روايت اول

((يوكابد)) تابوتى از نى براى وى تعبيه كرد و آن را قيراندود نمود و كودك را در آن نهاد و به نيل انداخت . امواج او را همى ببردند، دختر فرعون آن تابوت را بديد، كودك را عريان و بسيار زيبا يافت ، دلش بر او بسوخت . با خود گفت اين كودك از ((عبرانيان )) است . دختر فرعون موسى را به دايه اى سپرد كه آن زن ، مادر موسى بود. او را ((موسى )) نام نهاد، يعنى ((از آب گرفته شده )). بدين سان ، موسى وارد خانه فرعون شد و در آنجا رشد كرد و كم كم به اصل شامى - اسرائيلى خود پى برد. روزى مردى قبطى (مصرى ) را ديد كه يك مرد عبرانى را كه از قوم موسى بود، مى زد.
موسى به خشم آمد و آن را قبطى را بكشت . روزى ديگر نيز چنين كرد اما قبطى را نكشت . وقتى فرعون شنيد كه موسى قبطى را كشته است ، دستور قتل او را صادر كرد. موسى از مصر گريخت و به شبه جزيره ((سينا)) رفت و از آنجا به شهر ((مدين )) درآمد و به خانه ((شعيب )) پناه برد. ((شعيب )) او را به مدت ده سال شبان رمه خويش كرد و يكى از دختران خود را به نام ((صفورا)) به ازدواج او درآورد. پس از پايان قرارداد، موسى با زن و فرزند خود به طرف مصر حركت كرد. چون به كوه ((حوريب )) كه آن را ((جبل الله )) گويند رسيد، فرشته پروردگار در شعله اى آتش از ميان بوته يا درختى بر وى آشكار شد و به او گفت : ((كفش از پاى درآر كه در سرزمينى مقدسى قرار گرفته اى .)) من ((يَهْوَه )) پروردگار پدرانت هستم . خداوند او را دستور داد تا به مصر برود و قوم بنى اسرائيل را نجات دهد.