2- ابن تيميّه; زمان، زندگى و انديشه

توحيد ويكتاپرستى، نخستين اصلى است كه خداوند همه پيامبران را براى ابلاغ ونشر آن در ميان بشر، مبعوث ساخت و بويژه ابراهيم خليل (عليه السلام)(كه سه دين بزرگ الهى ـ يهود، مسيحيت واسلام ـ خود را به وى منسوب مى دارند) بر اين اصلْ پاىْ فشرد. لذا هيچ فردى را نمى توان پيرو راستين اديان الهى ناميد مگر آن كه اين اصل بنيادين را بپذيرد و شعار همه مسلمين نيز، به پيروى از پيامبر گرامى خويش صلّى اللّه عليه و آله، كلمه «لاإله إلاّ اللّه» است يعنى خدايى جز «اللّه» نيست يعنى او فقط شايسته پرستش است و تنها بايد سرِ بندگى به آستانِ او ساييد.

مسلمانان ـ به رغم اختلافى كه در برخى مسائل، با هم داشتند ـ در ايمان به اصل «توحيد» متّحد بودند و بين سُنَن و عقايد مشترك خويش (همچون «شفاعت خواهى از اولياى الهى» و «احترام به قبور پاكان)» با اين اصل اساسى، هيچ نوع جدايى و تضاد نمى ديدند. به گونه اى كه فى المثل، حاجيان از تربت حمزه (عليه السلام)(سيد شهيدان اُحُد) « تسبيح» مى ساختند و خاقانى شروانى ـ قصيده سراى بزرگ قرن 6 هجرى ـ به زايرين مرقد سلمان (صحابى بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)) در مدائن نيز توصيه مى كرد كه چنين كنند:

گر زاد ره مكّه، تحفه ست به هر شهرى *** تو زاد مدائن بر تحفه ز پى شروان

هر كس برد از مكّه، سَبحه ز گِلِ حمزه *** پس تو ز مدائن بر، سبحه ز گِلِ سلمان(1)

و از اين سخن، نه تنها كسى برنمى آشفت، بلكه بزرگان مكّه قصايدش را به آب زر مى نوشتند و خليفه نيز وى را به حضور مى پذيرفت....

امر، چنين بود تا اين كه در آغاز قرن هشتم هجرى فردى موسوم به احمد بن تيميّه، روى برخى از سنن و عقايد رايج مسلمين انگشت اعتراض نهاد و گرايش به آنها را مايه شرك و دورى از توحيد پنداشت. براى نمونه، مدّعى شد كه شفاعت اوليا در روز رستاخيز، واقعيت دارد ولى درخواست شفاعت از آنان در اين جهان، شرك است!

ما در طول مباحث آينده، به يكايك ادّعاهاى ابن تيميّه، از ديدگاه قرآن و سنّت قطعى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نظر افكنده و صحّت و سُقم آنها را، به منطق وحى، محك خواهيم زد. امّا پيش از آن، تأسف خويش را از اين نكته پنهان نمى كنيم كه طرح اين مباحث «تفرقه انگيز» از سوى ابن تيميّه، دقيقاً در زمان و مكانى صورت گرفت كه امّت اسلام يكى از بحرانى ترين دوران عمر خويش را طى مى كرد، و زير فشار شديد «صليبيان» و «مغولان»، بيش از هر زمان نيازمند «اتحاد» و «همدلى» جهت دفع هجمه دشمن بود.

بررسى تاريخ زندگى ابن تيميّه، و اوضاع اسفبار مسلمين در عصر وى، نكته هاى بسيارى را براى عبرت از تاريخْ در بردارد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . ديوان خاقانى، مقدمه محمد عباسى، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران 1336 ش، ص 323.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آغاز قرن چهارم تا نيمه قرن پنجم هجرى، در تاريخ اسلام، بُرهه اى بسيار خطير و شاخص است. در اين مقطع تاريخى جامعه مسلمين، به يُمْنِ وجود مردان بزرگى چون ابن سينا و ابو ريحان بيرونى و فردوسى و صاحب بن عَبّاد و خواجه نظام الملك طوسى، در عرصه هاى گوناگون علم و ادب و سياست به اوج شكوه و شكوفايى رسيد وجلوه اى درخشان از فرهنگ و تمدن اسلامى را به نمايش گذارد. چندان كه مستشرقين، بحق، اين دوران را عصر رُنسانس اسلامى خوانده اند.

مع الأسف پس از گذشت اين دوران، جامعه اسلامى بر اثر اختلافات سياسى و فكرى موجود، به تدريج از مردان بزرگ و تاريخساز تهى شد و آفتاب شوكت اسلام رو به افول نهاد.

غرب صليبى كه تلخى شكست اندلس و پيشرفت اسلام در اروپا را همواره در كام داشت، با احساس ضعف در مسلمين، به انديشه انتقام افتاد و در سالهاى پايانى قرن پنجم، پاپ رُم فرمان حمله به فلسطين (قبله اول اسلام) را صادر كرد. در پى اين فرمان، صدها هزار تن مسيحى ـ بر افروخته از آتش كينه ديرينه «صليب» بر ضد «توحيد» ـ از اروپا به راه افتادند تا قدس را قتلگاه مسلمين سازند، و بدينسان جنگهاى مشهور صليبى كه حدود 200 سال به طول انجاميد وميليونها كشته و مجروح و آواره بر جاى گذارد (489ـ 690 ق/1095ـ 1291م) آغاز شد...

اسفبارتر آنكه، هنوز زخم دشنه صليبيان بر پيكر «قدس» التيام نيافته بود كه امت اسلام بار ديگر با طوفانى مهيبتر روبرو گرديد: اين بار مغولان به رهبرى چنگيز پا در ركاب كرده بودند تا هر كه و هر چه را در ديار اسلام مى بينند نابود كنند يا به غارت برند. پنجاه سال بعد، نواده چنگيز (هلاكو) بغداد را به خاك و خون كشيد و طومار خلافت عباسى را درهم پيچيد(656ق).(1) سپس به منطقه شامات لشگر كشيد و بر سر حَلَب و موصل، همان بلا آورد كه بر بغداد آورده بود(657ـ 660ق)، و اين در حالى بود كه مصر و شام سخت با صليبيان درگير بود و طلايه قشون صليبى گاه تا نزديكيهاى قاهره نيز پيش مى رفت. و اگر فوت «مُنگوقاآن»(خان بزرگ مغول) هلاكو را ناچار از مراجعت به ايران نمى كرد و فرمانده وى، كيتوبوقا، در غياب هلاكو از مسلمين در عين جالوت (واقع در فلسطين) شكست نمى خورد سرنوشت قاهره معلوم نبود.

هجوم مغول به جهان اسلام در اوايل قرن هفتم هجرى، براى غرب صليبى از همان آغاز، رويداد بسيار مغتنمى تلقّى شد و بر پايه همين تلقّى بود كه در همان سالهاى نخست اين هجوم، غربيان حمله طولانى خويش را براى محو تمدن اسلامى اندلس آغاز كردند (609ـ 889ق). گفتنى است كه در طول دوران سلطه مغول، فرستادگان سلاطين غرب همواره به دربار مغولان رفت و آمد داشتند و مى كوشيدند با جلب نظر وهمدستى آنان، امت اسلام را از دو سو تار ومار كنند(حضور خانواده ماركوپولو در دربار مغول، به همين  منظور بود). افزون بر اين، هولاكو خود مادر و همسرى مسيحى داشت و سردار بزرگش در شامات (كيتوبوقا) نيز مسيحى بود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن اثير جزرى، مورّخ مشهور، مى نويسد: مصائب وارده بر مسلمين از سوى مغول، آنچنان سهمگين بود كه مرا ياراى نوشتن آنها نيست و اى كاش مادر مرا نمى زاد! (الكامل:12/358ـ361).
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جانشينان هلاكو (ايلخانيان) نيز تا مدتها به راه وى رفتند: اباقاخان (663 ـ 680ق) فرزند هلاكو، دختر امپراتور مسيحى روم شرقى را به زنى گرفت و با پاپ و سلاطين فرانسه و انگليس بر ضد مسلمين متحد شد و به مصر و شام لشكر كشيد. بدتر از اباقاخان، فرزندش ارغون (683ـ 690ق) بود كه به وسوسه وزير يهوديش سعد الدوله ابهرى در انديشه تسخير مكّه و تبديل كعبه به بتخانه افتاد و با عزل و كشتار رجال سياسى مسلمان، و تهيه قوا براى حمله به حجاز، به مقدمات اين دسيسه پرداخت كه خوشبختانه خداى متعال دوام اين وضعيت را نخواست و با بيمارى ارغون و قتل سعدالدوله، به آن فتنه بزرگ پايان داده شد.

حتى غازان خان (694ـ 703) پادشاه مشهور ايلخانى نيز كه اسلام آورده بود، انديشه فتح دمشق و قاهره را رها نكرد و منطقه شام در سالهاى 699 ـ 702ق شاهد جنگهاى سخت قشون مغول و سلاطين مسلمان مصر بود و فتوحات نخستين غازان در آن جنگها، با تبريك و تشويق صليبيان همراه بود.(1)

در چنين زمينه و زمانه حسّاسى بود كه ابن تيميّه دست به نشر افكار خود زد و با واكنشى كه در بين علماى بزرگ مسلمان (اعم از سنّى و شيعه) برانگيخت، شكافى تازه در امت اسلام ايجاد كرد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . درباره جنايات مغول، و روابط آنان با صليبيون بر ضدّاسلام، مطالعه اثر محققانه مرحوم عباس اقبال آشتيانى موسوم به «تاريخ مغول» صفحات 191ـ 197 و 202 ـ 204 و 207 ـ 216 و 237ـ 245 و 266 به بعد، توصيه مى شود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جهان اسلام در آن تاريخ، نيازبه بزرگمردى داشت كه مصمّم و قاطع بپا خيزد و با تكيه بر «مشتركات» مسلمين(خدا، رسول، قرآن و قبله واحد) همگان را به جهاد با خصم «مشترك» فرا خواند و از آنان صفى واحد بر ضدّصليب و صهيون وصَنَم بسازد. ولى آنچه كه از ابن تيميه سر زد، درست عكس اين مقصود بود...

احمد بن تيميّه در سال 661ق، 5 سال پس از سقوط خلافت بغداد، در «حرّان» از توابع شام ديده به جهان گشود و تحصيلات اوليّه را تا 17 سالگى در آن سرزمين به پايان برد. حمله مغولان به اطراف شام، ترس عجيبى در دلها افكنده بود و اين امر سبب شد كه عبدالحليم، پدر احمد، همراه خانواده وجمعى از بستگان، حرّان را به سوى دمشق ترك گويد و در آنجا اقامت كند. تا سال 698، چيزى از احمد شنيده نشد، ولى از آغاز قرن هشتم بتدريج افكار شاذّ وى ظهور و بروز يافت. خصوصاً موقعى كه ساكنين «حماة» از وى خواستند آيه (الرَّحْمنُ عَلى الْعَرْشِ اسْتَوى) را تفسير كند، در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براى خداوند جايگاهى در فراز آسمانها كه بر عرش و سريرى متّكى است تعيين كرد!(1)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . رساله حمويه، ص 429، ضمن مجموعه «الرسائل الكبرى». جالب اين است كه ابن تيميه، با آيه (يا هامان ابن لي صرحاً لعلّي أبلغُ أسباب السَّموات فَأطلع إلى إله مُوسى)استدلال مى كند و ملاك حقيقت را، تصور (منحط و مادّى) فرعون از اين كه خداى موسى در آسمانهاست، مى گيرد!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بسيارى از مسلمانان (بويژه شيعيان) خدا را پيراسته از جسم و جسمانيّت دانسته، و برتر از آن مى شمارند كه در مكان خاصى محدود و مُحاط شود. زيرا آياتى چون (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىء) و (لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد) ، با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبيه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است. امّا ابن تيميّه از آيه مزبور تفسيرى ارائه داد كه مخالف آيات فوق، و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست.

انتشار پاسخ ابن تيميه در دمشق و اطراف آن، غوغايى به راه افكند و علما از جلال الدين حنفى، قاضى وقت، محاكمه وى را خواستار شدند. قاضى او را احضار كرد ولى وى از حضور در محكمه سرباز زد.

ابن تيميّه، پيوسته افكار عمومى را ـ با نظر دادن بر خلاف آراى مشهور و رايج مسلمين ـ متشنج مى كرد، تا اين كه در سال 705 در دادگاه محكوم و به مصر تبعيد شد. وى در سال 707 از زندان آزاد شد ولى تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افكار و نظريّات خود پرداخت، تا اينكه مجدداً در سال 721 محكوم به زندان شد و در 728 در زندان درگذشت.(1)

ذكر بيانيّه هايى كه عالمان بزرگ شام و مصر درباره ابن تيميّه صادر كرده اند، در اين مختصر نمى گنجد، لذا به گزيده اى از آنها اكتفا مى كنيم تا نقش او در تشويش افكار عمومى آن زمان و پاشيدن بذر نفاق روشن شود.

ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه خود معروف به«رحله ابن بطوطه» مى نويسد :من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقى الدين بن تيميه را ديدم، او در فنون گوناگون سخن مى گفت ولى در عقل او چيزى بود(1) آنگاه مى افزايد:

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . البداية و النهاية، ابن كثير دمشقى:14/52.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

او در يكى از جمعه ها در مسجدى مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت كردم از جمله گفتار او اين بود:

خداوند ]از عرش[ به آسمان نخست فرود مى آيد مانند فرود آمدن من از منبر، اين سخن را بگفت و يك پله از منبر پايين آمد، در اين هنگام فقيهى مالكى به نام «ابن الزهراء» به مقابله برخاست، و سخن او را رد كرد، مردم به طرفدارى از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند.(2)

اين نمونه اى از عقايد او است كه شاهد عينىِ، كاملاً بى طرف، با گوش خود شنيده و ديده است هرگاه مردى با اين پايه از درايت و آگاهى از عقايد و معارف به تحليل بپردازد بايد از پى آمدهاى آن به خدا پناه برد.

شك نيست كه ابن تيميّه، در كنار نقاط ضعف فراوان خود، نقاط مثبتى نيز داشته است و «بد مطلق نباشد در جهان». منتها، هواداران وى تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشى از خطاهاى او به ستايش مطلق وى پرداخته اند، ولى آزاد انديشان كه «حقيقت» را بيشتر از «افلاطون» دوست دارند، به هر دو جنبه نظر افكنده و نقّادانه با وى برخورد كرده اند. شخصيتهاى زير، كه هر يك در عصر خود از استوانه هاى علمى شام و مصر به شمار مى رفته اند، ديدگاههاى ابن تيميّه را با آموزه هاى انبيا و اولياى الهى مغاير شمرده و در نقد و ردّ وى كتاب نوشته اند:

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . متن عبارت عربى ابن بطوطه: «وكان في عقله شيء» براى حفظ امانت به ترجمه تحت اللفظى بسنده كرديم.
2 . رحلة ابن بطوطة: 95ـ 96، طبع دار صادر سال 1384.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1. شيخ صفى الدين هندى أرموى (644 ـ 715ق).
2. شيخ شهاب الدين بن جهبل كلابى حلبى (م 733).
3. قاضى القضاة كمال الدين زملكانى (667ـ 733).
4. شمس الدين محمد بن احمد ذهبى (م748).
5. صدرالدين مرحّل(متوفى750).
6. على بن عبدالكافى سُبكى (م756).
7. محمد بن شاكر كتبى(م764).
8. أبو محمد عبداللّه بن أسعد يافعى(698ـ 768).
9. ابوبكر حصنى دمشقى (م829).
10. شهاب الدين احمد بن حجر عسقلانى(م852).
11. جمال الدين يوسف بن تغرى اتابكى(812ـ 874).
12. شهاب الدين بن حجر هيتمى(م973).
13. ملا على قارى حنفى(م1016).
14. ابو الأيس احمد بن محمد مكناسى معروف به ابو القاضى (960ـ 1025).
15. يوسف بن اسماعيل بن يوسف نبهانى (1265ـ 1350).
16. شيخ محمد كوثرى مصرى (م1371).
17. شيخ سلامه قضاعى عزامى (م1379).
18. شيخ محمد ابوزهره(1316ـ 1396).(1)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . براى آگاهى از نظريات اشخاص فوق، به كتاب «بحوثٌ في الملل والنحل»،(ج4، صص37ـ 50) مراجعه كنيد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برخى از اين شخصيتها كتابهاى مستقلى در نقد آراى ابن تيميّه نوشته اند.همچون تقى الدين سُبكى كه در نقد ابن تيميّه دو كتاب به نامهاى «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام» و «الدرّة المضيّة فى الردّ على ابن تيميّه» دارد.

براى آن كه خواننده گرامى از داورى دانشمندان بزرگ اهل سنت نسبت به افكار ابن تيميّه مطلع شود، نمونه وار به برخى از سخنان آنان اشاره مى كنيم:

شمس الدين ذهبى، دانشمند مشهور اهل سنّت، در علم حديث و رجال و درايه سرآمد عصر خويش بود و همچون ابن تيميّه آيين حنبلى داشت. وى در نامه بلند وپند آميزش به ابن تيميه چنين مى نويسد:

آيا وقت آن نرسيده است كه از جهالت دست بردارى و توبه كنى؟! بدان كه تو به دهه هفتاد عمر خود گام نهاده اى و مرگ نزديك شده است. به خدا قسم، فكر نمى كنم تو به ياد مرگ باشى، بلكه كسانى را هم كه به ياد مرگ هستند تحقير مى كنى! فكر نمى كنم سخن مرا بپذيرى و به پند من گوش دهى; بلكه بر آنى كه در برابر نامه كوتاه من، دراز گويى كنى تا من رشته سخن را قطع كنم. تو پيوسته در فكر تفوّق بر من هستى تا من سكوت اختيار كنم!

تو كه با من ـ كه مى دانى دوستت هستم ـ اين چنين مى كنى، پس با دشمنانت چه خواهى كرد؟! به خدا قسم در ميان دشمنان تو، افراد صالح و خردمند و دانشور فراوانند، چنان كه در بين دوستانت نيز افراد گنهكار و دروغگو و نادان و بيعار، زياد به چشم مى خورد! بدان كه من خوشحالم كه در ظاهر از من بدگويى كنى; ولى در باطن از نصيحتم پند گير. رحمت خدا بر آن كس كه عيبم را ـ به رسم هديه ـ به من بازگو كند....(1)

سُبكى، محقق هم عصر ابن تيميّه، معتقد است«ابن تيميّه ـ در پوشش پيروى از كتاب و سنّت، و دعوت مردم به حق و هدايتشان به سوى بهشت ـ در عقايد اسلامى بدعت گذاشت و اركان اسلام را درهم شكست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنى گفت كه لازمه آن جسمانى بودن خدا و مركّب بودن ذات اوست تا آنجا كه به ازلى بودن عالم ملتزم شد و با اين سخنان حتى از 73 فرقه نيز بيرون رفت»!(2)

ابن شاكر كتبى در شرح حال ابن تيميه از رساله اى ياد مى كند كه وى درباره فضايل معاويه و عدم جواز لعن يزيد نوشته است.(3) ابن حجر هيتمى دانشمند اهل سنت كه همگان به فضل وى اعتقاد دارند، ابن تيميه را فردى مى داند كه:

خدا او را خوار و گمراه و كور و كر كرده است و پيشوايان اهل سنّت بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند. هر كس مى خواهد از عقايد وى آگاه شود به كتابهاى ابوالحسن سُبكى و فرزندش تاج الدين و امام اهل سنّت عز بن جماعه و غير آنان رجوع كند.

سخنان ابن تيميّه فاقد ارزش بوده و او فردى بدعتگذار، گمراه و گمراه گر، و غير معتدل است. خداوند، به عدلش، با او رفتار كرده و ما را از شرّ عقيده و راه و رسم وى حفظ كند!(4)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . تكملة السيف الصقيل، صص109ـ 192.
2 . الدرّة المضية في الردّ على ابن تيميّه، سُبكى، ص 5.
3 . فوات الوفيات، كتبى:1/77.
4 . الفتاوى الحديثة:86، تطهير الفؤاد: چاپ مصر، نگارش شيخ محمد بخيت.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انتقادات مستمر دانشمندان وقت موجب انزواى ابن تيميه شد و مرامش بتدريج در طاق نسيان قرار گرفت، چندانكه ديگر كسى از افكار وى دم نمى زد، گويى در جهان چنين كسى نبوده وچنين افكارى را عرضه نكرده است. دانشمندان مذكور، بحق، به وظيفه خويش در مقابله با انحرافات وى عمل كرده و به سخن رسول خدا تجسّم بخشيدند، آنجا كه مى فرمايد:

« إذا ظهرت البدع فى أُمّتى فعلى العالم أن يظهر علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه».(1)

«آنگاه كه بدعتها در جامعه آشكار مى شود لازم است دانشمندان با روشنگرى هاى عالمانه خويش با آنها به مبارزه برخيزند».

بر اثر مبارزات ياد شده، از مكتب ابن تيميّه جز در كتابهاى شاگرد وى، ابن قيّم جوزى (691ـ 751ق)، نامى باقى نماند. حتى خود ابن قيّم نيز در كتاب «الروح» به چالش با استاد خود برخاسته است.

اكنون بايد ديد چگونه اين مكتب بار ديگر در قرن 12 هجرى از زاويه انزوا و گم نامى بدر آمد و برخى مجدداً به نشر و ترويج آن پرداختند؟ مقاله بعدى ما، به بررسى اين موضوع اختصاص دارد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . الكافى: 1/54، باب البدع و الرأى، حديث1.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------