آخرين نيايش مانى

اى داور همه جهان و جهانيان گوش فرادار، و دعاى مردى پاكدل را بشنو!
اى پدر يتيمان و بيوگان و مردان داغديده ...
اى سرور دادگستر...
به نداى اين ستمديده توجه كن .
اى رهاننده من ، اى ابر مرد، اى انسان كامل ، اى دوشيزه رهائى !
روان مرا از اين ورطه رهايى بخش و بسوى خود فراخوان .
ستمگران را كيفر ده
شما مرا بدين كار... فرستاديد.
تو به من فرمان دادى و تو مرا اينجا فرستادى ...
شتاب كن و اين زندانى را آزاد كن .
روان مرا بسوى خويش فراخوان ...
هنگامى كه پيكر او در آنجا بر روى خاك افتاده بود...
هنگامى كه ديدگان او آرام و بى حركت شده بود...
سه تن از زنان آشناى راز او
با يكديگر... به سوى او آمدند، بر كنار او نشستند و بر وى گريستند...
هر سه ، دستها را بر روى چشمان او نهادند و چشمانش را بستند...
اى آفتاب ! تو گواه ستمى باش
كه بر من روا مى دارند و با من
بدين طرز شوم آور رفتار مى كنند.(30)