پيدايش وهّابيان

وهّابيان ، گروه تجاوزگري هستند که به سال 1222 هـ . در کنار خانه خدا چون ابر تيره اي بر زمين نشستند و در مجاورت مسجد الحرام رحل اقامت افکندند و « شريف غالب » را وادار کردند که با اين گروه پليد مدارا و مرافقت نمايد .
بنيانگذار وهّابيت ، « محمّدبن عبدالوهّاب » بود . او در دهکده اي به نام « عُيَيْنَه » در فاصله 15 منزلي مکّه معظّمه به سوي بصره ، ديده به جهان گشود . پس از فراگيري علوم مختلف به تدريس و تربيت دانش پژوهان در همين روستا مأموريّت يافت .
در دهکده « عيينه » گرچه تنها 30 خانوار زندگي مي کردند ، ولي در نواحي چهارگانه آن حدود 500 الي 600 خانوار سکونت داشتند .
محمّدبن عبدالوهّاب که پيرو مذهب جنبلي بود ، از آغاز نقشه گمراه ساختن دانش پژوهان را در سرداشت ، ولي از ابراز افکار خود امتناع مي ورزيد .
دانش پژوهانِ گرد آمده از روستاهاي اطراف ، گرچه به دليل بدوي بودن ، قدرت تشخيص سخنان مربوط به « اباحه » را نداشتند ، ليکن از عدم تقيّد او به تلاوت قرآن و از اين تعبير که : « اينهمه زياده روي در دلايل الخيرات ( 1 ) چه لزومي دارد ؟ ! » و ديگر سخنان او ، به برخي از افکار و عقايد انحرافي اش پي برده ، آنها را مبتني بر انکار نبوّت مي دانستند و بر او طعنه مي زدند و تقبيحش مي کردند .
محمّدبن عبدالوهّاب سرانجام اشتغال به تدريس را رها کرد و به حوالي نجد و حجاز ، که تخم فساد و تباهي در آن به دست مسيلمه کذّاب پاشيده شده بود کوچ کرد و آيين تازه اي ـ بيرون از شرع مقدّس نبوي ـ اختراع نمود . او اعتقادات باطلي سر هم کرد و بدويهاي سبک مغز و باديه نشينهاي خيره سر را از راه راست منحرف ساخت و ناراضي هاي موجود در قلمرو اشراف مکّه معظّمه را به دور خود جمع کرد و سرانجام در صدد اشغال حرمين شريفين برآمد !
براي رسيدن به اين هدف انواع حيله ها و دسيسه ها را به کار برد . از اين روستا به آن روستا به راه افتاد و باديه نشينهاي سبک مغز را به آيين خود وارد ساخت . [ سال 1188هـ . ]
جناب شريف مسعود که در آن ايّام امير مکّه مکرّمه بود ، گزارشهاي مربوط به افکار الحادي و انحرافي محمّدبن عبدالوهّاب را از کساني که براي انجام فريضه حج به مکّه معظّمه مي آمدند ، دريافت نمود .
در اين زمينه گزارشهاي ديگري نيز از علماي ناحيه شرق ( منطقه خاوري مکّه ) دريافت کرده و در جريان جزئيّات افکار و عقايد او قرار گرفته بود .
وي در اين مورد که در مقابله با چنين فرد گمراهي شرعاً چه وظيفه اي دارد ؟ از بزرگان علماي مکّه نظر خواهي کرد و پاسخي به اين تعبير دريافت نمود :
« محمّدبن عبدالوهّاب بايد به توبه از کفر و الحاد و بازگشت به دين و ايمان ملزم شود و اگر در ادّعاي باطل خود ثابت و پابرجا بماند قتل و اعدامش واجب است . »
وي استفتاءات فراواني نزد بزرگان مکّه فرستاد و پاسخ فوق را از گروهي از آنان دريافت نمود . اين پاسخها را گرد آورده ، به پيوست عريضه مبسوطي درباره اوضاع جاري منطقه به باب عالي ( استانبول ) فرستاد .
پس از آنکه در باب عالي تحقيقات عميق و دقيقي انجام گرفت ، علاوه بر شريف مسعود ، به عثمان پاشا امير جدّه نيز دستور مؤکّد صادر شد که به اتّفاق شريف مسعود حرکت نموده ، محمّدبن عبدالوهّاب را به سزاي عملش برسانند و ريشه کفر و الحاد را از صفحه روزگار براندازند .
ولي نظر به اينکه براي اين تحقيقات و بررسي ها زماني طولاني وقت صرف شده بود ، در اين فاصله زماني محمّدبن عبدالوهّاب در سرزمين « نجد » به نشر آيين باطل خود پرداخته ، در منطقه : « درعيّه » تلاش فراوان کرده بود که افرادي را به دعوي خلافت وا دارد و توانسته بود که گروههاي متشکّلي را گرد آورده ، مذهب باطل خود را در نواحي حجاز منتشر سازد . و براي گسترش آن سعي بليغ انجام داده بود .
محمّدبن عبدالوهّاب با تلاش فراوان توانست جمعيّت انبوهي در نواحي درعيه گرد آورد و رهبري آنها را به خود اختصاص دهد .
او گرچه در اين زمينه توفيقي به دست آورد ليکن براي جا افتادنِ افکار پوچ خود ، اصالت حسب و شرافت نسب لازم بود ، که به اتّفاق همگان او فاقدِ آن بود .
از اين رهگذر به « عبدالعزيز » شيخ درعيّه متوسّل شد و او را به اشغال حرمين شريفين تشويق نمود . و عبدالعزيز که خود داعيه استقلال طلبي در سر داشت ، پيشنهاد زاده عبدالوهّاب را پذيرفت . او براي رسيدن به اين منظور ، آيين ساختگي محمّدبن عبدالوهّاب را پذيرفت و از پذيرش آيين جديد ابراز غرور و نخو ت نمود و در صدد برآمد که براي استيلاي بغداد ، سپس تصرّف مکّه معظّمه ، همّت خود را مصروف بدارد . عبدالعزيز از اين انديشه خود پرده برداشت و اعلام کرد که اين آرزو با معاونت مذهبي محمّدبن عبدالوهّاب جامه عمل خواهد پوشيد .
آنگاه براي عرضه کردن عقايد محمّدبن عبدالوهّاب به بزرگان باديه نشينها ، در قرا و قصبات به راه افتاد و به گرد آوري هزينه قيام و شورش ، تحت عنوان « ماليات و زکات شرعي » پرداخت و هر يک از علماي اهل سنّت را که از پذيرش اين آيين ساختگي امتناع ورزيد ، طعمه شمشير ساخت و به قتل رسانيد . او به ضرب چماق ، ثروت کلاني اندوخت تا از آن براي نگهداري پيروان خود بهره جويد .
عبدالعزيز در اثر تشويقهاي پياپي پسر عبدالوهّاب ، به دنبال وادار کردن گروهي از باديه نشينهاي خيره سر به پذيرش کيش الحادي ، ادّعاي خلافت نمود و با دستياري کساني که آيين ساختگي محمّدبن عبدالوهّاب را پذيرفته بودند ، به ترتيب دادن سپاه پرداخت تا بتواند در مقابل نيروهاي انتظامي مقاومت کند .
وي هنگامي که مشاهده کرد کوههاي درعيه و دشتهاي نجد از افراد خيره سر وهّابي پر شده و همگي تحت تأثير سخنان محمّدبن عبدالوهّاب براي تقديم جان خود در راه اجراي فرمان او مهيّا هستند ، شيوخ قبايل را فرا خواند و در يک جلسه کاملاً سرّي با وعده هاي فريبنده ، افکار آنها را به سوي خود جلب کرد و نخستين سخنراني رسمي خود را اينگونه آغاز کرد :
« من اينک صاحب اردويي هستم که مي توانم آنچه در دل نهان دارم ، صريحاً بر زبان آورم .
هدف من از گردآوري اين سپاه اين است که از دارالخلافه خود ـ که عبارت از درعيه و نجد باشد ـ با نيرويي مقتدر و شکست ناپذير حرکت نموده ، همه شهرها و آبادي ها را به تصرّف خود در آوريم ، احکام و عقايد خود را به آنها بياموزيم ، در پرتو عدالت و انصافي که به آن متّصف هستيم ، بغداد را با همه توابعش به دست آوريم .
براي تحقّق بخشيدن به اين آرزو ، ناگزير هستيم که عالمان اهل سنّت را که مدّعي پيروي از سنّت سنيّه نبويّه و شريعت شريفه محمّديّه هستند از روي زمين برداريم . ( 2 )
به عبارت ديگر ، مشرکاني را که خود را به عنوان علماي اهل سنّت قلمداد مي کنند ، از دم شمشير بگذرانيم ؛ به ويژه علماي سرشناس و مورد توجّه را ، زيرا تا اينها زنده هستند ، همکيشان ما روي خوشي نخواهند ديد .
از اين رهگذر بايد نخست کساني را که به عنوان عالم خودنمايي مي کنند ريشه کن نمود ، سپس بغداد را تحت تصرّف درآورد . »
عبدالعزيز سخنان خود را اينگونه به پايان برد .
رؤساي قبايلي که در اين گردهمايي شرکت کرده بودند ، سخنان او را تأييد کردند و بر حسن تدبيرش آفرين گفتند و در صحّه گذاشتن بر گفتارش ، ابراز داشتند :
« ما براي اجراي اوامر و انفاذ فرمانهاي تو خانه و کاشانه خود را ترک کرده ، از کوههاي درعيّه و بيابانهاي نجد در اينجا گرد آمده ايم ، آنچه اراده کني بدون کم و کاست انجام مي دهيم و آنچه فرمان دهي بدون کوچکترين ترديد و تأمل ، اجرا مي کنيم . »
آنگاه بر اساس آداب باديه نشينها ، يک يک برخاستند و دست عبدالعزيز را بوسيدند و براي اجراي دستورها و دسيسه هايش پيمان بستند .
عبدالعزيز نخستين فرمان خود را اينگونه صادر کرد :
« حالا که همگي اظهار انقياد نموديد ، به عنوان يکي از مظاهر عدالتخواهي ، اين ايده و عقيده را جامه عمل بپوشانيد و همه اعراب را براي نبرد بي امان با مشرکاني که خود را مسلمان قلمداد مي کنند ، گسيل داريد . »
به هنگام صدور اين فرمان ، محمّدبن عبدالوهّاب براي نشر آيين وهّابيت در سير و سياحت بود و يکي از پرورش يافتگان خود به نام : « محمّدبن احمد حفظي » را نزد عبدالعزيز گذاشته بود .
افکار تجاوزگرانه عبدالعزيز پس از اين سخنراني ، به مقتضاي جمله معروف : « کلّ سرّ جاوز الإثنين شاع » : « هر رازي که از دو تن ـ يا دو لب ـ تجاوز کند برملا مي شود » شايع گشت و نقل مجالس گرديد .
خيره سران بي دين به تشويق و تحريک محمّدبن احمد حفظي ، براي کشتن علماي دين دندان تيز کردند . از اين رهگذر علماي نواحي درعيه دچار ترس و لرز شدند و براي نجات جان خود و بيدار کردن سردمداران حکومت از خواب گران و به منظور خدمت به ملّت مسلمان ، با يکديگر تماس حاصل کرده ، خانه و کاشانه خود را ترک گفتند و به سوي بغداد گريختند و حوادث جاري را به اطّلاع « سليمان پاشا » والي بغداد رساندند و معروض داشتند :
« زنديقي به نام « محمّدبن احمد حفظي » خود را نماينده مجدّد دين ! و پيشواي اهل يقين محمّد بن عبدالوهّاب معرفي کرده ، مردم منطقه را به الحاد و بي ديني سوق مي دهد . »
ظاهر اين زنديق اگرچه با برخي از فضايل آراسته است ولي در باطن او ، شيطان آن چنان مأوا گزيد که براي خداوند لامکان ، معتقد به أخذ مکان شد . شفاعت خاتم پيغمبران ( صلي الله عليه وآله ) را انکار نمود و انحرافات بي شماري را به افراد جاهل و بي فرهنگ تلقين کرد . ( 3 )
محمدبن احمد حفظي که خود گمراه بود و گمراه کننده ديگران و دشمن جاني يکتاپرستان به شمار مي رفت ، به جهت حبّ جاه و مقام ، « عبدالعزيز » را « اميرالمؤمنين ! » خواند و ابلهاني را که به کيش باطل او گرويدند ، به فردوس برين و کساني را که در دين مقدّس اسلام پابرجا ماندند ، به آتش دوزخ بشارت مي دهد .
مردم با ايمان منطقه در آتش ظلم و بيداد آنها مي سوزند و در زير يوغ تعدّي و چپاول آنان نابود مي شوند .
مردان و زنان با ايماني که در طول پنج قرن گذشته از دنيا رفته اند ، از نظر آنها بر کفر و زندقه در گذشته اند ! و اين به صورت يکي از اعتقادات آنها در آمده است .
هر يک از علماي اسلام که با دلايل روشن ، خلاف گفتار آنان را اثبات مي کند ، او را تکفير مي کنند و دمار از روزگارش در مي آورند .
نامبرده عبدالعزيز را تحريک مي کرد که بغداد و حرمين شريفين را تحت سيطره خود در آورد . و عبدالعزيز نيز که خود هواي استقلال در سر داشت ، براي حمله به بغداد مهيّا شد و به تجهيز سپاه پرداخت ، هر عالمي را که بر سر راهش قرار داشت طعمه شمشير مي ساخت و در اين رابطه دستور اکيد به وهّابيان صادر کرده که :
« به مجرّد اينکه ما اين خبر را دريافت کرديم خانه و کاشانه خود را ترک گفته ، براي التجاء به زير سايه دولت عليّه عثمانيّه به حضور عالي رسيديم . مطمئن باشيد که اگر در اين خصوص مسامحه شود ، در همه نواحي حجاز حتّي يک نفر مسلمان باقي نخواهد ماند ، جز اينکه از دم شمشير خواهد گذشت و سرزمين حجاز تحت سيطره وهّابيان در خواهد آمد . »
سليمان پاشا از دريافت اين خبر تأثّر انگيز به شدّت متأثّر شد و در مجلسي که به اين مناسبت منعقد گرديد ، از جزئيّات افکار و عقايد عبدالعزيز آگاه شد و به منظور پيشگيري و مقاومت در برابر او ، نامه هاي تهديد آميزي ارسال کرد .
عبدالعزيز پس از دريافت نامه سليمان پاشا از در حيلت وارد شده ، پاسخ مزوّرانه زير را نوشت :
« خيال مي کنم برخي از اشخاص غرض آلود در مورد اين دعاگو تهمت و افترا زده ، سخنان خلافي را به عرض عالي جناب رسانده اند . اين دعاگو به خدا و رسولش ايمان آورده ، به اوامر الهي و فرمانهاي نبوي گردن نهاده است .
از اين رهگذر در دهات و قصباتي که اداره آنها بر عهده اينجانب مي باشد ، مفسده جوياني که از محدوده شرع نبوي بيرون رفته ، به حريم شريعت مقدّس اسلامي جسارت نموده اند ، مي خواهند در ميان ما اختلاف بيندازند و آتش فتنه را شعلهور سازند . آنها مي خواهند با گستاخي و بي شرمي در نواحي درعيّه بگردند و هر گونه تباهي را آزادانه انجام دهند . البته در کشوري که احکام شريعت مو به مو اجرا مي گردد ، چنين شيوه اي هرگز امکان پذير نخواهدبود .
از آن عالي جناب که عدالت و مرحمتش در همه آفاق و اکناف بر همگان روشن و مسلّم است ، تقاضا مي کنم که اين افراد مغرض را که در صدد ايجاد اختلاف و افشاندن بذر نفاق در ميان ما هستند ، براي عبرت ديگران به جزاي اعمالشان برسانيد و حکم اعدام در حقّ ايشان اجرا کنيد تا ديگر کسي جرأت رخنه کردن در ميان ما را نداشته باشد . »
سليمان پاشا پس از دريافت اين نامه نادرست ، از محتواي نامه پر از حيله و دسيسه عبدالعزيز دريافت که آتش فتنه و فسادي که وهّابيان در نهانخانه دل مي پرورانند ، ممکن است به زودي شعلهور گردد و منطقه را بر خاکستر بنشاند . از اين رهگذر مقرّر نمود که سپاهي فراهم شود تا مهيّاي حمله به منطقه درعيّه باشد . ولي پيش از عزيمت سپاهيان شخص مورد اعتمادي از درعيّه آمد و گفت :
« يکي از اعراب باديه نشين همراه برادرش از مکّه معظّمه مراجعت مي کرد ، که در اثناي راه گروهي از اشقياي درعيه ، از دست پرورده هاي سعودبن عبدالعزيز به او حمله کردند و برادرش را از پا درآوردند و همه اموالش را به غارت بردند .
فرد اعرابي از مشاهده اين جنايت به شدّت خشمگين شد و به قصد کشتن سردسته آنان يعني « سعودبن عبدالعزيز » رهسپار درعيّه گرديد . ليکن به سعود دست نيافت و پدرش عبدالعزيز را از دم شمشير گذرانيد و انتقام برادرش را گرفت . »
سليمان پاشا پس از دريافت گزارش مربوط به مرگ عبدالعزيز ، از گسيل داشتن اردويي که براي درعيّه گرد آورده بود صرف نظر نمود . ولي سعودبن عبدالعزيز ، در نخستين ساعاتي که بر فراز کرسي رياست قرار گرفت ، با اغواي محمّدبن احمد حفظي اساس آيين مقدّس نبوي را برچيد و تصميم گرفت که به مدينه منوّره حکم « دارالنّدوه گمراهان » جاري نمايد .
در مدّت کوتاهي ، لشکري بيرون از شمار از خيره سران وهّابي فراهم نمود و در صدد استيلاي حرمين شريفين برآمد . هنگامي که مقدّمات سفر فراهم شد ، نامه اي به « شريف سُرور » امير مکّه نوشت و چنين اظهار کرد :
« با اجازه آن عالي جناب امارت انتساب ، مي خواهم فريضه حج به جاي آورم . »
سعود تلاش فراوان نمود که نظر شريف سرور را به اين معني معطوف بدارد ، ولي شريف سرور که هماوردي دلير و شجاعي کم نظير بود ، در پاسخ او نوشت :
« پيکر مردار وي را با شمشيرم هزار قطعه خواهم کرد . اگر لاشه اش را طعمه شير مي خواهد ، بيايد ! »
شريف سرور اردوي مختصري فراهم کرده به سوي درعيه حرکت نمود .
شريف سرور در ميان اعراب به صلابت و شجاعت معروف بود ، تا جايي که او را با دو هزار مرد جنگي برابر مي شمردند .
سعودبن عبدالعزيز هنگامي که مطّلع شد که شريف سرور با اردوي مجّهزي از مکّه خارج شده ، دچار وحشت و دهشت گرديد و با سپاهيانش به کوههاي صعب العبور پناه برد .
شريف سرور او را دنبال کرده ، در نخستين نبرد ، سبک مغزان وهّابي را پريشان ساخت و بسياري از آنها را طعمه شمشير نمود ، آنگاه به مکّه معظّمه بازگشت و پس از اندک زماني در بستر بيماري افتاد و در گذشت .
سعودبن عبدالعزيز وقتي از رحلت شريف سرور مطّلع شد ، فرصت را غنيمت شمرده ، بر گسترش دايره فساد تلاش نمود و راه پرفيض خانه خدا را مسدود ساخت .
سعود به سال 1224 هـ . از باديه نشينان تعداد پانزده هزار وهّابي گرد آورد و به قصد تسخير قطعه « جفير » بر فراز نهر فرات همّت گماشت و سپاه بيست هزار نفري سليمان پاشا ـ امير جدّه ـ را تار و مار ساخت .
سعود از اين پيروزي سرمست شده ، به قصبه « سراج » ، که در مجاورت قلعه جفير قرار داشت ، حملهور گرديد .
به دنبال شکست سليمان پاشا ، حاج محمّد آغا که از اعيان « رَقّه » و از صاحب منصبان عالي رتبه بود ، از طرف عبدالله پاشا ـ والي رقّه ـ به فرماندهي ده هزار سپاه مجهّز به سوي سعودبن عبدالعزيز هجوم برد . در نخستين حمله ، سپاه وهّابيان را مغلوب و منکوب نمود و بسياري از آنها را گردن زد و حدود دويست شتر به غنيمت گرفت .
سعود پس از اين شکست کمرشکن ، بازمانده هاي سپاه شکست خورده اش را يکجا گرد آورد و آنها را از نو متشکّل ساخت و به کاروان حجّاج مصري شبيخون زده ، صدها انسان بي گناه را به قتل رسانيد و يا به اسارت گرفت .
« شريف غالب » که پس از درگذشت شريف سرور به امارت مکّه منصوب شده بود ، به برادرش شريف عبدالعزيز مأموريّت داد تا چپاولگراني را که به قتل و غارت قافله هاي مصري دست يازيده بودند ، قلع و قمع نمايد .
شريف عبدالعزيز با هر فرقه اي از وهّابيان مواجه گرديد مردانه جنگيد و آنان را پريشان و پراکنده ساخت ، ولي پيش از آنکه وارد قلعه درعيّه شود به مکّه بازگشت .
شريف غالب تأکيد داشت کانون وهّابيت را ، که در درعيّه هر لحظه شعلهورتر مي شد ، خاموش نمايد . از اين رهگذر ، از کار کرد شريف عبدالعزيز که به قلعه درعيّه وارد نشده بازگشته بود ، ابراز نارضايتي نمود و شخصاً برنامه حمله به درعيّه را به عهده گرفت .
شريف غالب برادري داشت به نام « شريف فُهَيد » که او از عقلاي اشراف بود .
شريف فهيد به شريف غالب گفت :
« وهّابيان در نقطه اي بسيار دور قلعه اي طبيعي و مستحکم اتّخاذ کرده ، تحصّن نموده اند . اگر در اين رويارويي توفيق پيدا نکنيد و شکست بخوريد ، ناگزير مي شويد که از مکّه سپاهي گرد آوريد و چنين کاري در عمل ممکن نخواهد بود .
اگر رأي والاي شما بر اين تعلّق يافته که وهّابيان بايد سخت تأديب و تربيت شوند ، اين کار نياز مبرم به يک نيروي مقتدر و متشکّل دارد و چنين نيرويي همواره بايد در مرکز خلافت اسلامي متمرکز باشد نه در نقاط دور دست .
ما حدّاکثر در مکّه معظّمه مي توانيم از چنين نيرويي برخوردار باشيم و در صورت هجوم مخالف به نبردي سخت بپردازيم .
ما اگر به طرف يک چنين دشمن مسلّح و مقتدري حمله بريم و نيروهاي خود را در اين راه فدا کنيم ، سرزمين مقدّس حجاز را نيز از دست خواهيم داد . »
شريف غالب به نصايح برادرش گوش نداد و سپاه بسيار مقتدري را تدارک ديد و مکّه معظّمه را به قصد در هم کوبيدن قلعه درعيّه ترک گفت .
علّت اينکه شريف غالب به نصايح برادرش شريف فهيد گوش نداد اين بود که خاطرش نسبت به او مکدّر بود ؛ زيرا شريف غالب فرماندهي سپاهي را که پيشتر به سوي چپاولگران قافله مصري گسيل داشت ، به وي پيشنهاد کرد و شريف فهيد که از نوابغ روزگار بود ، از پذيرش آن امتناع ورزيد و اين قضيّه موجب رنجش خاطر او شد و سرانجام فرماندهي اين سپاه را خود به عهده گرفت و پندهاي حکيمانه شريف فهيد را بر ترس و بزدلي حمل کرد و به آن گوش نداد .
از بررسي پيامدهاي اين تصميم گيري شتابزده ، استفاده مي شود که بي توجّهي به پندهاي حکيمانه شريف فهيد ، اشتباه بزرگي بوده است .
هنگامي که شريف غالب به واديِ « شَعرا » رسيد و در برابر قلعه آن قرار گرفت ، همّت خود را مصروف ضبط و تسخير آن نمود . در آن هنگام وهّابيان از قلعه شعرا با توپ و تفنگ به مقابله و دفاع از خود پرداختند .
شريف غالب اعلام کرد :
« من به هر تقدير بايد اين قلعه را ضبط و تسخير کنم . تا اين قلعه را ويران نکنم و با خاک يکسان نسازم ، قدمي عقب نشيني نخواهم کرد . »
براي اين منظور در وادي شعرا چادر زد و قرارگاهي ترتيب داد . آنگاه به ايجاد تضييقات بر عليه قلعه وهّابيان پرداخت .
اين قلعه عبارت از يک خاکريز بسيار کوچکي بود که فقط از نظر استراتژي حايز اهمّيت بود و لذا به صورت دژ فعّال و سنگر مستحکمي در آمده بود که 70 تن وهّابي از آن محافظت مي کردند .
شريف غالب اردوي خود را در پيرامون اين قلعه مستقر ساخت و با پرتاب توپ ، تفنگ و خمپاره به مدّت 20 روز بر آنها فشار آورد . امّا اين تضييقات و اعمال فشارها هيچ تأثيري در وضع افراد محاصره شده بر جاي نگذاشت و کوچکترين اثري از ضعف و سستي در آنها مشاهده نشد .
شريف غالب اگر اين قلعه را ترک مي کرد و بدون نتيجه از کنار آن مي گذشت ، به نظم و انضباط نظامي و غرور فرماندهي او برمي خورد . و لذا براي تصرّف آنجا ، نردبان آهني از مکّه معظّمه با خود آورد و تلفات فراواني را در اين راه متحمّل شد . از مراکز نظامي در خواست ارسال نيرو کرد و نتيجه اي نگرفت و همواره از نرسيدن قوا ناليد و ابراز تأسّف کرد .
چندين ماه به اين منوال گذشت و شريف غالب تلاشهاي بي ثمر خود را همچنان ادامه داد و هيچ نتيجه اي نگرفت . سرانجام پس از تحمّل تلفات فراوان ، در حالي که جمله « براي رفتن به بزم و لياقت حضور در آن ، شانس و سعادت لازم است » را با خود زمزمه مي کرد به مکّه معظّمه بازگشت
شريف غالب به مجّرد رسيدن به مکّه معظّمه ، لشکر ديگري آراست و آن را به سوي « قرمله يماني قحطاني » پرچمدار ظلم و شقاوت در « بريّه » گسيل داشت . اين لشکر تازه نفس ، همانند سپاه غضب بر سپاه قرمله هجوم برد و آنها را از پا در آورد و بسياري از آنها را از دم شمشير گذرانيد .
شريف غالب به خاطر اينکه اعراب باديه نشين به او کمک نکردند و در مقابل وهّابي هاي قلعه شعراء تنهايش گذاشتند ، بر آنها خشمگين شد . از اين رو خانه و کاشانه اعرابي را که در مسير او قرار داشت ويران نمود . قراء و قصبات آنها را با خاک يکسان کرد و به لانه زاع و زغن و ويرانکده بوم و کلاغ تبديل ساخت . او با اين رفتار قساوتبار ، ترس و وحشت بر دل اعراب انداخت به طوري که کسي را ياراي مخالفت نبود . [ 1208 هـ ] .
شريف فهيد از اينکه برادرش در منطقه قدرت و نفوذ يافته بود ، خوشحال به نظر مي رسيد ، ليکن از دريافت گزارشهاي مربوط به تعرّض سپاهيان به اعراب باديه نشين ، که طبعاً تنفّر و انزجار آنان را از شريف غالب در پي داشت ، دلش خون بود .
شريف فهيد براي اينکه برادرش شريف غالب را به مکّه معظّمه باز گرداند ، نامه اي به اين مضمون خطاب به او نوشت :
« برادر جان ! ديگر دوران صحرانوردي سپري شده است . لشکرياني که در رکاب شرافت انتساب جناب عالي هستند ، به دنبال پيروزيهاي پياپي که نصيبشان شده ، سرمست گشته اند و به انجام کارهاي ناشايستي پرداختنه اند که موجب تنفّر شديد در ميان اعراب شده اند .
اين کارها پيامدهاي وخيمي دارد که موجب پشيماني و شرمساري خواهد بود .
اينک که از صولت دليرانه وهيبت شجاعانه شما ، ترس و وحشت در دل همگان افتاده ، به مکّه معظّمه باز گرديد و مدّتي در مرکز امارت خود بياساييد . »
شريف غالب اين نامه حکيمانه را نيز حمل بر بزدلي و زبوني شريف فهيد نمود و استراحت در طائف را بر اقامت در مکّه معظّمه ترجيح داد .
اين سرسختي شريف غالب و سرپيچي او از نصايح حکيمانه برادر ، دوّمين اشتباه بزرگ و مهمترين عامل شکست در مقابل وهّابيان به شمار مي آيد .
سپاهيان شريف غالب که از باده پيروزي سرمست بودند ، از نخستين روزي که چادرهاي ستاد فرماندهي را در طائف برزمين کوبيدند ، آزادانه به روستاهاي اطراف روي آوردند و به عنوان طلايه دار فتح و پيروزي ، گستاخي و فرومايگي را به جايي رساندند که شريف فهيد در نامه خود گوشزد کرده بود .
يکي از افراد سپاه با دختر عفيفه اي در خلوت مواجه شده ، حريم عفّتش را رعايت نکرد و بر دامن عصمتش تعدّي نمود . دختر بي نوا که فردي پاکدامن از خانداني اصيل و آبرومند بود ، پيراهن به خون آغشته اش را بر دوش نهاد و نزد مردان قبيله اش رفت و سرگذشت خود را براي آنها بازگو کرد . برخي از مردان قبيله با شنيدن اين فاجعه هولناک ، از شدّت تأثّر از هوش رفتند .
دختر بي چاره براي تحريک غيرت مردان قبيله ، تابلويي تهيّه کرد و بر افراد قبيله عرضه نمود :
« رسوايي ، رسوايي ، اي همسايگان !
رسوايي ، رسوايي ، اي جوانمردان !
رسوايي ، رسوايي ، اي ناموس داران !
رسوايي ، رسوايي ، بر حريم پرده نشينان !
رسوايي ، رسوايي ، اي مردان قبيله ! اي عصمت مداران ! اي آبرومندان ! »
وي اين تابلو دادخواهي را بر وجدانهاي بيدار عرضه مي کرد و مي گفت :
« فداي جان از مشاهده اين رسوايي شايسته تر است . »
با اين شيوه دادخواهي ، لشکر انبوهي به تعداد ريگهاي بيابان گرد آورده ، به سوي طائف هجوم بردند .
طبيعي است گردآوري چنين لشکري نمي توانست در محدوده صحرا محصور ، و از اهالي مکّه و طائف مستور بماند ، ولي نظر به اينکه همه اهالي از جور و ستم شريف غالب به تنگ آمده بودند ، آراستن لشکري به اين عظمت ، آنقدر شتابزده و مخفيانه انجام گرفت که تا ورود آنان به سرزمين طائف هيچ گزارشي از تدارک چنين لشکري به گوش سپاهيان شريف غالب نرسيده بود . البتّه پيشتر گزارش آن فاجعه هولناک بر سر زبانها افتاده و به گوش شريف غالب رسيده بود ، جز اينکه شريف غالب آنرا دروغ و بي اساس مي پنداشت و با سکوت در مقابل چنين حادثه وحشتناکي ، سوّمين اشتباه بزرگ خود را رقم زد .
مدّت بسيار کوتاهي پس از وقوع آن فاجعه هولناک ، انبوه متشکّل و مسلّح اعراب بدوي در اطراف حصار طائف نمايان شدند و با تهاجم شديد خود
شريف غالب را ناگزير از فرار کردند . آنگاه همانند گرگ گرسنه اي که به گلّه گوسفند حمله کند ، به لشکر مغرور و سرمست او تاختند و همه را از پاي در آوردند . 45 تن از شرفا و 200 تن از سر کرده هاي سپاه را به دار آويختند و با تاراج اشياي قيمتي و مهمّات نظامي ، به انتقامجويي پرداختند .
شريف غالب به دنبال اين شکست و پريشاني فوق العاده ، فرماندهي سپاه و امارت طائف را به بدويها واگذاشت و به سوي مکّه معظّمه بازگشت .
در مکّه نيز از ولايت و امارت چشم پوشيد و راه عزلت گزيده ، به گوشه انزوا خزيد . او در خانه محقّري همانند يکي از افراد معمولي مأوا گزيد . ولي هنگامي که سعود با لشکر انبوهي از ملحدان به قصد تجاوز به حريم مکّه مکرّمه خارج شد ، شريف غالب لشکر انبوهي آراسته به سوي آنها عزيمت نمود و در قريه اي به نام « طريّه » راه را بر آنها بسته ، به نبردي سخت پرداخت و آنها را وادار به عقب نشيني کرد .
سعودبن عبدالعزيز که در خود ياراي مقاومت در برابر سطوت و شوکت شريف غالب را نمي ديد ، سپاهيان خود را برداشت و به کوهها پناه برد .
ولي از آنجا که شريف غالب آنها را دنبال نکرد ، سعودبن عبد العزيز سپاهيان پراکنده در کوه و صحرا را يکبار ديگر گرد آورد و قبايل باديه نشين حجاز را با اعمال فشار از طرفي و تحريک روحيه ملّي گرايي از طرف ديگر ، تحت اطاعت و انقياد خود در آورد ، همانند شيطان پليد در رگهاي اعراب نادان وارد شد و همه را از راه راست منحرف کرده ، به کيش ساختگي خود وارد کرد .
بدينگونه تعداد پيروان خود را به مقدار زيادي افزايش داد و شريف غالب را به امضاي قرار داد صلح ناگزير ساخت .
يکي از موادّ صلحنامه اين بود که سعود و ديگر وهّابيان هر وقت بخواهند مي توانند به حج و زيارت خانه خدا بروند و حق اقامت و سياحت در طائف و نواحي آن را دارند و هر دو طرف مي توانند با يکديگر داد و ستد و ديگر روابط متقابل را داشته باشند .
از ديگر موادّ صلحنامه عفو عمومي نسبت به اعرابي بود که در جنگ طائف با شريف غالب به نبرد برخاسته و شکست خورده بودند .
بر اساس ديگر مادّه صلحنامه ، قسمتي از نواحي حجاز تحت فرمان شريف غالب باقي ماند و قسمتي ديگر تحت تابعيّت سعودبن عبدالعزيز در آمد . [ 1212 هـ . ] .
اين فاجعه غم انگيز نيز از چهارمين اشتباه بزرگ شريف غالب پديد آمد ؛ زيرا اگر شريف غالب به هنگام پراکنده نمودن سپاه سعود در روستاي « طريّه » آنها را دنبال مي کرد و از نواحي حجاز بيرون مي راند و به کلّي تار و مار مي ساخت ، او ديگر نمي توانست بدويهاي حجاز را منحرف کند و به جنگ با شريف غالب وادارد و او را به امضاي قرار داد صلحي ننگين ناگزير سازد .
اين قرار داد ننگين در اواسط سال 1212 هـ . به امضا رسيد و سعودبن عبدالعزيز به همراه سپاه انبوهي در مراسم حجّ 1213 هـ . و 1214 هـ . شرکت کرد و در مکّه و عرفات به افشاندن تخم نفاق در دل قبايل عرب پرداخت .
در طول اين دو سال تعداد کساني که مذهب محمّدبن عبدالوهّاب را پذيرفته و با سعودبن عبدالعزيز بيعت کردند ، در حدّ شگفت انگيزي افزايش يافت و همگي با تمام قدرت با شعاير اسلامي به نبرد برخاستند .
شريف غالب از نمودار ميزان بيعت کنندگان و گسترش روز افزون وهّابيها دريافت که فتنه وهّابيت هر لحظه وسيعتر مي شود و طولي نمي کشد که سرزمين حجاز در دامن وهّابيت سقوط مي کند و زمام کشور به دست سعودبن عبدالعزيز مي افتد ، از اين رهگذر نامه هاي تهديد آميزي به سعود نوشته ، متذکّر شد که بر اساس موادّ صلحنامه بايد اعرابي را که به سوي او مي روند به روستاهايشان برگرداند .
او نيز با کمال گستاخي نوشت :
« آنانکه به آيين حق مي گروند ، شرعاً بازگردانيدنشان روانيست ! »
شريف غالب ناگزير شد که براي به اجرا گذاشتن موادّ صلحنامه به زور متوسّل شود ولي سعودبن عبدالعزيز همه باديه نشينها را به جنگ فراخواند و قطعنامه اي به تعبير زير صادر کرد :
« هر کس بخواهد شرط اطاعت را به جاي آورد ، بايد در زير سايه شمشيرهاي سعود قرار گيرد . »
با اين فراخواني ، اعراب منطقه را در نقطه اي گرد آورد و با نطقهاي آتشين خود ، آنها را به اطاعت بي قيد و شرط خود فرا خواند و امکان رهايي از آفات دنيوي و عقوبات اخروي را تنها در پرتو اطاعت خويش اعلام کرد و تلاش فراوان نمود که آنها را به اين معنا متقاعد کند .
آنگاه بر اساس فتواي بي اساس علماي وهّابي ، در مورد مهدور الدّم بودن مسلمانان ، هسته هايي را با عنوان « گروه ضربت » تشکيل داد و به تعليم و تجهيز آنان پرداخت .
شريف غالب پس از دريافت اين گزارش ، براي اينکه مکّه معظّمه به دست اشقيا نيفتد ، در صدد تجديد صلحنامه در آمد و براي اين منظور دو تن به نامهاي « عثمان بن عبدالرّحمان المضايقي » و « محسن الخادمي » را به « درعيّه » فرستاد و نامه محبّت آميزي نوشت و از سعود خواست که به موادّ صلحنامه سابق ، ذيلي به اين تعبير افزوده شود :
« هرگز نبايد به حقوق احدي از طرفين تعدّي شود . »
شريف غالب همواره از اينکه پندهاي حکيمانه برادرش شريف فهيد را گوش نداده بود ، اظهار ندامت مي کرد و مي گفت : « در پذيرش صلح با سعود نيز مرتکب خطا شدم . » ولي ديگر کار از کار گذشته بود و شريف فهيد نيز دريافته بود که ديگر نواحي حجاز از دست رفته است و اقامت در اين سامان روا نيست و لذا بدون اينکه برادرش شريف غالب را در جريان امر قرار دهد ، شبي به صورت مخفيانه از مکّه معظّمه به مدينه منوّره هجرت کرد و پس از آن از مدينه به شام و از شام به عکّا رفت و تا رسيدن اجل موعود در آنجا رحل اقامت انداخت .

***
1 ـ کتاب « دلايل الخيرات » تأليف : ابوعبدالله محمّدبن سليمان جزولي ، ( متوفّاي 870 هـ . ) درباره ذکر صلوات بر رسول گرامي اسلام ، مورد توجّه خاصّ و عام بود و نسخه هايي از آن در مساجد و منازل وجود داشت و همه روزه مسلمانان با قرائت آن ، به محضر رسول گرامي اسلام عرض ارادت مي کردند .
2 ـ اين سرسختي در برابر علماي دين منحصر به زمامداران وهّابيت نيست ، همه بدعتگذاران ، علماي دين را بزرگترين مانع راه خود مي دانند و همواره تلاش مي کنند که اين سدّ فولادين را از سر راه خود بردارند .
دانشمندان که وارثان پيامبرانند ، شب و روز تلاش مي کنند تا از رخنه کردن افکار انحرافي به مرز ايمان جلوگيري کنند .
علماي دين چون کوهي استوار در برابر دزدان عقيده ايستاده اند تا مسلمانان مستضعف ، در دام شيطاني آنها گرفتار نشوند .
آنها سکّاندار کشتي امّت هستند ، در برابر امواج سهمگين دريا ايستاده اند تا کشتي ايمان را در عهد غيبت ناخدا ، در حدّ توان از فرو رفتن در گرداب طوفانها محافظت کنند .
امام هادي ( عليه السلام ) پس از تشبيه عالمان به سکّاندار کشتي ، مي فرمايد :
« اگر نبود دانشمنداني که در عهد غيبت قائم ما ـ عجّل الله فرجه ـ با دلائل استوار مردم را به سوي حق فرا مي خوانند و از حريم ايمان حمايت مي کنند و مستضعفان شيعه را از دامهاي شياطين و جوجه شيطانهاي ناصبي نجات مي دهند ، احدي باقي نمي ماند جز اين که از دين خدا مرتد مي شد . » ( احتجاج طبرسي ، ج1 ، ص18 )
امام جواد ( عليه السلام ) در مورد عالماني که در عصر غيبت از ايتام آل محمّد ( عليهم السلام ) کفالت مي کنند و آنها را از حيرت و سردرگمي رهايي مي دهند ، مي فرمايد : « اين عالمان در نزد پروردگار عالميان بر ديگر بندگان برتري دارند ، بيش از برتري آسمان بر زمين . » ( عوالم ، ج2 ، ص294 )
امام صادق ( عليه السلام ) عالمان را مرزبانان کشور ايمان مي نامد و مي فرمايد :
« دانشمندان شيعيان ما در مرز ايمان با سپاهيان شيطان مي جنگند و از تهاجم آنها به شيعيان و از سيطره آنان بر مستضعفان شيعه جلوگيري مي کنند . اين مرزبانان هزار هزار بار از مرزداراني که با سپاه دشمن مي جنگند برترند ؛ زيرا اينها از دين شيعيان ما دفاع مي کنند و آنها از جانشان . » ( احتجاج طبرسي ، ج1 ، ص17 )
و لذا رژيمهاي فاسد وجود علماي عامل را بزرگترين خطر در راه اجراي انديشه هاي باطل خود مي شناسند و با تمام قدرت در برابر آنها مي ايستند . حوادثي که در سالهاي اخير در عراق ، ترکيه و الجزاير به وقوع پيوست ، دقيقاً از همينجا سرچشمه مي گرفت .
اين رژيمها به دليل خوشنام و خوش سابقه بودن رجال دين ، انواع تهمتها را به آنها مي زنند و آنها را ترور شخصيّت مي کنند ، تا بتوانند اين سدّ فولادين را از پيش پاي خود بردارند .
3 ـ جسم بودن خداوند ! : محمّدبن عبدالوهّاب به صراحت تمام به جسميّت خداوند متعال معتقد است . وي در کتاب معروف خود « توحيد » بخش 67 را که آخرين بخش کتاب است به اثبات جسميّت خداوند متعال اختصاص داده است . ( کتاب التّوحيد ، ص216 تا ص220 و ترجمه فارسي آن ص296 تا ص303 )
حفيدش عبدالرّحمان بن حسن بن محمّدبن عبدالوهّاب نيز رساله اي را به اين موضوع اختصاص داده است و آن دوّمين رساله از رسائل پنجگانه اوست . ( الجامع الفريد ـ چاپ رياض ، ص342 )
وي در شرح کتاب توحيد نيز با شدّت تمام از اين موضوع دفاع کرده است . ( فتح المجيد في شرح کتاب التّوحيد ، ص526 تا 536 )