علت هدايت يك واقفيه
ونـيـز حـديـث كـرد سـعـيـد گـفـت جـمـع شـديـم در وليـمـه يـكـى از اهـل سرّ من راءى حضرت ابوالحسن على بن محمّد نيز تشريف داشت پس شروع كرد مرد به بازى كردن و مزاح نمودن وملاحظه جلالت واحترام آن حضرت را ننمود پس حضرت روكرد بـه جـعـفـر وفرمود: همانا اين مرد از اين طعام نخواهد خورد وبه اين زودى خبرى به او مى رسـد كـه عـيـش اورا مـنغص خواهد كرد.
پس خوان طعام آوردند، جعفر گفت : ديگر بعد از اين خـبـرى نـخـواهـد بـود بـاطل شد قول على بن محمّد عليه السلام ، به خدا قسم كه اين مرد شـسـت دسـت خـود را بـراى طـعـام خـوردن ورفـت بـه سـوى طـعـام در هـمـيـن حال ناگاه غلامش گريه كنان از در منزل وارد شد وگفت : برسان خود را به مادرت كه از بـالاى بـام خـانـه افتاد ودر حال مرگ است ، جعفر چون اين مشاهده كرد گفت : واللّه ! ديگر قـائل بـه وقـف نخواهم بود وخود را از واقفيه قطع كردم وبه امامت آن حضرت اعتقاد نمودم .(35)