عمر سه روزه جوان خندان
يـازدهـم ـ شـيـخ طـبـرسـى از ابـوالحـسـن سـعـيـد بـن سـهـل بـصـرى روايـت كـرده كـه گـفـت : جـعـفـر بـن قـاسـم هـاشـمـى بـصـرى قـائل بـه وقـف بـود ومـن با اوبودم در سرّ من راءى ، ناگاه ابوالحسن امام على نقى عليه السـلام اورا ديـد در يـكى از راه ها، فرمود با اوتا كى در خوابى ؟! آيا نرسيد وقت آنكه بيدار شوى از خواب خود، جعفر گفت : شنيدى آنچه را كه محمّد بن على عليه السلام با من گـفـت ؟ قـَدْ وَاللّهِ قـَدَحَ فـى قـَلْبـى شَيْئا. پس بعد از چند روزى از براى يكى از اولاد خـليـفـه وليـمـه سـاخـتـنـد ومـا را بـه آن وليمه دعوت كردند وحضرت امام على نقى عليه السلام را نيز با ما دعوت كردند پس چون آن حضرت وارد شد مردم سكوت كردند به جهت احـتـرام آن حضرت وجوانى در آن مجلس بود كه احترام نكرد آن حضرت را وشروع كرد به تـكلم كردن وخنده نمودن .
حضرت روكرد به اووفرمود: اى فلان دهان را به خنده پر مى كـنـى وغـافـلى از ذكـر خـدا وحـال آنـكـه تـوبـعـد از سـه روز از اهـل قبورى ؟! راوى گفت : ما گفتيم اين دليل ما خواهد بود نظر كنيم ببينيم چه مى شود. آن جـوان بـعـد از شنيدن اين كلام از آن حضرت ، سكوت كرد واز خنده وكلام دهن ببست وما طعام خـورديـم وبـيـرون آمـديـم روز بـعـد كـه شـد آن جـوان عليل شد ودر روز سوم ، اول صبح وفات كرد ودر آخر روز به خاك رفت .(34)