3- وهّابيّت; پيشينه فكرى، كارنامه عملى

در بررسى گذشته«زمان، زندگى و انديشه ابن تيميّه» بر اين نكته انگشت تأكيد نهاديم كه: ابن تيميّه در عصرى مى زيست كه مسلمانان از شرق و غرب در معرض حمله مغولان و صليبيان قرار داشتند و «اتحاد بر پايه اصول مشترك اعتقادى»، نياز فورى وحياتى آنها بود.

در چنان وضعيّت دشوارى كه حقيقتاً «از منجنيق فلك، سنگ فتنه مى باريد»، حتى اگر (به فرض هم) بپذيريم كه منطق و سخن ابن تيميّه صد در صد درست بود، بيگمان بايد بگوييم كه او بدترين و نامناسبترين زمان و مكان را براى طرح آراء و نظريّات «تفرقه انگيز» خود انتخاب كرده بود. بگذريم از اين كه (همان طور كه در كلام بزرگان اسلام راجع به وى خوانديم و نيز بحثهاى مستدلّ آتيه نشان خواهد داد) در صحّت آن آراء ونظريّات نيز جاى هزاران حرف است

به هر روى، افكار ابن تيميّه از همان روز نخست توسط انديشمندان بزرگ مسلمان در بوته نقد قرار گرفت و آن نقدهاى مستدلّ و كوبنده، مكتب وى را به سرعت مطرود و منزوى ساخت. مع الوصف حدود 5 قرن پس از ابن تيميّه، آراء وى توسط فردى موسوم به محمد بن عبدالوهّاب از زاويه انزوا و گمنامى بدر آمد و با ترويج آن به قوّه شمشير، موجى نو از تفرقه وكشتار بين مسلمانان به راه افتاد.

متأسفانه طرح مجدّد افكار ابن تيميّه از سوى محمد بن عبدالوهاب ـ همچون طرح آنها توسط خود ابن تيميّه ـ در شرايط و اوضاعِ تاريخىِ بسيار نامناسبى صورت گرفت كه از جهاتى شايد بتوان گفت سخت تر وناگوارتر از اوضاع ابن تيميّه بود. تو گويى اساساً وضع اين افكار، براى ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمين، آن هم در بدترين اوضاع و شرايط تاريخى بود!

ترويج آراء ابن تيميّه از سوى محمد بن عبدالوهّاب (كه عنوان مكتب وهّابيت را به خود گرفت) و سپس حمله وهّابيان با پشتيبانى سياسى ـ نظامى شيوخ برخى از قبايل «نجد » به مناطق مسلمان نشينِ حجاز و عراق و شام و يمن، در دهه هاى نخست قرن 13 هجرى و قرن 19 ميلادى صورت پذيرفت و اين در حالى بود كه امّت اسلام از چهار سو مورد هجمه شديد استعمارگران صليبى قرار داشت:

انگليسيها بخشى عظيم از هند را ـ با زور و تزوير ـ از دست مسلمانان خارج ساخته و با پايان دادن به شوكت امپراتورى مسلمان تيمورى، خواب تسخير پنجاب و كابل و سواحل خليج فارس را مى ديدند و قشون آنان گام به گام به سمت جنوب و غرب ايران پيشروى مى كرد.

فرانسويها به رهبرى ناپلئون مصر و سوريه و فلسطين را با قوّه قهريّه اشغال كرده و در حالى كه به امپراتورى مسلمان عثمانى چنگ و دندان نشان مى دادند، در انديشه نفوذ به هند بودند.

روسهاى تزارى (كه مدّعىِ جانشينىِ «سزارهاى مسيحى»روم شرقى بودند) با حملات مكرّر به ايران و عثمانى، مى كوشيدند قلمرو حكومت خويش را از يكسو تا قسطنطنيه و فلسطين و از سوى ديگر تا خليج فارس گسترش دهند و بدين منظور، اشغال نظامىِ متصرّفات ايران و عثمانى در اروپا و قفقاز را، در صدر برنامه هاى خود قرار داده بودند.

حتى آمريكاييها نيز چشم طمع به كشورهاى اسلامى شمال آفريقا دوخته و با گلوله باران شهرهاى ليبى و الجزاير سعى در رخنه و نفوذ به جهان اسلام داشتند. جنگ اتريش با عثمانى بر سر صربستان، و همكارى ناوگانِ جنگىِ هلند با انگليسيها در محاصره نظامى پايتخت الجزاير، نيز، در همين دوران بحرانى صورت پذيرفت.

در چنين دوران سختى كه مسلمانان نياز حياتى به همدلى و همكارى بر ضد دشمن مشترك داشتند، محمد بن عبدالوهّاب مسلمانان را به جرم «شفاعت خواهى از پاكان» و «زيارت قبور اولياء خدا» مشرك و بت پرست وواجب القتل! خواند واعراب باديه نشين را برانگيخت كه مناطق سنّى نشين و شيعه نشينِ حجاز وعراق و شام و يمن را به خاك و خون بكشند و اموال مسلمين را ـ به عنوان غنيمت جهاد با كفّار! ـ به غارت برند.

نكته بسيار عجيب و غير قابل هضم در اين كار، جريان فتواى محمد بن عبدالوهاب (به عنوان يك فقيه مسلمان) به تكفير مسلمانان جهان و تشويق و تحريض پيروان خويش به قتل و غارت فجيع آنان به اتهام شرك و بت پرستى است كه صحنه هاى جانگدازى در طول دو قرن اخير پيش آورده است چنين فتوايى در بين پيروان الهى كمتر سابقه دارد.

وى در كتاب كشف الشبهات مى نويسد: كسانى كه فرشتگان و پيامبران و اولياء اللّه را شفيع قرار داده، و به وسيله آن نزد پروردگار تقرب مى جويند، خونشان حلال و قتل آنان جايز است.(1)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . كشف الشبهات:صص58ـ 87، چاپ دارالقلم.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خشونت و قساوتى كه در ذات اين مكتب نهفته و مظاهر آن ترورهاى فجيع پاكستان و افغانستان است، بسيار دور از باور است.

اينك در اين بررسى به تشريح زندگى محمد بن عبدالوهاب احياگر انديشه هاى ابن تيميه كه پيشينه فكرى به شمار مى رود، و كارنامه عملى او مى پردازيم:

محمد بن عبدالوهاب در سال 1115 در شهر عُيَيْنَه از توابع نجد ديده به جهان گشود. پدر وى، عبدالوهاب، كه مردى بسيار صالح و متقى بود، از قضات آن شهر به شمار مى رفت. محمد فقه حنبلى را در زادگاه خود آموخت. سپس براى تكميل معلومات رهسپار مدينه منوّره شد و در آنجا به تحصيل حديث و فقه پرداخت.

در دوران تحصيل در مدينه، گهگاه مطالبى بر زبانش جارى مى شد كه از عقايدى خاص حكايت داشت، چندان كه اساتيد وى نسبت به آينده اش نگران شده و مى گفتند: اگر اين فرد به تبليغ بپردازد گروهى را گمراه خواهدكرد.(1)

چندى بعد، محمد بن عبدالوهّاب مدينه را به سوى نقاط ديگر ترك كرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و دو سال در همدان اقامت گزيد. اندك زمانى نيز رحل اقامت در اصفهان و قم افكند و آنگاه از طريق بصره آهنگ احساء كرد و از آنجا به «حُرَيْمَله» اقامتگاه پدرش رفت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . جميل الصدقى الزهاوى، الفجر الصادق، ص 17; سيد احمد زينى الدحلان، فتنة الوهابية، ص 66.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تا زمانى كه پدرش در قيد حيات بود وى كمتر سخن مى گفت. تنها گاه ميان او و پدرش نزاعى درمى گرفت. ولى پس از درگذشت پدر به سال 1153ق، پرده از روى عقايد خود برداشت.(1)

تبليغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حُرَيْمَله افكار عمومى را برآشفت، به گونه اى كه ناچار شد «حريمله» را به عزم اقامت در عُيَيْنَه (كه زادگاهش بود) ترك كند. در «عيينه» با حاكم وقت، عثمان بن مَعْمَرْ، تماس گرفت و دعوت جديد خود را با او در ميان نهاد و قرار شد كه او با پشتيبانى حاكم، آيين خود را تبليغ كند. ولى طولى نكشيد فرمانرواى احساء كه مقامى برتر از حاكم عيينه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هر چه زودتر فرزند عبدالوهاب را از شهر عيينه بيرون كند.

محمد بن عبدالوهاب ناچار شد نقطه سومى را به نام دِرعيّه براى اقامت برگزيند كه محمد بن سعود (جدّ آل سعود) بر آن حكومت مى كرد. او دعوت خود را با حاكم درعيّه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشته دعوت از آنِ محمد بن عبدالوهاب، و زمام حكومت در دست محمد بن سعود باشد. براى استحكام اين روابط، ازدواجى نيز بين دو خانواده صورت گرفت.

محمد بن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد. به زودى هجوم به قبايل اطراف و شهرهاى نزديك شروع شد و سيل غنايم از اطراف واكناف به شهر درعيّه، كه شهر فقير و بدبختى بود، سرازير گشت، اين غنايم، چيزى جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود كه با متهم شدن به شرك و بت پرستى، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود! تا آنجا كه آلوسى كه خود تمايلات وهّابى گرى دارد، از مورخى به نام ابن بُشر نجدى چنين نقل مى كند:

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . آلوسى، تاريخ نجد، صص 111ـ 113.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من در آغاز كار، شاهد فقر و تنگدستى مردم درعيّه بودم ولى بعداً اين شهر در زمان سعود (نوه محمد بن سعود) به صورت شهرى ثروتمند درآمد، تا آنجا كه سلاحهاى مردم آن با زر و سيم زينت يافته بود. بر اسبان اصيل ونجيب سوار مى شدند وجامه هاى فاخر در بر مى كردند واز تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدّى كه زبان از شرح آن قاصر است.

روزى در يكى از بازارهاى درعيّه ناظر بودم كه مردان در طرفى وزنان در طرف ديگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند و اسب و لباسهاى فاخر و گوشت و گندم و ديگر مأكولات به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم كار مى كرد بازار ديده مى شد. من فرياد فروشندگان و خريداران را مى شنيدم كه مانند همهمه زنبوران عسل درهم پيچيده بود كه يكى مى گفت فروختم و ديگرى مى گفت خريدم!(1)

دو چيز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در ميان اعراب باديه نشين نجد كمك داد: 1. حمايت سياسى نظامى آل سعود، 2. دورى مردم نجد از تمدن و معارف وحقايق اسلامى.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . تاريخ ابن بشر نجدى: 1/23.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جنگهايى كه وهابيان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و يمن و شام و عراق) مى كردند، جاذبه اى دلفريب داشت: ثروت هر شهرى كه با قهر و غلبه بر آن دست مى يافتند، بر مهاجمين حلال بود، اگر مى توانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مى دادند و در غير اين صورت، به غنايمى كه به دست آورده بودند اكتفا مى كردند.(1)

هر انديشه نوظهورى ـ خاصّه اگر در پوشش «توحيد» عرضه شود ـ در روزهاى نخست توجه مردم را به خود جلب مى كند، خاصّه در جاييكه مردم آن از علم و دانش دور باشند. روزى كه محمد بن عبدالوهّاب كار خود را در نقاب دعوت به توحيد و مبارزه با شرك آغاز كرد، برخى از شخصيتهاى نجد و يمن به سوى وى اقبال كردند. براى نمونه زمانى كه موج دعوت او به يمن رسيد امير محمد بن اسماعيل (1099ـ 1186) مؤلف كتاب «سُبُلُ السلام فى شرح بلوغ المرام» قصيده اى بلند بالا در مدح محمد بن عبدالوهاب سرود كه مطلع آن چنين بود:

سَلامٌ على نجـد وَمَـنْ حَـلَّ فِـى نَجْـد *** وَإنْ كانَ تَسليمى على البُعد لا يُجدى

درود بر نجد و كسى كه در آن قرار دارد، هر چند درود من از اين راه دور سودمند نيست.

ولى همو، هنگامى كه خبرهاى ناگوارى از قتل و غارت وهّابيان را دريافت كرد و فهميد كه محمد بن عبدالوهاب به تكفير مسلمانان پرداخته و براى مال و جان آنها بهايى قايل نيست، از سروده پيشين خود پشيمان گشت و قصيده اى نو سرود كه با اين بيت آغاز مى شد:

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . جريرة العرب فى القرن العشرين، ص 341.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رَجَعتُ عن القَولِ الّذى قُلتُ فى النجدى *** وَقـد صـحّ لى عنـهُ خِلافُ الّذى عِنـدى(1)

من از گفتار پيشين خود در حق آن مرد نجدى بازگشتم، زيرا خلاف آنچه كه درباره وى مى پنداشتم برايم ثابت شد!

كشتار وهابيان در عتبات عاليات، براستى صفحه اى سياه در تاريخ اسلام است. صلاح الدين مختار، كه از نويسندگان وهّابى است، مى نويسد: در سال 1216ق امير سعود با قشون بسيار متشكل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط، به قصد عراق حركت كرد. وى در ماه ذى قعده به شهر كربلا رسيد و آنجا را محاصره كرد. سپاهش برج و باروى شهر را خراب كرده، به زور وارد شهر شدند و بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار و خانه ها بودند به قتل رساندند. سپس نزديك ظهر با اموال وغنايم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطه آبى به نام ابيض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيه، به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم، بين مهاجمين تقسيم شد.(2)

ابن بشر، مورّخ نجدى، درباره حملات وهابيان به نجف مى نويسد: در سال 1220 سعود با سپاهى انبوه از نجد و اطراف آن، به بيرون مشهد معروف در عراق ]مقصود، نجف است[ فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراكنده ساخت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1. كشف الارتياب، سيد محسن امين، ص 8.
2 . تاريخ المملكة العربية السعودية:3/73.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وى دستور داد باروى شهر را خراب كنند، ولى سپاه او زمانى كه به شهر نزديك شدند به خندق عريض و عميقى برخوردند كه امكان عبور از روى آن وجود نداشت. در جنگى كه بين طرفين رخ داد، بر اثر تيراندازى از باروهاى شهر، جمعى از سپاهيان سعود كشته شدند و بقيه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهاى اطراف پرداختند.(1)

ممكن است تصور شود كه وهّابيان ، تنها بلاد شيعه نشين را مورد تاخت و تاز خود قرار مى دادند. ولى اين تصور بهيچوجه درست نيست و بايد گفت كليه مناطق مسلمان نشين حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاريخ در اين مورد، از هجومهاى وحشيانه اى گزارش مى دهد كه مجال شرح همه آنها در اين مختصر نيست. نمونهوار، به يك مورد اشاره مى كنيم:

جميل صدقى زهاوى در خصوص فتح طائف به دست وهّابيان مى نويسد: از زشت ترين كارهاى وهّابيان، قتل عام مردم است كه بر صغير و كبير رحم نكردند. طفل شيرخوار را بر روى سينه مادرش سر مى بريدند، جمعى را كه مشغول فرا گرفتن قرآن بودند همه را كشتند. چون در خانه ها كسى باقى نماند به دكانها و مساجد رفتند و هر كه بود، حتى گروهى كه در حال ركوع و سجود بودند، كشتند. كتابها را كه در ميان آنها تعدادى مصحف شريف و نسخه هايى از صحيح بُخارى و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود در كوچه و بازار افكندند و آنها را پايمال كردند. اين واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد.(2)

وهابيان پس از قتل عام طائف، نامه اى به علماى مكّه نوشته و آنان را به آيين خويش دعوت كردند. سپس صبر كردند تا ايام حج منقضى شد و حاجيان از مكه بيرون رفتند، آنگاه قصد مكه نمودند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . عنوان المجد فى تاريخ نجد:1/337.
2 . الفجر الصادق، ص 22.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

به نوشته شاه فضل رسول قادرى (هندى)، علماى مكه در كنار كعبه گرد آمدند تا به نامه وهّابيان نجد پاسخ گويند، در حين گفتگو و مشاوره آنان، ناگهان جمعى از ستمديدگان طائف داخل مسجد الحرام شدند و آنچه بر آنان گذشته بود بيان داشتند و در ميان مردم شايع شد كه وهّابيان به مكّه آمده و كشتار خواهند كرد. مردم مكه سخت در وحشت و اضطرار افتادند، چندان كه گويى قيامت برپا شده است. علما اطراف منبر (در مسجد الحرام) جمع شدند. ابو حامد خطيب به منبر رفت و نامه وهّابيان و جواب علما در ردّعقايد آنان را قرائت كرد. آنگاه خطاب به علما و قضات وارباب فتوا گفت: گفتار نجديان را شنيديد و عقايدشان را دانستيد. درباره آنان چه مى گوييد؟ همه علما و مُفتيان مذاهب اربعه اهل سنّت، از مكه مشرّفه و ساير بلاد اسلامى كه براى اداى مناسك حج آمده بودند، به كفر وهّابيان حكم كردند و بر امير مكّه واجب دانستند به مقابله با آنان بشتابد و افزودند كه بر مسلمين واجب است او را يارى كنند و با وى در جهاد شركت نمايند و هر كس بدون عذر، تخلّف كند گنهكار بوده و هر كس در اين راه شركت كند مجاهد، و در صورت كشته شدن شهيد خواهد بود. در اين امر، اتفاق نظر بود و فتواى مزبور را نوشتند و همه مهر كردند....(1)

بدينگونه مى بينيم كه آيين وهّابيت از ديرباز ، از سوى كليّه فرق اسلامى (چه شيعه و چه اهل سنّت) محكوم به بطلان بوده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . سيف الجبّار المسلول على الأعداء، شاه فضل رسول قادرى، استانبول 1395ق، ص 2 به بعد.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نخستين ردّ بر اين مكتب را برادر خود محمد بن عبدالوهاب، شيخ سليمان بن عبدالوهاب، به نام «الصواعق الالهية» نوشت او در كتاب مزبور چنين آورد:

امورى كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر دانسته و بهانه مباح بودن مال وجان مسلمانان مى پندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود. ولى از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را صادر كرده باشند، يا آن كه بلاد مسلمانان را ـ همان گونه كه اينان مى گويند ـ بلاد شرك و دارالكفر بنامند.(1)

پس از شيخ سليمان،علما و شخصيتهاى بسيارى از اهل سنّت به نقد آراى محمد بن عبدالوهّاب پرداخته اند كه اسامى برخى از آنها چنين است:

1. عبداللّه بن لطيف شافعى، مؤلف «تجريد سيف الجهاد لمدعى الاجتهاد».
2. عفيف الدين عبداللّه بن داود حنبلى، مؤلف «الصواعق والردود».
3. محمد بن عبدالرحمن بن عفالق حنبلى، مؤلف «تحكُّم المقلدين بمن ادعى تجديد الدين».
4.احمد بن على قبانى بصرى، مؤلف رساله اى در نقد معتقدات فرزند عبدالوهاب.
5. شيخ عطاء اللّه مكى، مؤلف «العارم الهندى فى عنق النجدى».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . الإسلام فى القرن العشرين، ص 126ـ 137.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اينها نمونه اى از دانشمندان اهل سنّت اند كه در ردّ وهابيت كتاب نوشته اند و جز اينها كسان ديگرى هم هستند كه اسامى آنان را مى توانيد در كتاب بحوثٌ فى الملل والنحل (ج4، صفحات 355ـ 359) بجوييد.

در بين شيعيان نخستين ردّيه بر اين مكتب، توسط فقيه و مرجع نامدار تشيّع مرحوم آية اللّه شيخ جعفر كاشف الغطاء نگارش يافت، كه تحت عنوان «منهج الرشاد لمن أراد السّداد» حقايق را فاش ساخته و نسخه اى از آن را نزد امير سعود بن عبدالعزيز(پادشاه متعصّب وهّابى) فرستاد.

سلاله پاك وى، مرحوم آية اللّه شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء، نيز زمانى كه وهّابيان در سال 1344ق دست به تخريب مراقد ائمه اهل بيت (عليهم السلام)در مدينه زدند، كتابى به نام «الآيات البيّنات فى قمع البِدَع والضّلالات» نوشت و آراء آنان را به منطق وحى، نقد و رد نمود.

گسترده ترين كتابى كه از جانب علماى شيعه در نقد وهّابيت به رشته تحرير درآمده، كتاب «كشف الارتياب عن اتباع محمد بن عبدالوهاب» نوشته علاّمه و مصلح فقيد آية اللّه سيد محسن عاملى است، كه مطالعه آن براى پژوهشگران مسائل مربوط به اين مكتب، مفيد و راهگشاست.(1)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . براى آگاهى از ديگر كتب علماى شيعه در نقد اين مسلك، به كتاب «بحوثٌ فى الملل و النحل»(ج4، ص 359ـ 360) مراجعه شود.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------