صوفیه فرقه ای مذموم نزد مردم

  • 1392/07/06 - 09:30
صوفیه در مورد محبت مردم چنین گزافه گویی می کند که مردم ما را دوست دارند و به ما عشق می ورزند با استناد به کتاب یادنامه صالح روشن می شود که این ادعا دروغی بیش نیست. چرا که هنگام فوت نورعلیشاه، صالح علیشاه از ترس کشته شدن توسط دشمنان فقر و عرفان، مجبور به پنهان کردن خبر مرگ ایشان شد، تا به گناباد برگردد. اما تفصیل ماجرا:

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اینکه صوفیه در مورد محبت مردم اینقدر مانور می دهند که مردم ما را دوست دارند و به ما عشق می ورزند و اهالی گناباد و دهات و اطراف آن، بزرگان ما را بشدت قبول دارند، با استناد به سخنان صوفیه -در کتاب یادنامه صالح- روشن می شود که  دروغی بیش نیست. چرا که هنگام فوت نورعلیشاه، صالح علیشاه از ترس کشته شدن توسط دشمنان فقر و عرفان، مجبور به پنهان کردن خبر مرگ ایشان شد، تا به گناباد برگردد. اما تفصیل ماجرا:

« مرحوم آقاي سلطاني ( فرزند مرحوم حضرت سلطان عليشاه و عموي مرحوم حضرت صالح عليشاه) نقل مي كردند كه در سال 1337 ه ق در خدمت آقاي صالح عليشاه و بعضي ديگر از اعضاي خانواده به منزل خواهرم (صبيه مرحوم سلطان عليشاه و عمه جناب آقاي صالح عليشاه) كه عيال حاجي قوام بود، به رياب در دوازده كيلومتري بيدخت رفتيم و قرار بود نهار آنجا باشيم و شب براي شام به منزل خواهر ديگرم عيال حاجي ناصري برويم. در اواخر نهار پيشخدمت تلگرافي آورد و به دست جناب ايشان داد. در آن ايام نزديك ترين تلگراف خانه در تربت حيدريه واقع در بيست فرسخي آنجا بود و مامور تلگرافخانه بايد اين فاصله را با اسب مي پيمود تا تلگراف را برساند و علي هذا هميشه تلگراف حاكي از امري فوق العاده تلقي مي شد. اما ايشان با خواندن تلگراف چيزي نگفتند و در چهره شان هم تغيير محسوسي مشاهده نشد. بعد از خاتمه نهار و جمع كردن سفره، فرمودند الان به بيدخت برمي گرديم. خواهر ديگرم گفت شام مهمان ما هستيد و تهيه ديده ايم. اما ايشان بدون ذكر هيچ علتي فرمودند نه خير، بايد برگرديم. حتي در ميان ناراحتي و حيرت همه ما دستور عزيمت دادند و مراجعت كرديم. در ورود به بيدخت هر يك از همراهان به منزل خود رفت اما من كه خواستم خداحافظي كنم و به منزل بروم، فرمودند من هم به منزل شما مي آيم. آنگاه كسي را فرستادند و بعضي محارم ديگر را نيز به منزل ما خواندند. بعد از آن كه همه حاضر شدند، دستور دادند در منزل را ببندند. آنگاه بر سر زنان فرمودند بي پدر شديم. تلگراف رحلت مرحوم آقا بود كه در رياب آوردند سپس فرمودند چون اوضاع متشنج است و دشمنان محلي منتظر فرصت، لذا مصلحت بود كه در رياب گفته نشود، زيرا بلافاصله مخالفين در همه گناباد خبر مي شدند و به خيال خود براي ريشه كن كردن فقر و عرفان در بين راه به ما  حمله مي كردند، لذا مصلحت دانستم كه تا ورود به بيدخت هيچ كس مطلع نگردد.»[1]
اما همچنان که همه می دانند افراد سرشناس حد اقل در منطقه خود دارای محبوبیت نسبی هستند ولی صوفیه کسانی هستند که حتی مردم منطقه، ایشان را  در حد یک شهروند معمولی قبول ندارند، تا جایی که با شنیدن خبر مرگ یکی از اقطاب، احتمال قتل تمام خانواده او در محدوده دوازده کیلومتری محل سکونت می رود. پس ایشان چطور ادعا می کنند که اکثر مردم به فقر و درویشی علاقه دارند و عضو فرقه ما هستند؟ چطور است که هم محله های کسانی که از عرفان حرف می زنند اینگونه از ایشان بیزار هستند؟ چرا در مورد علماء چنین اخباری نرسیده است؟ اینها حقایقی است که خود صوفیه بدان اعتراف کرده اند و مطلبی نیست که به صوفیه نسبت داده شده تا بخواهند آن را رد کنند. پس همسایگاه تصوف که با ایشان چنین برخوردی دارند، وای به حال افرادی که در شهرهای دورتری از ایشان زندگی می کنند و این نحوه برخورد با صوفه از سوی نزدیکانشان، نشان می دهد که این فرقه در میان مردم چه جایگاهی دارند. 
منابع: 
1-یادنامه صالح ص 191 و 192

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.