1557 نفر، "ابن سعد" در «طبقات» 1274 نفر، "یعقوبی" 940 نفر و «سیره ابن هشام» 1344 نفر نوشته‌اند که میانگین آن‌ها همان عدد 1306 نفر می‌شود.[32] حال اگر ما حداکثر کشته‌ها که 1557 نفر است را در نظر بگیریم، آیا این آمار با آمار مقتولان جنگ‌های صلیبی و دیگر سردمداران جهان، قابل مقاسیه است؟ با این وجود آیا می‌توان گفت که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) به وسیله شمشیر، اسلام را در قلب مردم جای داد؟[33] اگر پیامبر می‌خواست به زور شمشیر کارش را به پیش َبَرد می‌بایست در فتح مکه، قریش را که سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت بودند، قتل عام می‌کرد؛ اما آن حضرت پس از پیروزی، رحمت خویش را نشان داد و فرمود: «بروید که شما را بخشیدم و آزاد کردم»،[34] و فرمود: «هم اکنون به شما چنان می‌گویم که برادرم یوسف گفت: امروز سرزنشی بر شما نیست».[35]
نتیجه گیری:
در زندگی امام علي (علیه السلام)، موارد بسیار زیادی وجود دارد که نشان از پای‌بندی جدی آن حضرت به امر عدالت و عدم تعصب عربی در وی دارد. دستورات امام علي (علیه السلام) به کارگزاران خویش در برپایی عدالت، حضور در دادگاه در کنار یک یهودی که حضرت از وی شکایت داشت، تقسیم بیت المال بین موالی و اعراب به‌طور یکسان، دفاع از حقوق ایرانیان در موارد متعدد و... همگی مؤید این مطلب است. به نظر می‌رسد اتهام تعصب عربی به آن حضرت یکی از اتهامات نادرستی است که نشان‌گر مظلومیت امام است. مظلومیتی که از 1400 سال پیش تاکنون هم‌چنان ادامه دارد. دخالت آن حضرت در شورش استخر و کشتار مردم نیشابور و نسبت هرگونه خشونت طلبی به امام علي (علیه السلام) و رسول اسلام (صلی الله علی و آله) نیز نادرست است. این ادعا را می‌توان با مشاهده‌ی رفتار و سیره آن بزرگواران و نگاه جامع به گفتارشان اثبات نمود. 

کتابنامه:

قرآن
نهج البلاغه
1) ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385.
2) ابن اثیر، عزالدین؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409.
3) ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371.
4) ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.
5) ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374.
6) ابن شهر آشوب؛ مناقب، نجف، مطبعه الحیدریه، 1376.
7) ابن عبد آلبر؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412.
8) ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دار الفکر، 1415.
9) ابن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414.
10) ابن هشام؛ السیرة النبویه، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، 1375.
11) بیهقی، احمد بن حسین؛ سنن الکبری، بیروت، دار الفکر، بی تا.
12) ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، تحقیق: سید جلال‌الدین المحدث، بی جا، بی تا.
13) دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، قم، رضی، 1368.
14) شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413.
15) صالحی شامی؛ سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414.
16) طبرسی؛ اعلام الوری، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390.
17) طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375.
18) عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر؛ الإصابة فی تمییز الصحابة،  بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415.
19) کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1429.
20) لکهنوی، میر حامد حسین؛ عبقات الانوار، اصفهان، کتابخانه عمومی امام امیر المونین علي (ع)، چاپ دوم، 1366.
21) مجلسی، محمدباقر؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403.
22) مصری، ابن منظور؛ مختصر تاریخ دمشق، بیروت، دار الفکر، 1989.
23) مطهری، مرتضی، نبرد حق و باطل، تهران، صدرا، 1385.
24) مطهری، مرتضی؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ سی و دوم، 1385.
25) نصیری، محمد؛ تاریخ پیامبر اسلام، قم، نشر معارف، چاپ نوزدهم، 1383.
26) نمازی، شیخ علی؛ مستدرک سفینة البحار، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1419.
27) یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

پی نوشت:

[1]. الارشاد، ج 1، ص 40 و بحار الانوار، ج 27، ص 82 و اعلام الوری، ج 1، ص 318 و الاصابه، ج 4، ص 468
[2]. ابن عبد آلبر می‌نویسد: «از گروهی از صحابه نقل شده است که رسول خدا (ص) به علی رضی الله عنه فرمود: لا یحبّک إلا مؤمن، و لا یبغضک إلّا منافق. علی رضی الله عنه می‌گوید: و الله إنه لعهد النبی الأمی [إلیّ] أنه لا یحبنی إلا مؤمن، و لا یبغضنی إلا منافق». الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1100
[3]. نهج البلاغه، نامه 53.
[4]. همان.
[5]. ر.ک: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 82 به بعد.
[6]. مناقب، ج 1، ص 373 و تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 487 و سنن الکبری، ج 10، ص 136 و بحارالانوار، ج 41، ص 56-57.
[7]. سنن الکبری،ج 6، ص 349
[8]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 183
[9]. شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37-38.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 126 و الغارات، ص 657
[11]. آن حضرت فرمود: «وَ اللّهِ لَو اعطیتُ الأَقالیمَ السَّبعَةَ بِما تَحتَ أفلاکِها، عَلی أن أعصِیَ اللّهَ فی نَملَةٍ أسلُبُها جُلبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه 224.
[12]. رسول خدا (ص) فرمود: «علی مع القرآن و القرآن مع علی»؛ عبقات الانوار، ج 7، ص 233
[13] . «یا ای‌ها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم ان الله علیم خبیر»؛ حجرات: آیه 13.
[14]. الکافی، جزء 2، ص 491، باب «حق الصاحب فی السفر».
[15]. الارشاد، ج 1، ص 279
[16]. اخبار الطوال، ص 258 و الارشاد، ج 1، ص 279
[17]. الطبقات الکبری، ج 3، ص 355-356 و تاریخ الطبری، ج 4، ص 239 و الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 75-76 و اسد الغابة، ج 3، ص 423-424 و مختصر تاریخ دمشق، ج 15، ص 346-347.
[18]. زمانی که اسیران دربار فارس، به مدینه وارد گردیدند عمر بن خطاب خواست که زنان آنان را به فروش رساند و مردان آن‌ها را برده قرار دهد تا آن‌ها، افراد پیر و فرتوت و ضعیف را بر دوش خود قرار دهند و طواف کعبه دهند. پس امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: که پیامبر دستور داده است گرامی دارید افراد کریم قوم را اگرچه مخالف شما باشند و این قوم فارس، حکیمان کریم هستند و با ما صلح پیشه کردند و رغبت در دین اسلام نمودند. پس آن‌ها را در راه خدا، آزاد می‌نماییم. این حق من و حق بنی هاشم است. مناقب، ج 3، ص 207-208.
[19]. مقصود از «حمراء» در این‌جا ایرانیان هستند. عرب‌ها به عجم (ایرانیان و رومیان) حمراء می‌گفتند؛ لسان العرب، ج 4، ص 210
[20]. الغارات، ج 2، ص 498
[21]. الغارات، ج 2، ص 499 و بحار الانوار، ج 34، ص 320 و مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 465
[22]. اخبار الطوال، ص 139
[23]. طبری، ج 5، ص 2103
[24]. همان، ص 2111
[25]. الکامل (ابن اثیر)، ج 9، ص 163
[26]. تاریخ الطبری، ج6، ص 2582   
[27]. الفتوح، ص 282
[28]. نهج البلاغه، خطبه 150.
[29]. نبرد حق و باطل، ص 40 
[30]. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 88    
[31]. سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 479
[32]. تاریخ پیامبر اسلام، ص 76
[33]. همان.
[34]. السیرة النبویه، ج 2، ص 275
[35]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 60

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم

بازنشر

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.