نگاهی به کتب اهل سنت و سیره سیاسی امام حسن(ع)

  • 1399/02/16 - 03:29
امام حسن(علیه السلام) سیاست‌مداری دوراندیش بود که چون در زمان خلافت خود بعد از شهادت پدر بزرگوارشان حضرت علی(علیه السلام) تنها و بی‌یاور گشت، و سخنان و خطبه‌های روشنگرانه‌ او هیچ تاثیری را بر دل امت پیامبر نگذاشت، چاره‌ای جز این ندید که از شیوه صلح استفاده کند تا بنی‌امیه و در راس آنها معاویه، این جرثومه فساد را مهار کند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امام حسن (علیه السلام) سیاست‌مداری ژرف‌‌نگر و دوراندیشی متبحر بود که چون در زمان خلافت خود بعد از شهادت پدر بزرگوارشان حضرت علی (علیه السلام) تنها و بی‌یاور گشت، و سخنان و خطبه‌های روشنگرانه‌ او هیچ تاثیری را بر دل امت پیامبر نگذاشت، چاره‌ای جز این ندید که از شیوه صلح استفاده کند، تا بنی‌امیه و در رأس آن‌ها معاویه، این جرثومه فساد را مهار کند، پس واقع‌بینانه و مدبرانه، ستیز با این دشمن مکار و حیله‌‌گر را که نقشه‌های نفاق‌انگیز می‌کشید، را مهار کرد تا بر همگان چهره واقعی بنی امیه دشمن دیرینه پیامبر اکرم و امیرالمومنین علی (علیه السلام) نمایان شود، چرا که خاندان بنی امیه فقط و فقط حکومت را مدّ نظر داشت و در ظاهر، تظاهر به دین‌داری و اسلام‌گرایی می‌کردند تا سر فرصت بتوانند حکومت را تصاحب کنند که این امر دیری نپایید و با برنامه از پیش تعیین شده و مخالفت آشکار و تخریب اهل بیت پیامبر بر گرده امت اسلامی سوار شدند و چه جنایاتی که مرتکب نشدند، لذا آن‌چه در این مختصر نوشتار در پی‌ می‌آید، ابعاد گوناگون سیره سیاسی آن مظلوم تاریخ است که در متون اهل سنت نقل شده است و به همین مقدار بسنده می‌کنیم.
ابن قتیبه دینوری از علمای اهل سنت در کتاب «الامامه و السیاسه» می‌نویسد، امام حسن (علیه السلام) در پاسخ به سلیمان بن صرد خزاعی درباره صلح سیاسی و تحمیلی با معاویه فرمود: «و لو کنت بالحزم فی امر الدنیا و للدنیا اعمل و انصب ما کان معاویه با باس منی باساً و اشدّ شکمیه و لکان رایی غیر ما رایتم ولکنی اشهد بالله و ایاکم انّی لم ارد بما رایتم الاّ حقن دمائکم.[1] اگر من به دنیا می‌اندیشیدم و برای امور دنیوی کار می‌کردم نه معاویه از من دلیرتر بود و نه رام ناشدنی‌تر و من در برابر او موضع‌گیری می‌داشتم ولیکن خدا شاهد است، من خواستم خون شما را حفظ کنم».
ابن ابی الحدید به نقل از مدائنی می‌نویسد: وقتی حضرت علی (علیه السلام) از دنیا رفت، عبدالله بن عباس به نزد مردم کوفه آمد و گفت: مردم امیرالمومنین علی (علیه السلام) از دنیا رفت، ولی جانشینی برای خود گذارده که اگر بخواهید به نزد شما بیاید و اگر نخواستید باکی بر کسی نیست، مردم گریستند و گفتند: ما آماده‌ایم تا به نزد ما بیاید، چون امام حسن (علیه السلام) بیامد، برای مردم سخنرانی کرده و فرموده: «ایها الناس اتقوا الله فانا امراوکم و اولیاوکم و انا اهل البیت الذین قال الله تعالی فینا انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً.[2] ای مردم از خدا بترسید که امیران و سرپرستان شما ما هستیم و ماییم اهل بیت پیامبر و خاندانی که خداوند درباره ما چنین فرمود است که جز این نیست که خدا اراده کرده تا پلیدی را از شما خاندان پیامبر دور کند و به خوبی پاکیزه گرداند». سپس مردم با آن حضرت بیعت کردند.

هم‌چنین در کتاب «مقاتل الطالبین» نوشته شده است که وقتی مردم با امام حسن (علیه السلام) بیعت کردند، معاویه و یارانش شروع به کارشکنی و... کردند و کار را تا به جایی رساندند که افراد را اجیر می‌کردند تا برایشان جاسوسی کنند و این عمل معاویه از دید امام حسن (علیه السلام) پنهان نماند و طی نامه‌ای به معاویه متذکر شد که: «ای معاویه تو در پنهانی مردانی را برای جاسوسی به سوی من می‌فرستی، گویا خواهان جنگ هستی و تردیدی در این موضوع ندارم، پس چشم به راه آن باش، و دیگر این‌که به من خبر رسیده که تو از مرگ کسی خشنود هستی که هیچ خردمندی به آن خشنود نشود».[3]
امام حسن (علیه السلام) در عین حالی که تمام جوانب سیاسی و اجتماعی زمان خود را کاملاً آگاه بود، اما در عین حال هیچ‌گاه نصیحت را حتی برای دشمنان درجه یک خود که معاویه و عمّال او بودند را هم فراموش نمی‌کرد و در پیغامی که به معاویه فرستاد نوشت: «ای معاویه راه مسالمت‌آمیز را در پیش بگیر و سر تسلیم فرود آور و درباره خلافت با کسی‌که شایسته آن و از تو سزاوارتر است، ستیزه‌‌جویی نکن، تا خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرونشاند و اگر غیر این کار را انجام دهی با لشکر مسلمانان به سوی تو خواهم آمد و با تو به پیکار خواهم برخاست تا خداوند میان ما حکم کند که او بهترین داوران است».[4]
در کتاب «انساب الاشراف» وارد شده است: «که وقتی دو سپاه امام حسن و معاویه تصمیم به رویارویی نظامی گرفتند، امام حسن (علیه السلام) برای تقویت روحیه نظامی سپاهیان خود برای آنان سخنرانی کرد و این در حالی بود که در سپاه حضرت روحیه پیکار ستیزی و دفاع از حق در چشمان سربازان امام (علیه السلام) از دست رفته بود، چرا که معاویه با وعده پول و پست و مقام و در برخی مواقع ارعاب و تهدید مسلمانان را سست و ضعیف کرده بود...».[5]
هم‌چنین در کتاب تاریخ یعقوبی نوشته شده است که معاویه با تمام حیله‌ها سعی کرد مردم را بفریبد، لذا چند فرد ظاهرالصلاح و مورد اعتماد مردم را به نزد امام حسن (علیه السلام) در مدائن فرستاد تا پس از ملاقات با حضرت در بین مردم جار بزنند که خداوند به وسیله فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش کرد و خون مردم بی‌گناه را حفظ کرد».[6]
و وقتی این سخن در بین مردم شایعه شد بر ضدّ حضرت شورش کردند و درصدد قتل امام (علیه السلام) برآمدند و حتی او را زخمی هم کردند.
در تاریخ طبری وارد شده است که امام حسن وقتی بی‌وفایی و نفاق یاران خود را دید برای اتمام حجت سخنرانی کرد و فرمود: وای بر شما به خدا سوگند معاویه هیچ‌گاه و برای هیچ‌یک از شما به آن‌چه ضمانت کرده، عمل نخواهد کرد و من چنین تصور می‌کنم که اگر با او بیعت بکنم، چنان نیست که مرا به حال خود بگذارد تا به آیین جدّم عمل کنم... من آینده شما را چنان می‌بینم که فرزندان شما به درب خانه‌های فرزندان آن‌ها ایستاده و از آنان نان و آب، که خداوند برای همه مقرر کرده، طلب می‌کنند، ولی آن‌ها اصلاً توجهی به خواسته ایشان نکرده و به آن‌ها نمی‌دهند، پس هلاکت بر ایشان و رفتارشان باد».[7]
در نتیجه در آن لحظات سخت تاریخ، امام با سخنرانی دیگری، حجت را بر آنان تمام کرد و به مردم فرمود: «ای مردم روزی همراه با ما بودید که دینتان پیشاپیش دنیایتان بود و اما امروز بر عکس عمل می‌کنید. بعد پیشنهاد معاویه مبنی بر صلح را به آنان عرضه کرد و فرمود: معاویه ما را به چیزی خواند که در آن عزت و بزرگواری نیست، اگر طالب زندگی و حیات هستید از او بپذیریم و این خار را در چشم خود فرو برده و چشم بر هم بگذاریم و اگر طالب مرگ با عزّت هستید ما جان خود را در راه رضای خدا بذل کنیم و محاکمه با معاویه را به خداوند واگذاریم، همگی فریاد زدند: ما طالب زندگی و حیات هستیم، لذا امام (علیه السلام) ناگزیر شد، با شرایط بسیار سخت، صلح را قبول کند.[8] تا هم دین جدّش و هم اصحاب و خانواده‌اش درامان بمانند تا شرایط برای قیام برادرش امام حسین (علیه السلام) مهیا شود.

پی‌نوشت:

[1]. الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، موسسه الحلبی و شرکاء، قاهره، مصر، ج4 ص18.
[2]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج16 ص22.
[3]. مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، نشر فرهنگ، تهران، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ص45.
[4]. همان، ص67.
[5]. انساب الاشراف، بلاذری، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، لبنان، ج3 ض293.
[6].تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ترجمه و نشر کتاب، تهران، مترجم ابراهیم آیتی، ج2 ص191.
[7]. تاریخ طبری، طبری، موسسه الاعلمی، بیروت، لبنان، ج4 ص122.
[8]. تذکره الخواص، سبط بن جوزی، الشریف الرضی، قم، ایران، (1376ش)،ص112.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.