علل مخالفت با عرفان

  • 1393/04/20 - 05:06
فقط مخالفان عرفان نيستند که تصور غلطي درباره عرفان دارند، بلکه بعضي از آنهايي که به ظاهر در تصوف و عرفان هستند نيز اين تصور غلط را دارند. سخن همه افرادي که مي‌گويند باطن براي خواص است و اهميت دارد و ظاهر براي عوام الناس است و اهميتي ندارد، منشاء سوء تفاهم مي‌شود. وقتي دين‌داران ببينند که آقايان اهل تصوف، يک آداب و رسومي دارند که در دين نيست، به عرفان بدبين مي‌شوند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در ميان جامعه همواره عده‌اي موافق و عده‌اي مخالف عرفان بوده و هستند. از اين روي به دنبال علل موافقت و مخالفت برخي از مردم با عرفان، به نکاتي در زمينه علل مخالفت با عرفان اشاره مي‌کنيم.

يکي از علل مخالفت با عرفان جهل است. يک علت مخالفت نيز ديدن خطاها و انحرافاتي است که به نام عرفان رخ داده است. فقط مخالفان عرفان نيستند که تصور غلطي درباره عرفان دارند، بلکه بعضي از آنهايي که به ظاهر در تصوف و عرفان هستند نيز اين تصور غلط را دارند. سخن همن افرادي که مي‌گويند باطن براي خواص است و اهميت دارد و ظاهر براي عوام الناس است و اهميتي ندارد، منشاء سوء تفاهم مي‌شود. وقتي دين‌داران ببينند که آقايان اهل تصوف، يک آداب و رسومي دارند که در دين نيست، به عرفان بدبين مي‌شوند؛ آدابي مثل رقص سماع، خانقاه نشيني و تبعيت مطلق از مرشد، با اين مضمون که هر چه مرشد گفت ولو خلاف قطعي دين باشد، واجب‌الاطاعه است و بايد در مقابل شيخ «کالميت بين يدي الغسّال» باشد که او را در نفس خود هيچ تدبيري و ارادتي نبود و هر چه شيخ در حق او خواهد او آن را از نفس خود دفع نکند».[1]، بلکه حتي در ذهنت نيز نبايد درباره آن شک داشته باشي، معلوم است که همه اين‌ها ساختگي است و براي سوار شدن، سوء استفاده و فريب دادن مردم است. متدينان اين‌ها را مي‌بينند و از سوي ديگر از آن تجربه‌هاي عرفاني نيز بي‌بهره‌اند و طبيعي است که بگويند اساس عرفان باطل است. يکي از فوايد و برکات تجزيه و تحليل اين مساله آن است که ما تکليف آن شبه عرفان‌ها و عارف‌نماها را مشخص کنيم.[2]

طبق اين تحليل، عرفان نه چيزي به دين اضافه مي‌کند و نه چيزي از دين کم مي‌کند؛ يعني اين‌گونه نيست که عرفان در کنار عقايدي که داريم، يک عقيده ديگري نيز بياورد و بگويد شما بايد به اين معتقد باشيد. اگر هم اين‌گونه بود، اين همان عرفان باطل است. براي مثال اگر بگويند شما ده اصل اعتقادي داريد که در دين آمده و يک اصل يازدهمي هست که عرفا کشف کرده‌اند، حرف باطلي است و چنين چيزي ندايم يا در تکاليف و واجبات شرعي و محرمات چيزي را کم يا زياد کنند و بگويند فلان چيز هم واجب است، ولو نه در فقه هست و نه در حديثي آمده و اين يک حکم عرفاني است. يا اين تکليفي که دين گفته است براي عموم مردم است اما از تو اين تکليف برداشته شده است. در بعضي فرقه‌ها اين کم و زياد کردن‌ها وجود دارد. زماني کم کردند، زماني زياد کردند و گاهي تغييرش دادند، وقتي مردم اين‌ها را مي‌بينند، مخالفت مي‌کنند. آن‌وقت تفکيک عرفان حق از اين‌ها کار راحتي نيست. گاهي فحول در آن مانده‌اند، چه رسد به مردم عادي.[3]

يکي از فوايد اين بحث اين است که ما مي‌توانيم آن خطاها و انحرافات را بشناسيم. همان‌طوري که مي‌دانيم عرفان باطن دين است و چيزي به دين اضافه نمي‌کند. عرفان يعني از همان چيزي که در دين وجود دارد، فهم عميق‌تري داشته باشيم. نماز همان است،‌ اما باطن دارد، نه اين‌که يک عمليات ديگري را اضافه کنيم و بگوييم اين هم جزء عبادت است. پس چيزي به دين اضافه نمي‌شود و چيزي هم کم نمي‌شود. توجه به اين نکته باعث پيش‌گيري بسياري از خطاها و انحرافات مي‌شود. هم‌چنين سبب مي‌شود به بسياري از پرسش‌ها و شبهات پاسخ داده شود و بسياري از آن‌ها که مخالف عرفان هستند، اگر ببينند شما طرح معقولي داريد، نظرشان به عرفان مساعد مي‌شود. اين عرفان با دين‌داري نه تنها مخالف نيست، بلکه همان دين‌داري است.

اگر از همان فرد متشرع مخالف عرفان مي‌پرسيم که نماز رسول‌الله (صلي الله عليه و آله) با نماز ما چه تفاوتي دارد؟ آيا نماز پيامبر طولاني تر است؟ ما هم مي‌توانيم به همان مدت زمان طول دهيم. آيا آن‌وقت نماز ما با نماز پيامبر در يک درجه است و يک نمره دارد؟ قطعا اين‌طور نيست. در عقايد و معارف نيز همين‌طور‌ است. آيا فهمي که او از هستي و عالم دارد، فقط کميت آن با ما تفاوت دارد؟ يعني مثلا ما هزار تا گزاره بلد هستيم،‌ پيامبر دو هزار گزاره بلد است؟ اين طور نيست. پس تفاوت در چيست؟ تفاوت نماز حضرت علي(عليه السلام) که وقتي تيز از پايش مي‌کشند متوجه نمي‌شود، با نماز ما در چيست؟ آيا فقط طولاني‌تر است؟ يا قرائت «و لا الضالين» را بهتر مي‌گويد؟ ما هم مي‌توانيم همان کار را انجام دهيم. تفاوتي که بين نماز و توحيد پيغمبر(صلي الله عليه و آله) و علي(عليه السلام) با نماز و توحيد ماست، همان تفاوت بين دين‌داري عارفانه و دين‌داري عادي است. البته فاصله آن‌ها با عرفا نيز فوق تصور ماست.

مقدار زيادي از مخالفت‌ها به اين دليل است که تبيين درستي از عرفان ارائه نشده است. ادبيات عرفاني نيز، ادبيات پيچيده و دشواري است. يک فرد عادي از آثار عرفاني، اعم از عربي و فارسي، چيزي متوجه نمي‌شود. بايد سي يا چهل سال تلاش کند تا بفهمد معناي اين کلمه چيست. آخر کار هم مطمئن نيست که فلان متن يا شعر را درست فهميده، يا نه. بسياري از اوقات، صريح حرف نزده‌اند و در پرده سخن گفته‌اند. ادبيات شعري و اشعار عرفاني ما با استفاده از تعابير رمزي و استعاري و واژه‌هاي چند معنا و عبارات چند پهلو، کار فهم را دشوار کرده است. عباراتي درباره باده، مي، معشوق، گيسو و مانند آن انسان را سردرگم مي‌کند. هر کسي با اين تعابير روبه‌رو مي‌شود، مي‌گويد اين‌ها چه ربطي به دين دارد؟ اين‌ها که زبان انسان‌هاي هوس‌ران و اهل عيش و نوش است. بعضي از عرفا براي اين‌که از چيزهايي در امان بمانند، گفتند آن اسرار را نگوييم. مطالب را طوري بگوييم که هر کسي متوجه نشود. بعضي خواستند مردم را از مطالب عرفاني سوء برداشت نکنند و طوري گفتند که اتفاقا سوء برداشت‌هاي بيشتري شده است.

در مواردي لحن بعضي از افراد که به نام عارف معروف‌اند، با لحن اهل فسق و فجور تفاوتي ندارد و تشخيص اين که فرد به کدام يک از دو گروه تعلق دارد،‌ دشوار و گاهي حالت جدلي الطرفين پيدا مي‌کند. اشعار حافظ را ببينيد، هر کسي مطابق ذوق خود معنا مي‌کند و البته شواهد و قرائن کافي براي اين کار پيدا مي‌کند.  اتفاقا تفسير فاسقانه‌اش از تفسير عرفاني، گاهي راحت‌تر است و تفسير عرفاني تکلف بيشتري دارد.

عرفا چرا مثل خدا و پيامبر(صلي الله عليه و آله) حرف نزدند؟ آنها که از حضرت علي(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) عارف‌تر نيستند. هيچ‌وقت به گردشان هم نمي‌رسند. خداوند و ائمه(عليهم السلام) همين معارف بلند الهي را به بهترين زبان بيان کردند، بدون توسل به اين رموز و اسراري که شما را کار برده‌ايد و بايد با هزار جور چسب آن‌ها را به عرفان ربط بدهي. آن‌ها نه زبان مغلق و بغرنج عرفان نظري و فلسفي و نه زبان لغزنده و پرابهام و ايهام شعري را به کار بردند. بايد تلاش زيادي کني تا بگويي اين‌جا منظور حافظ از آن معشوق، معشوق خياباني نيست، خداست. مرادش از مي هفت‌ساله و معشوق چهارده‌ساله، فلان چيز است. در بسياري از موارد نيز هرچه بکوشي نمي‌تواني جفت و جور کني. مي‌شود در مورد سر و حکمت آن بحث کرد. غرض اين است که يکي از ريشه‌هاي مخالفت با عرفان، وجود اين نوع زبان است.

بنابراين دو علت عمده مخالفت با عرفان روشن شد. عامل اول جهل نسبت به مسائل عرفاني و عامل دوم انحرافات عده‌اي عارف‌نما. با شناخت اين دو عامل مي توان تا حدي ريشه‌هاي مخالفت برخي را با عرفان دريافت.

منابع:
1-اوراد الاحباب و فصول الاداب، ابوالمفاخر يحيي با خزري، ج 2، ص83
2-شاخصه‌هاي عرفان ناب شيعي، صص 72 – 76
3-همان

 

 

 

 

تولیدی

دیدگاه‌ها

عارف و صوفی فرق دارند. عارف مثل ایت االه بهجت

سلام تمام سخن همین است

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.