دين مانى

((مانى )) يا ((مانس )) از پدر و مادرى ايرانى در ((بابل )) به سال ((215)) ميلادى متولد شد. پدر و مادر او با خاندان اشكانى خويشاوندى داشتند. نام پدر مانى ((فَتَكْ)) بود و نام مادرش ‍ ((نُوشيتْ)) يا ((پُوسيتْ)) يا ((مريم )) و از خانواده ((كمسركان )) بود. ((مانى )) بى شك ايرانى بوده است . ولادت او در ((بابل )) دليل بيگانه بودن او نيست ، زيرا كه در آن روزگار منطقه بابل و پيرامون آن جزء شاهنشاهى ساسانى بود. برخى تصور كرده اند كه نام ((مانى )) سريانى است ، ولى اين قطعى نيست . احتمال دارد كه ((مانگ )) به معنى ((ماه )) باشد؛ زيرا در لهجه ايرانى ((سنگسرى )) به ماه ((مانگ )) گفته مى شود.
تصوير خيالى موجود از مانى با هلالى احاطه شده كه قرينه اى بر صحت اين ادعا است . هر چند آثار مانى به زبان سريانى نوشته شده ، ولى او ايرانى است . بايد دانست كه زبان سريانى تا حدى جنبه زبان علمى در ايران باستان داشته است .
دين مانى يكى از شاخه هاى دين زرتشت بود و عقيده به دوگرائى مسلما از دين زرتشت اقتباس شده بود، ولى از گنوز يا عرفان ترسائى هم تاءثير پذيرفته بود. مبلغان دين مانى هر جا مى رفتند، دين مانى را با مقتضيات محلى تطبيق مى دادند؛ در شرق خود را زرتشتى و در غرب ترسائى معرفى مى كردند. به اين دليل در جهان غرب مانى به عنوان يكى از بدعت گذاران مسيحى معرفى شده است .
مانى آئين زرتشت را مطالعه كرد و خود را مصلح آن شناخت ، هند را سياحت كرد و با عقايد بودائى آشنا شد، سپس به ايران بازگشت و به تبليغ دين جديد پرداخت و آن را با اديان زرتشتى و بودائى و مسيحى مطابقت داد. سپس تحت تعقيب روحانيون زرتشتى قرار گرفت و محكوم گرديد و در سال 276 ميلادى در سن شصت سالگى مصلوب شد: روز يكشنبه 20 مارس 242 ميلادى در شهر تيسفون روز جشن بود، روز تاجگذارى شاه جديد، ((شاپور اول )) فرزند ((اردشير بابكان )) كه 16 سال پيشتر بر خاندان اشكانى چيره شده بود و دودمان ساسانى را پى افكنده بود.
در اين روز مرد جوانى به نام ((مانى )) در كوچه و بازار شهر اعلام كرد كه پيامبر آئين نوى است . در سال 242 ميلادى ((مانى )) جوانى 26 ساله بود. ولى هنگامى كه ((بهرام )) نوه ((شاپور)) او را به قتل رسانيد، شصت سال داشت .
((بهرام )) دستور داد تا پوست او را كندند و پر از كاه كردند و به يكى از دروازه هاى شهر ((جندى شاپور)) در شرق ((شوش )) آويزان كردند. اين دروازه تا چند سده بعد به نام ((دروازه مانى )) ناميده مى شد. ((بهرام )) نه تنها ((مانى )) را كشت ، بلكه كوشش كرد كه دين او را يكسره از بيخ و بن براندازد. ولى كوشش او بى نتيجه ماند و مانى گرى در نتيجه تعقيب و زجر شكنجه ، آئين زيرزمينى شد. مانى آثارى از خود به يادگار گذاشت كه فهرست آنها چنين است :
       1- شاپورگان ، به زبان پهلوى .
       2- انجيل زنده يا جاويدان .
       3- گنجينه زندگى .
       4- پراگماتيا (كتاب اعمال ).
       5- كتاب رازها.
       6- كتاب ديوها.
بيشتر اين كتابها يا رساله ها به زبان سريانى و يا زبان آرامى خاورى نوشته شده است .(1)
پيروان مانى كتابهايى جعل كرده و به او نسبت دادند، مانند كتاب كفالايا (فصول ) كه به منظور ترويج دين مانى نوشته شده بود و آثار ديگر از قبيل نيايش ها و مواعظ و تاريخ ‌هاى جامعه مانوى و يا عبارات خستوانى و غيره ؛ ولى هيچكدام از اين نوشته ها پايه هاى اصلى دين وى را متزلزل نكرده اند. روزگارى دراز تنها منبع اطلاعات موجود درباره مانى ، نوشته هاى مخالفان دين وى بود كه به منظور رد و جرح عقايد مانى نوشته شده بود. ولى كشفهاى بسيار مهم سالهاى آخر سده 19 و آغاز سده 20 ميلادى كه در منطقه ((تورفان )) و تركستان چين ، و در ((كان سو)) و در غارهاى نزديك ((تُوْنْ - هُونْگ )) و نيز نوشته هائى كه در ((فيوم )) (1931 م ) در ((مدينه مادى )) بدست آمد، مدارك بسيار استوار و اصيل در اختيار پژوهندگان گذاشت . اين مدارك كه عبارت از كتابها و نوشته هاى پوسيده با تجليد و نقاشى هاى زيباست ، هنوز كاملا خوانده نشده است . بخش مهمى از اين نوشته ها به زبان اصلى نويسندگان آن بدست ما نرسيده ، بلكه بيشتر ترجمه هايى است به زبان ((چينى )) يا ((ايغورى )) يا به يكى از زبانهاى ايرانى (سغدى ، پارتى ، پارسى ) در تركستان و يا به زبان ((قبطى )) در مصر. نوشته هاى مانى به چندين زبان تاءليف و ترجمه شده است .(2)
واژه ((مانى )) را كه در منابع اروپائى ((مانيكه )) يا ((مانيخه )) خوانده مى شود، بعضى ها تحريف ((مانى حى )) دانسته اند؛ ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد. در پاره يى از نوشته هاى كهن گفته شده كه ((مانى )) لنگ بوده است . اين تهمت معاندين دين مانى است ؛ زيرا كه او پيوسته در سفر بوده و تبليغ مى كرده است و وجود چنين نقصى در او احتمال بسيار ضعيفى است .
زادگاه مانى ظاهرا ((بابل )) بوده ، ولى ريشه خاندان وى از ((همدان )) بوده و در سال 216 ميلادى بدنيا آمده ؛ يعنى در روزگار پادشاهى ((اردوان اشكانى )). ((پوئش )) بعيد نمى داند كه ((مانى )) با اينكه در سالهاى نخستين دوران ساسانى خود را مبعوث دانسته و دين خود را آشكار كرده است ، از تاءثير دوران پادشاهان اشكانى كه يونانى منش بودند و به دين زرتشت دلبستگى كمى داشتند بركنار نمانده و در صدد برآمده باشد تا دين نوى به جهانيان عرضه كند...(3) در متون مكشوفه قبطى و تو زمانى جريان اتهام و احضار مانى به دربار بهرام شاه چنين آمده است : ((مانى حتى لحظه يى خود را ناتوان احساس نكرد، تا به هرمزد اردشير رسيد. سپس ‍ خواست تا راهى كشور كوشانها بشود؛ ولى راه را بر وى بستند.
در آنجا مانى با دلى سرشار از نوميدى و خشم بسوى شوش روانه شد... و سرانجام به تيسفون رسيد. در طول سفر، مانى گاهى اشاره به مصلوب شدن خود مى كرد و مى گفت مرا ببينيد تا از ديدار من سير شويد. تن من بزودى از شما دور خواهد شد. سپس دستورهاى دقيقى به همراهان خود داده ، گفت : مراقب كتابهاى من باشيد، از نزديكان و وابستگان من پرستارى كنيد...
مانى چون به درگاه ((بهرام )) رسيد... شهريار بر سر سفره بود... و درباريان خبر دادند مانى آمده و در ورودى كاخ منتظر است . شاه فرمود كه به مانى بگوئيد كه منتظر ايستاده باش كه من خود پيش تو مى آيم ... بهرام گفت : شما به چه درد مى خورديد؟ نه به جنگ مى رويد و نه به شكار، شايد وجود شما به عنوان پزشك شفابخش سودمند باشد، ولى همين كار نيز از شما ساخته نيست .
خدايگان در پاسخ گفت : از من هيچ زيانى به شما نرسيده ، من به شما و خاندانتان خدمتها كرده ام ، من بسيارى از خدمتگزاران شما را از شر افسونگران و ديوان رها كرده ام و گروهى ديگر را كه بيمار بودند، شفا بخشيدم و...
بهرام با لحنى استهزاآميز از وى پرسيده بود: چه كسى به تو گفته است كه كارهاى تو مهمتر از كارهاى اين جهان است ؟
خدايگان مانى در پاسخ گفت : از همه بزرگان و اشراف كه در اينجا حضور دارند بپرس تا به تو بگويند درباره من چه مى دانند، من استادى ندارم و دانش خود را از هيچ آموزگارى فرا نگرفته ام ... آموزگاران من خدا و فرشتگان اند، من حامل پيامى هستم كه خدا بر من فرستاده ...
شهريار گفت : چرا ايزد بزرگوار تو را به عنوان آورنده پيام خود برگزيده است ، در حالى كه سرور و دارنده اين سرزمين ماييم نه تو...
خدايگان در پاسخ گفت : فرمان و نيرو از آن يزدان است ، نه تو... هر نظرى درباره من دارى از آن نمى گريزم ...
شهريار فرمود كه زنجير به دست و پاى خدايگان نهادند و وى را به زندان بردند.(4)