قلمرو و سير تاريخى

جامعه مانوى با مرگ وى درهم ريخت ، ولى عقايد او از ميان نرفت . راهبان مسيحى در جهان باختر آنچنان تحت تاءثير مانى قرار گرفتند كه تورات را تحريم و مانويان را پاكان مى ناميدند.(20) مانى گرى بزودى در شبه جزيره بالكان و ايتاليا و فرانسه و مصر هم راه يافت ... (21) سرنوشت مانوى گرى و تولد و مرگ مكرر آن از شگفتى هاى تاريخ بشر است . دين مانى در زادگاه خود ايران بزودى خفه شد، سپس در تركستان و چين و منطقه تورفان زندگى از سر گرفت ، زمانى هم در شمال آفريقا، مصر، تونس ، روم و... گسترش يافت .
در كشورهاى مسلمان ، مانويان به نام زنديق و قرمطى و غيره در لايه هاى ناپيداى اجتماع زندگانى زيرزمينى داشتند، و مانند نخجير كه صيادان سر به دنبالش نهاده باشند، با وضع دردناكى زندگى مى كردند و پس از آن كه سالها در مقابل فشارها مقاومت كردند، سرانجام از ميان رفتند. در سده هاى 11 و 12 ميلادى در آناطولى و بالكان گروهى به نام بوگوميل دوباره پرچم اين سپاه شكست خورده را برافراشتند....(22)
گسترش مانى گرى بر اثر وجود مرزها و موانع سياسى و مذهبى و زبانى متوقف نشد و در طول چهار سده در جهان لاتين شيوع يافت و نه سال تمام (364-373 م ) سنت آگوستين پيرو دين مانى شد. سنت آگوستين از قديسان دين ترسائى است . او پس از قبول دين مانى مطالبى درباره آن نوشت . به گفته ابن نديم در الفهرست : نخستين گروه ايرانيانى كه بغير از سامانيان در ماوراءالنهر مستقر شدند، مانويان بودند.(23) مانويان ايران خاورى در سده پنجم جامعه مستقلى داشتند و ((مارشاد اورمزد)) از آنان حمايت مى كرد. مانويان در تورفان نيز اجتماع كرده بودند.(24) در سده هاى هشتم و نهم ميلادى از پادشاه پكن خواسته شد تا به مانويان اجازه بناى معبد در برخى شهرهاى چين دهد. نخستين بارى كه در نوشته هاى چينى از مانى گرى ياد شد، در سال 694 م بود.(25)
از سال 804 وقتى قرقيزها ((ايغوز)) را اشغال كردند، پادشاهان آن كشور را كه دين مانوى داشتند آزار دادند.(26)
در سالهاى 981 تا 984 در منطقه ((دوقورراغور)) معبدهاى مانوى و دين مانى پا بر جا بوده است .(27)
در ايران پس از اسلام ، شكنجه و كشتار مانويان ادامه داشت . در سالهاى 166 تا 170 هجرى اين كشتار به نقطه اوج خود رسيد.(28) ((ابن جوزى )) در كتاب ((المنتظم )) در ضمن حوادث سال 31 هجرى مى گويد: در نيمه رمضان در ((باب العمامه )) تصاويرى از ((مانى )) و چهار بسته بزرگ از كتب مانويان و زنادقه را در آتش ريختند...(29)