روايت دوم

در اين هنگام ((انيسا)) دختر فرعون سالها بود كه به بيمارى ((بَرْص )) مبتلا شده بود و پزشكان از علاج آن عاجز بودند و جادوگران نيز درمانده ، تا كه جادوگرى گفت كه بايد صبح روز شنبه به هنگام طلوع آفتاب ، موجودى شبيه انسان در ميان رود نيل ديده شود. اگر آب دهان اين حيوان به برص ‍ اين دختر برسد، بيماريش خوب خواهد شد. انيسا جهت رفع مرض خود به ساحل رود نيل رفت . فرعون و آسيه او را همراهى مى كردند. ((انيسا)) چشمش به صندوقى افتاد كه در آب نيل شناور بود. انيسا فرياد كشيد كه : آه ! مادر! انسان دريائى آمد و دواى درد مرا با خود آورد. آسيه گفت : نه دخترم ، اين هديه الهى و مائده الهى است كه پروردگار براى ما فرستاده است .
فرعون مى گويد كه : نه ، آن يك بليه است عليه من . لذا دستور مى دهد كه محافظان وى آن صندوق را گرفته نزد او آورند.(98) انيسا مى گويد: نه ، اين صندوق حاوى دواى مرض من است ، بايد گرفته شود تا از آن حفاظت كنم .(99)
محافظان و غوّاصان فرعون به نيل پريدند، صندوق را گرفته نزد فرعون آوردند. در صندوق كودكى زيبا روى بود. او را خفته يافتند. همه را مجذوب خود ساخت . انيسا گفت : مادر! اين دواى درد من است .
انيسا بوسيله آب دهان موسى شفا يافت .(100)
ابتدا فرعون قصد كشتن كودك را كرد و بعد منصرف شد. كودك را به كاخ آوردند و از زنان دربار براى شيردادن بهره جستند؛ ولى كودك از گرفتن پستان زنان دربار خوددارى مى كرد و هم چنان گرسنه بود. مريم دختر عمران ، خواهر كودك وارد خانه فرعون شد و برادرش را ديد كه در دامن انيسا است .
مريم پيش انيسا آمد و گفت : من زن شيرده خوب و سالمى را مى شناسم ، اگر اجازه دهى او را نزد شما آورم ؟
هامان گفت : گمان مى كنم بين اين كودك و دختر قرابتى باشد، او را بگيريد.(101) آسيه گفت : فعلا وقت اين كار نيست ، بايد كودك را از گرسنگى نجات داد. آسيه به مريم گفت : هر چه زودتر آن زن را پيش ما بياور. مريم با شتاب به خانه رفت و به مادرش يوكابد گفت : مادر! آسيه در كاخ منتظر شما است . يوكابد از عمران اجازه خواست . عمران اجازه داد و سفارش كرد از غذاى فرعون نخورد.(102) يوكابد در كاخ فرعون ، فرزندش را در دامن آسيه ديد. آسيه به وى گفت : بيا اين كودك را شير ده ، او تا كنون پستان هيچ زنى را نگرفته است . تا با تو چه كند؟ وقتى آسيه سر و وضع يوكابد را ديد گفت : اى بيچاره تو لايق دربار ما نيستى از همان راهى كه آمده اى برگرد.(103) يوكابد در جواب گفت : اين درست ، اما اجازه دهيد پستان در دهان كودك گذارم ، تا ببينم او چه عكس العملى نشان مى دهد. يوكابد كودك را در بغل گرفت و گفت : اى موسى ! جانم به قربانت . و او را به سينه چسبانيد.
فرعون گفت : اين زن از قوم بنى اسرائيل است و اين بچه از آن او است و بايد هر دو كشته شوند. آسيه مانع شد و فرعون از كشتن مادر و فرزند چشم پوشيد.(104)
موسى پستان مادر را گرفت و شير نوشيد. آسيه و انيسا خوشحال شدند. سرانجام قرار شد يوكابد موسى را شير دهد و او را با خود به خانه ببرد و هر چند روز يك بار كودك را نزد آسيه و انيسا آورد.
موسى تا دو سالگى در خانه پدر و مادرش بود و با خواهرش بازى مى كرد. در اين سن بود كه آسيه دستور داد تا موسى را به كاخ آورند. ماءموران موسى را با تشريفات نزد آسيه بردند.(105)
روزى موسى در دامان فرعون عطسه زد و گفت : سپاس خداى عالميان را.(106)
فرعون به غضب درآمد. موسى بر او سيلى زد و چند تار موى ريش بلند فرعون را كند و خنديد.(107) فرعون اين را به فال بد گرفت . بياد حرفهاى منجم افتاد. گفت كه اين همان كودك است . لذا تصميم گرفت او را فورا بكشد. آسيه گفت : طفلان شيرخوار رشد عقلى ندارند و اشتباهات آنان قابل گذشت است ، اگر باور ندارى او را بيازماى . فرعون گفت : چگونه ؟! آسيه گفت : يك ظرف از آتش و يك ظرف از ياقوت سرخ و يك ظرف خرما حاضر كنيد. اگر دست به خرما و ياقوت برد، او داراى عقل و خرد است و بايد او را كشت . سفارشات آسيه انجام يافت . موسى را در ميان ظرفهاى آتش و ياقوت و خرما گذاشتند، موسى در ابتدا به سوى ياقوت رفت ، ولى جبرئيل دست او را گرفت و به سوى آتش كشاند، انگشت موسى سوخت و آن را بر دهان گذاشت ؛ زبانش نيز سوخت . از اين جهت بود كه در تلفظ حرف سين او فتورى روى داد. و در آنجا كه مى گويد پروردگارا! برادرم هارون از من فصيح تر و بليغ ‌تر است ، به همين خاطر است .
فرعون از مشاهده اين عمل از كشتن موسى چشم پوشيد و او را به فرزندى پذيرفت .(108)
موسى پس از اين آزمون ، امنيت جانى مطلق يافت و كارش بالا گرفت ؛ تا آنجا كه مصريان او را فرزند فرعون صدا مى زدند. موسى به مدت چهل سال از پذيرايى فرعون و آسيه بهره گرفت و در طى اين مدت بر همه اسرار و رموز كاخ مطلع گشت . او وقتى ده سال داشت ، چهارصد غلام زير ركاب داشت و تا سى سالگى با غلامان بسيار رابطه داشت . موسى به بهانه گردش ‍ از كاخ بيرون مى رفت تا از حال مردم جويا شود. در يكى از روزها ناله مردى را شنيد كه از ستم و قساوت و جنايات فرعون زمان خود مى ناليد: كودكان شيرخواره ام را كشته اند، از فقر و گرسنگى درمانده ام و... اى خداى ابراهيم ! موساى خود را بفرست ، پشتيبان فقيران را بفرست ، مرد مبارز خود را اعزام دار، اى خداى موسى بن عمران ! درياى كرامت تو بى پايان است .
موسى از شنيدن اين راز و نياز و ناله مرد اسرائيلى اندوهگين شد و به كاخ بازگشت . او بار ديگر از كاخ و سپس از شهر خارج شد و سر به بيابان نهاد تا باز از حال و احوال زار مردم فرعون گزيده زمان خود مطلع شود. گروهى را در تاريكى شب ديد كه گردهم آمده اند و يك نفر در ميان آنان مى گويد: بزودى رهبر ما، موساى كليم قيام مى كند و همه بيچارگان را از زير ستم فرعون مى رهاند. اين موسى ، فرزند عمران است . او داراى قدى بلند و صورتى گندمگون است . او مردى ضعيف نواز و مهربان است .(109)
موسى در جمع آنان شركت كرد و گفت : من موسى بن عمران هستم . آنان از شنيدن نام موسى ، خوشحال شدند و او را در آغوش گرفتند. موسى به كاخ بازگشت . فرعون در انديشه بود كه براى او همسرى اختيار كند. دختران زيبا روى امراء و وزرا برايش توصيف شدند. موسى در سن سى سالگى ازدواج كرد. او با دختر دلخواه خود ازدواج كرد و دخترهاى پيشنهادى درباريان را رد كرد. تا وقتى از مصر فرار كردن دو فرزند داشت .(110)
انديشه قيام در ذهن موسى از دير باز جولان داشت . او زمينه سازى قيام را مى كرد. روزى ((قانون )) نانواى فرعون را ديد كه به استخدام گروهى از بنى اسرائيل پرداخته و از آنان بهره كشى مى كند و شلاق شان مى زند.
موسى از مشاهده اين منظره اختيار از دست داد. ابتدا او را اندرز داد؛ اما چون از ستم دست برنداشت ، با مشتى به حيات ظالمانه اش پايان داد.
موسى در عين حال از اين كار پشيمان شد و در محضر خداوند اعتراف كرد و تقاضاى عفو نمود.(111) روزى ديگر يكى از قبطيان را ديد كه به يك سامرى زور مى گويد. سامرى كمك خواست ، موسى جلو رفت ، قبطى گفت : اى موسى مى خواهى مرا مانند قبطى ديروز بكشى . موسى خود را كنار كشيد و به كاخ بازگشت . جريان قتل قانون نانواى فرعون گروهى را شادمان ساخته بود، ولى فرعون از اين بابت نگران بود. او تصميم به قتل موسى گرفت . ((حزقيل )) مومن آل فرعون كه در كاخ رفت و آمد داشت ، از تصميم فرعون آگاه شد. او همان نجارى بود كه مادر موسى از او صندوقى خواسته بود. حزقيل تصميم فرعون را به موسى گفت . موسى از ((مصر)) خارج شد و راهى مدين گرديد.(112)
موسى پابرهنه و بدون توشه سِفْرِ به سوى مدين رفت ، پاى او مجروح شد و طاقتش تمام گرديد. او هفت شبانه روز راه طى كرد تا به مدين رسيد. او از علف بيابان تغذيه مى كرد. گويند كه آنقدر از علف بيابان خورد كه پوست بدنش رنگ عوض كرد. برخى مدت مسافرت او را سه تا ده روز نوشته اند.(113)
موسى در مدخل شهر مدين ، مردمى را مشاهده كرد كه از چاه آبى ، آب برمى داشتند. موسى زير درختى پر شاخ و برگ كه در نزديك چاه قرار داشت ، نشست . چوپانان براى گوسفندان خود از چاه آب مى كشيدند. موسى ديد كه دو دختر با تعدادى گوسفند از راه رسيدند و در گوشه اى نگران ايستادند. چوپانان پس از اين كه گوسفندان خود را آب دادند، سر چاه را با سنگ بزرگى بستند و راه آبادى را پيش گرفتند.
موسى جلو آمده و به آن دختران گفت : چرا مظلومانه ايستاده ايد؟ دختران گفتند: پدر ما پير است و برادرى هم نداريم ، هفت خواهر هستيم ، بايد هر روز در كنارى بايستيم تا مردم گوسفندان خود را آب دهند و ما از باقى مانده آب ، گوسفندان خود را آب دهيم .
موسى بر سر چاه آمد و سنگ را برداشت و با دلوى كه ده نفر با هم از چاه آب بالا مى كشيدند، به تنهايى آب بالا كشيد. دختران از قدرت خارق العاده او در شگفت شدند. گوسفندان آب گوارائى نوشيدند. زيرا هر روز باقى مانده آب گل آلودى را مى نوشيدند.
موسى پس از آب دادن گوسفندان زير درخت بازگشت و نشست .(114) دختران شعيب گوسفندان خود را بر خلاف روزهاى پيشين ، زودتر به خانه آوردند. شعيب علت را پرسيد. دختران جريان را به پدر گفتند.(115) شعيب دختر بزرگ خود صفورا را نزد موسى فرستاد تا او را به خانه راهنمائى كند. صفورا پيش موسى آمد و گفت : پدرم از تو دعوت كرده تا مزد آب كشى تو را بدهد. موسى اين دعوت را پذيرفت و راهى خانه شعيب گرديد.
موسى بر شعيب وارد شد(116) و خود را اين گونه معرف كرد: من موسى پسر عمران ، اهل مصر هستم ، مادرم مرا پس از ولادت در رود نيل انداخت و آب مرا به خانه فرعون برد، و سالها در خانه فرعون زندگى كردم . من يكى از ستمگران آنان را كشتم . و چون فرعون قصد كشتن مرا داشت ، از مصر فرار كردم تا به اينجا رسيدم . و بعد جريان ورود به شهر و ديدن دختران او را شرح داد و افزود كه من اين كار را براى رضايت خداوند نمودم و اجر و مزدى نمى خواهم . شعيب دستور داد تا سفره غذا را تدارك بينند. موسى از خوردن طعام امتناع كرد. شعيب گفت : اين غذا مزد كار تو نيست ، بلكه عادت ما بر اين است كه هر كس به منزل ما وارد مى شود، با غذا از او پذيرايى مى كنيم . موسى غذا خورد و با خاطرى آسوده استراحت كرد. يكى از دختران شعيب (صفورا) به پدرش پيشنهاد كرد كه او را به كارگرى استخدام كند؛ چرا كه او را مردى پرقدرت و زورمند و انسانى امانت دار و امين يافته است .(117) شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه : يكى از اين دخترانم را كه مى پسندى ، به نكاح تو در مى آورم و مهريه او اين باشد كه تو هشت سال براى ما كاركنى و اگر ده سال كار كردى ، از بزرگى خودت سرچشمه گرفته است . موسى پيشنهاد او را قبول كرد و ((صفورا)) را برگزيد و كارگر شعيب شد و ده سال در خدمت شعيب بود.(118)
موسى تصميم به بازگشت به مصر گرفت . وى عصا در مشت راهى مصر شد. در منابع اسلامى آمده است كه او از ميان هفتاد عصاى پيامبران گذشته كه همه در نزد شعيب به وديعه بود، عصاى نوح و ابراهيم را برداشت .(119) در راه بازگشت ، صفورا كه حامله بود، او را درد زائيدن گرفت ؛ و موسى در بيابان راه مصر را گم كرده بود. به خاطر سردى هوا خواست آتش افروزد تا خود و صفورا را گرم كند. اما نمى توانست آتش روشن كند، زيرا سنگ چخماق جرقه نمى زد. ناگهان آتشى توجه او را به خود جلب كرد، آتش از سوى كوه طور سوسو مى زد. به همسرش صفورا گفت : تو در اينجا درنگ كن تا من از آن آتشى كه مى بينم ، قبسى بياورم .(120)
موسى به سوى آتش رفت . به او چنين الهام شد كه : نگران مباش ! من پروردگار تو هستم ، نعلين از پاى درآور كه در سرزمين مقدس طور گام مى گذارى . ناگاه موسى همه چيز را فراموش كرد. زن باردار خود و گوسفندانش را نزد شعيب فرستاد. روايتى مى گويد كه خود اين كار را كرد. موسى ماءمور شد تا مردم مصر را هدايت كند. موسى در پاسخ خداوند گفت كه : من يك قبطى را كشته ام و ممكن است مرا بكشند و لذا مى ترسم . بهتر است هارون برادرم را كه از من فصيح تر سخن مى گويد و تواناتر است ، با من همراه كنى تا در اين هدف مقدس مرا يارى كند، زيرا مى ترسم كه مردم مصر مرا تكذيب كنند. پروردگار گفت : تقاضاى تو را قبول كرديم و با يارى برادرت تو را نيرومند و پرقدرت نموديم و هرگز دشمن بر شما دست نخواهد يافت . خداوند به موسى فرمان داد كه : به سوى فرعون شتاب كه او طغيان كرده است . و موسى تقاضا كرد كه : خداوندا! به من شرح صدر و قول استوار عطا كن و برادرم هارون را همراه و كمك كارم قرار ده . خداوند قبول كرد كه چنين كند. و آنگاه خطاب به موسى و برادرش دوباره فرمان داد كه به سوى فرعون روند كه طغيان كرده است .(121) موسى و برادرش هارون وارد مصر شدند و به هدايت فرعون و قبطيان پرداختند. سرانجام ، فرعون و فرعونيان در دريا غرق شدند.
موسى ، فرزند عِمران يا عمرام ، فرزند يهر، فرزند قاهب ، فرزند لاوى ، فرزند يعقوب ، فرزند اسحاق ، فرزند ابراهيم ، فرزند تارخ .
ابراهيم از مردم شهر ((اُور)) از شهرهاى ((بابل )) در سال 2115 ق .م مهاجرت كرد. مهاجرت ابراهيم بخشى از مهاجرت جمعى مردم بابل است كه پس از اشغال توسط پادشاه خوزستان ، صورت گرفت . ابراهيم و خانواده اش به ((فلسطين )) مهاجرت كردند. مسير حركت ابراهيم از اور به فلسطين چنين است كه از ((اور)) به ((حرّان ))، و از آنجا به ((كنعان )) و مصر و جزيرة العرب و حجاز بوده است .(122) ابراهيم در كهولت صاحب دو فرزند شد؛ ((اسماعيل )) از ((هاجر)) و ((اسحاق )) از ((سارا)) بود. نژاد پيامبر اسلام از اسماعيل شروع شده و نژاد موسى از اسحاق مى باشد. ((ابراهيم )) در مصر مردم را به ((يهوه )) خداى يكتا دعوت نمود. ابراهيم با خرافات و جهل مردم مصر مبارزه كرد. او با قربانى كردن فرزندان براى خدايان كه در ميان قبائل رايج بود، مخالفت نمود. بنا به روايات تورات و آيات قرآن ،(123) ابراهيم به قوم خود گفت : پروردگار فرمان مى دهد كه يگانه فرزندم را قربانى كنم . او اين مساءله را به مدت سه روز در ميان مردم تبليغ كرد و وقتى احساسات قومش را برانگيخت ، در روز سوم بنا به روايت تورات اسحاق را و بنا به روايات اسلامى ، اسماعيل را به قربانگاه آورد تا قربانى كند. در اين هنگام گوسفندى ظاهر شد و ندا رسيد كه خداوند قربانى كردن انسان را دوست ندارد. و اين كار باعث گرديد تا به تدريج قربانى كردن فرزندان كنار گذاشته شود. پس از رحلت ابراهيم ، رياست موحدان قوم يهود به اسحاق بن ابراهيم رسيد و پس از اسحاق به فرزندش يعقوب رسيد. در زمان يعقوب اين قوم در بيابانها و در اطراف كنعان و فلسطين زندگى مى كردند. بطور كلى شيوخ قبائل عبرى و يهود قبل از موسى و بعد از او، تا زمان داود و سليمان (قرن دهم قبل از ميلاد)، پيشوايان مذهبى و سياسى قوم خود بوده اند. از اين رو در تورات از آنان ((نبى )) ياد شده است . اما موسى يكى از رسولان اولوالعزم (صاحب رسالت ) مى باشد، صاحب كتاب است و كتاب او تورات نام دارد. تورات شامل بخشهائى است كه از اسفار خمسه يعنى سِفْر خروج ، سِفْر اعداد و... و... تشكيل شده است . برخى گويند كه سرگذشت موسى سيصد يا چهارصد سال بعد از دوران رسالت او نوشته شده است .(124)
قوم يهود در گذشته و حال نام هاى گوناگونى داشته است كه از همه مشهورتر، نام عبرى است (عبرى يا عبرانى ). اين كلمه از ريشه عبور و عبر گرفته شده است . وجه تسميه اين است كه گويند: ابراهيم جد اعلاى اين قوم كه از شهر خود مهاجرت كرد، چون از رودخانه فرات عبور كرد، اين قوم عبرى يا عبورى نام يافتند.(!!!)(125)
در تاريخ انبياء اولوالعزم آمده است : عبرانى از كلمه عابر گرفته شد كه نام يكى از اجداد ابراهيم خليل است و يا به معناى گذر از نهر يا مكانى است .(126)
قوم اسرائيل (قبل از سكونت در فلسطين ) را عبرانيان قبل از زمان موسى مى نامند. عقايد و آداب و عادات آنان به اعراب قبل از اسلام شباهت كامل داشت . عبرانيان قبل از موسى مردمى خانه بدوش و آواره بودند كه در بيابانها زندگى مى كردند و به پرورش حيوان سرگرم بودند. اين قوم به قبائل فراوانى تقسيم مى شدند و هر قبيله دارياى ((كلان ))هاى متعدد بود.
((كلان ))ها از خانواده ها تشكيل مى شد. ارتباط نَسَبْ ابتدا از طريق زنان بود. كودكان در ((كلان )) مادران وارد مى شدند. مادران قرون متوالى از حق انتخاب نام فرزندان برخوردار بودند. زن در نزد والدين خود مى ماند و شوهر موقتا به ديدن وى مى آمد. چادر به زن تعلق داشت . مرد حق داشت در نزد زن اقامت كند.(127)
زن سالارى كم كم جاى خود را به مرد سالارى داد و زن جزء ثروت مرد به حساب مى آمد. پدر مى توانست فرزندان خود را محكوم و يا اعدام كند و يا به عنوان غلام و كنيز بفروشد. در ميان اين اقوام ، آئين نفسائى رواج داشت . اين اقوام معتقد بودند كه در درختان نفوسى منزل و ماءوى دارند؛ و چشمه سارها نيز جايگاه نفوس است . اين اشياء و امكنه براى چادرنشينان بسيار مقدس بود. كوه آتشفشان نيز براى آنان قداست بسيارى داشت . در ميان اين اقوام سحر و جادو رواج داشت .
آنان به چشم زخم و لعن و تعويذهاى جادوگرانه و اكسير محبت و شراب مهر و عشق باور تام داشتند. در نظر آنان مردگان در دنياى شه ئول زندگى مى كنند و در سرنوشت اعقاب و اخلاف خود مؤ ثراند. گذشتگان به دفن اموات خود طبق همين باور سخت مى كوشيدند و براى آنان خوردنى و نوشيدنى و سلاح قرار مى دادند تا كينه زندگان را به دل نگيرند. زيرا به گمان آنها، مردگان داراى قدرت فوق العاده اى هستند.
در اين عصر كه بوميان فلسطين ((بعل )) را مى پرستيدند، نياكان يهوديان چادرنشين ((الوهيم )) را مى پرستيدند.
آداب و رسوم پرستش آنان عبارت از حركاتى بود كه تا دوره ((عصر تاريخى )) باقى ماند. آنان وقتى با كوه آتشفشان روبرو مى شدند، صورتشان را مى پوشاندند كه مبادا يكى از ((الوهيم ))ها بميرد.(128) جان ناس و فليسين شاله بر اين نكته تاءكيد بسيار دارند كه تحول در عقايد اين اقوام از پرستش ارواح و ايمان به قواى طبيعى آغاز شد و به تعدد خدايان كشيده شد و سرانجام به توحيد و يكتاپرستى انجاميد. هر يك از اين اعتقادات در مراحل بعدى اثرى از خود بجاى گذاشت . احترام به سنگها در ابتدا باور عمومى داشته است . وضع فيزيكى احجار در طبيعت در شكل عقايدشان نقش داشته است . برخى سنگهاى عظيم در روان آنان ايجاد ترس مى كرده و نسبت به آن احترام بيشترى قائل مى شدند؛ تقسيم خدايان موجود در طبيعت به نر و ماده ، خوب و بد و... از نتايج همين تاءثير است . افرادى كه در ريگزارها زندگى مى كردند، براى چاه ها، درهّها، چشمه ها و رودخانه ها چنين اعتقاد و احترامى قائل بودند. منتهى اين پديده هاى طبيعى بجاى هول و هراس ، ايجاد آرامش و رحمت در آنان مى كرد. درختان سبز جايگاه ارواح غيبى بود و جنگلها اماكن مقدسى بودند. اما اگر حيوانات درنده و وحشى در اين بيشه زارها ديده مى شدند، مراكز شر و پليدى بحساب مى آمدند. وزش باد در درختان اصوات الهى بود كه گوش را نوازش مى داد. البته اين عقايد از آن جادوگران بود. جانواران درنده و مارهاى گزنده مورد احترام بودند. اين جانوران داراى روح شيطانى بودند. عبريان اين جانوران را ((سرافيم )) يعنى خدايان سوزنده لقب داده بودند. بطور كلى حيوانات درنده در رديف خدايان اهريمنى قرار داشتند، پرندگان شكارى نيز در همين رديف قرار داشتند. عبريان كه از نژاد سامى هستند، در بيابانهاى شمال عربستان پرورش يافته و قرن ها در آن دشت ها در حركت بودند. اينان واحه نشينان بدوى جزيرة العرب بودند و زندگى قبائلى داشتند. نظام حاكم بر قبيله بر آنان حاكم بود؛ يعنى هر قبيله يك شيخ داشت . افراد قبيله در شادى و غم يكديگر شريك بودند.(129)
((عبريان )) افراد كلان خود را هم خون مى دانستند و خود را برادر يكديگر مى خواندند. براى پاك نگاه داشتن خون و نژاد ارزش فراوانى قائل بودند. شرط دخول در كلان ، ختنه بود تا جوان صلاحيت ازدواج پيدا كند. بنا به روايت تورات در سِفْرِ پيدايش باب چهارم : پسران يعقوب اين مراسم را به شاهزاده كنعانى كه مى خواست با خواهرشان ازدواج كند، تحميل كردند. ختنه در سن بلوغ و هنگام ازدواج انجام مى شد، ولى بعدها در هنگام كودكى عملى مى گرديد. ختنه يكى از آئين هاى بسيار قديمى و مربوط به قبل از عصر برنز بود. عبرانيان براى انجام آن از چاقوهاى سنگى استفاده مى كردند. ظاهرا عبريان اين كار را از قبطيان آموختند تا مورد تحقير مصريان قرار نگيرند. و اين عمل كم كم به صورت يك قاعده درآمد.(130)
يك محقّق ايرانى مى نويسد: عبرانيان در حدود هزار و چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح پس از بيابان گردى هاى فراوان ، از رود اردن عبور كرده ، به سرزمين فلسطين وارد شدند. معناى كلمه عبرانى بر خلاف پندار معمول از ريشه عبر (عبور از آب يا رود فرات يا رود اردن ) نيست . بنا به تحقيقات اخير دانشمندان ، كلمه عبرى و عربى هر دو از يك ريشه و به معناى بدوى و بيابانى است وجه تسميه عبرى همان بدويت اين قوم است كه از صحراى حجاز به فلسطين روى آوردند. در كتيبه هاى مكشوفه ((تل العمارنه )) مصر كه مربوط به هزار و چهارصد سال قبل از ميلاد است ، از قبايل ((عبيرى )) يا ((هبيرى )) كه فلسطين را تسخير كرده اند، ياد شده است . در همين كتيبه ها به عقايد اين قوم اشاره شده كه خدايان متعدّد را مى پرستيدند و به قواى طبيعى و حيوانات درنده و پرندگان و احجار و اشجار اعتقاد خاصى داشتند.(131) نام دوم اين قوم ((اسرائيلى )) يا ((بنى اسرائيل )) است ، اين نام از ((يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم )) گرفته شده كه لقب او ((اسرائيل )) بوده است . در قرآن و روايات اسلامى اين قوم به هر دو نام ((يهود)) و ((بنى اسرائيل )) ياد شده است .
اسرائيل به معناى عبدالله است ، ((اسرا)) در لغت عبرى يعنى ((عبد)) و ((ئيل )) به معناى ((الله )) است . بر كليه پيروان موسى بنى اسرائيل اطلاق مى شود كه در قرآن فقط يك قوم خاص يعنى قبائل دوازده گانه از پيروان موسى را شامل مى شود.(132)
در اساطير مذهبى آمده است كه يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم به ((اسرائيل )) ملقب بوده است . ((اسرائيل )) يعنى ((اسير خدا)). و يعقوب دوازده فرزند پسر داشته كه هر كدام قبيله اى را بوجود آوردند. آن دوازده قبيله را ((اسباط دوازده گانه )) گويند.
((موسى و هارون )) از يكى از اين دوازده قبيله اند؛ يعنى از فرزندان ((لاوى )). اعقاب ((لاوى )) غالبا رياست احبار و كهنه را بر عهده داشتند. و يهودا (سبط ديگرى از اسباط) امارت و حكومت را در اختيار داشت .(133) نام ((يهود)) از ((يهودا)) گرفته شده است . ((يهودا)) يكى ديگر از فرزندان ((يعقوب )) بوده است . نام معروف اين قوم در جهان امروز همين ((يهود)) است . اما در قرآن فقط به پيروان دوازده گانه موسى اطلاق مى شود.
يكى از مفسران اسلامى در وجه تسميه يهود گفته است كه : ((يهود)) به معناى ((هدايت يافته )) است و علت آن توبه قوم موسى از گوساله پرستى است . و يا كه به علت انتساب به ((يهودا)) فرزند بزرگ يعقوب ، ((يهود)) ناميده شدند. يهود معرب هود است و لذا نقطه آن حذف گرديده است . و يا: چون يهوديان به هنگام قرائت تورات خود را تكان و حركت مى داده انند، به آنان يهود گفته اند.(134)
برخى واژه يهود را عربى نمى دانند، بلكه آن را عبرى دانسته كه از ((يهوه )) گرفته شده است . برخى ديگر آن را عربى دانسه و يهود را به معناى : ((هاد الرجل اذا رجع و تاب )) گرفته اند.(135)
يك خاورشناس آلمانى معتقد است كه اقوام سامى عبارتند از: بابلى ها، آشوريها، كنعانى ها (آمورى ها، عموئى ها، عبرى ها، آرامى ها، عربها) كه تا چهار هزار سال قبل از ميلاد در جزيرة العرب با هم مى زيستند و به شبانى مشغول بودند. جزيرة العرب در آن زمان سرزمينى باران خيز بوده است . بر اثر تغييرات جوى و جغرافياى طبيعى ، مهاجرت از آن سرزمين آغاز شد. عبرى ها به سوى فلسطين روى آوردند. بنابراين زبان كليه اين قبائل عربى بوده است كه پس از مهاجرت تحول و تغيير يافته است .
اين قوم كه به يهود معروف است ، پس از سرگردانى بسيار به سواحل مديترانه رسيدند، جائى كه امروز فلسطين ناميده مى شود؛ و در آنجا اقامت گزيدند. ساكنان اصلى و بومى فلسطين سامى نژاد نبودند. آنان از سواحل درياى اژه به فلسطين آمده بودند. در واقع ، فلسطين توسط يهوديان اشغال شد.(136) محقّقان بر اين نكته تاءكيد دارند كه سرزمين اوليه نژاد سامى شبه جزيره عربستان بوده . و هجرت قبائل از آنجا آغاز شده است . روايات تورات نشان مى دهد كه هجرت يهوديان از قرن هشتم قبل از ميلاد آغاز شد. تورات آغاز موجوديت يهود را پس از طوفان نوح و بعد از بناى شهر بابل مى داند. منابع تاريخى پيشينه تاريخى اين قوم را بيشتر در بى خانمانى و پراكندگى و بيابان گردى و... نشان مى دهند و براى هجرت و پراكندگى شان علل مختلف و افسانه اى ذكر كرده اند.(137)