(بهاءاله)درويشي كه كارش رونق گرفت

  • 1391/11/13 - 16:30
بهائیان وقتی در توجیه ادعای خدائی و خدا آفرینی بهاءاله در تنگنا قرار می گیرند مثل خود میرزا به مطالب کهنه صوفیان متوسل می شوند
بهاءالله

آنها در این سناریو اینچنین مقدمه چینی می کنند:
‏1-‏مقام حضرت بهاء الله در چنان رتبه ای است که کسی نمی تواند به آن پی ببرد.‏
‏2-‏ما چون نمی توانیم خدا را بشناسیم: (بنابراین‎ ‎حضرت بهاالله کسی هستند که در عالم امر و خلق به جای خدا ‏هستند) .
‏3-‏بنابر نص کتاب اقدس: \"ان اول ما کتب الله‎ ‎علی العباد عرفان مشرق وحیه و مطلع امره ‏الذی کان مقام نفسه فی عالم امر و الخلق...\" یعنی نخستین چیزی که خداوند برای بندگان واجب فرموده است، ‏شناختن مشرق وحی و مطلع امر است که مقام خود خدا در عالم امر و خلق است.‏
‏4-‏حضرت بهاء الله در عالم امر و خلق خداست ولی در عالم حق خدا نیست..‏
به نظر می رسد گاهی از اوقات تلخیص و نقل مطالب خودش در رد مطلب کافی است.
آنها از یک سو می گویند مقام ‏حضرت بهاء الله در چنان رتبتی است که شناخت ایشان ممکن نیست و از این معرفت استغفار می کنند و می گویند: در مورد مقام حضرت‎ ‎بهاالله استغفار لازم است زیرا خلق به عالم‎ ‎امر پی نبرد زیرا ‏رتبه او بالاتر است و ما پایین تر همانطور که امر نمیتواند به عالم‎ ‎حق و ذات لا یدرک پی برد‎.
یکی از اصول‎ ‎بهایی این است که هیچ رتبه ای نمیتواند رتبه مافوق خود را ادراک کند. (مکاتیب جلد 3‏‎ ‎و همچنین در کتاب ‏مفاوضات) نبات به اداراک حیوان نمیرسد ، حیوان به ادراک انسان و‎ ‎به همین ترتیب انسان هم نمیتواند به ادراک مظهر امر ‏الهی برسد و مظهر امر نیز‎ ‎نمیتواند به ادراک خدا برسد.حضرت محمد نیز میگویند \"ما عرفناک حق معرفتک\" تو را‎ ‎آنطور که حق شناختن توست نشناختیم (کتاب اربعین از شیخ بهایی‎)در نتیجه ما هم‎ ‎نمیتوانیم مظاهر امر الهی را بشناسیم و ‏هر چه بگوییم خطا کرده و گناهکاریم‎...
راستی شگفت انگیز نیست؟ آنها از یک سو از اقدس نقل می کنند که نخستین چیزی که بر بندگان واجب است شناخت ‏بهاء الله است و از سویی دیگر از این که بهاء الله را بشناسند استغفار می کنند!!! دیده بگشایید ای خردمندان!‏
 نکته ی مهم تر را که جداگانه و به تفصیل بحث خواهیم کرد آن است که این حرف ها هیچ تازگی ندارد و در آن دورانی که ‏جناب بهاء الله در کوه های سلیمانیه با نام مستعار درویش محمد به سر برده است، از دراویش و صوفیه آموخته و به عنوان ‏یک مطلب بدع و بکر به خورد احبا داده است. لازم است سخنان (به اصطلاح عرفاي) صوفیه را در این مقوله نقل کنیم:
سخن عارفان به اجمال و اختصار آن است که:
‏خداوند در جلوه های گوناگون متجلی می شود و هر لحظه به شکلی در می آید. گزیده ی برخی از اشعار ‏مولوی را در این باب می آورم:‏
هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد، دل برد و نهان شد                        هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق، خود رفت به کشتی                     گه گشت خلیل و زدل نار برآمد، آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی، روشن کن عالم                           از دیده ی یعقوب چو انوار برآمد، تا دیده عیان شد
حقا که همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا                               گه چوب شد و بر صفت مار بر آمد، زان بحر کفان شد
صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان، از بهر صلاحی                    ناقه شده و از دل کهسار برآمد، فی الحال عیان شد.‏
خلاصه اشعار را ادامه می دهد و می گوید که ایوب و یونس و موسی و عیسی و محمد و آدم همه همون( ‏خود خدا) بودند. تا آن که می گوید:‏
حقا که هم او بود که می گفت أنا الحق، در صوت الهی                      منصور نبود آن که بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد.‏
بررسی درست و غلط بودن این حرف ها سخن دیگری است، اما مهم آن است که جناب بهاء الله به پیروی ‏از دراویش و صوفیه و عرفا، بیاناتی در هم آمیخته و در پی آن ادعای من یظهره اللهی کرده است. این ‏مقامات را پیش از ایشان امثال منصور حلاج و بایزید
بسطامی و محیی الدین عربی و لاهیجی نیز داشته ‏اند. آنان اصولا تعینات را در عالم کثرت می بینند و در عالم وحدت همه چیز را یکی می شمارند. از ‏همین روست که می گویند:‏
           چون که بی رنگی اسیر رنگ شد                                    موسی ای با موسی ای در جنگ شد
یعنی موسی و فرعون در عالم وحدت یکی هستند و این عالم کثرت است که آنان با هم دعوا و ستیز ‏دارند. و باز از همین روست که جناب بهاء الله هر زمان خود را در یک حالت مشاهده می کرده است. به ‏برخی حالات درویشی ایشان توجه کنید:
یک جا چنین می گوید :‏
‏‏( به راستی می گویم ولِوَجهِ الله می گویم ، این عبد و این مظلوم شرم دارد خود را به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد ‏به مقامات فوق آن).‏
و در جا و حالتی دیگر چنین می گوید:‏
‏(قُل یا هؤلاءِ فَأبشِروا فی تِلکَ الأیّامِ الَّتی فیها أَتَی اللهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الرُوح ) بگو ای مردم پس شما را مژده باد در این ایامی که خدا درسایبان هائی ازروح آمده است درجائی برای بابی های بغداد می نویسد:‏
‏‏(این نامه از نمله ی فانیه به سوی احبای خدا ارسال می شود)‏ نمله ی فانیه که می دانید یعنی چه؟ یعنی مورچه ی بی مقدار نابود شدنی!‏
‏ولی در جایی دیگرخود را فرستاده خدا می خواند:‏ ‏(قَد بَعَثَنِیَ اللهُ و أرسَلَنی إلَیکُم بِآیاتٍ بیّناتٍ)‏ همانا خدا مرا برانگیخت و با نشانه های آشکار به سوی شما فرستاد.‏
درمقابل ناصرالدین شاه قاجارخود را این گونه توصیف می کند:‏
‏(یا مَلِکَ الأرضِ إسمَع نِداءَ هذا المَملُوک! إنّی عبدُ آمنتُ بِالله و آیاته)- آغازلوح سلطان- ای پادشاه روی زمین ندای این برده ی زرخرید را بشنو. به درستی که من بنده ای هستم که به خدا و آیاتش ایمان آوردم.‏
‏لکن درلوح سیّاح به میرزا علی مراغه ای چنین فرمان می دهد:‏
‏(أن یاعَلی فَاشهد بِأنّی ظُهورُ اللهِ فی جَبَروتِ البَقاء و بُطُونُه فی غَیبِ العماء ... وکلٌ خُلِقُوا بِأمری) ‏
ای علی پس شهادت بده که محققاً من ظهورخدا در جبروت هستی وبقاء هستم وحقیقت درونی او در غیب نادیدنی می باشم ‏‏... وهمه به فرمان من آفریده شده اند.
وبالاخره وقتی بازار الوهیت و ربوبیت را آشفته می بیند، دعوی خداآفرینی می کندو ‏اظهارربوبیت والوهیت مينمايد.

 حضرت قدوس یک کتاب درتفسیر صمد نازل فرمودند ازعنوان کتاب ‏تا نهایتش إنّی أنَا الله است.

 جناب طاهره قره العين( إنّی اَنَا الله )را دربدشت تا عنان آسمان بِأعلی النداء بلند نمود .

و هم چنین بعضی ‏احبا در بدشت و جمال مبارک درقصیده وَرقائیه می فرمایند: (کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَ لَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِن طَفحِ حکمی ‏تَرَبّت) یعنی همه ی خداها ازقطره های کوچک فرمان من به خدائی رسیدند و همه ی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم ‏من به ربوبیت نائل آمدند.‏
به این ترتیب روشن می شود که اصولا از منظر عرفان و تصوف، این مقامات به هیچ وجه نشانه ی ‏پیامبری وآوردن دین جدید و دیگر مقاماتی که بهاء الله برای خودش قائل بوده، نیست. همه ی بزرگان ‏عرفاي صوفيه، از این حالات داشته اند چنان که خواندید جناب قدوس و طاهره قرة العین هم از این حالات (به اصطلاح ‏روحانی!) داشته اند. خلاصه آن که حضرت بهاء الله با این بیانات کهنه و قدیمی که از آموخته های ایشان ‏در کوه های سلیمانیه و در دوران آموزش های درویشی بوده است، چیز تازه ای نیاورده اند و بالاخره آن ‏که اثبات این مقامات برای ایشان به جز ادعای صرف، چگونه ممکن است؟ !
منابع:

-  كتاب اقدس

-  مكاتيب

- مفاوضات

- اربعين(شيخ بهائي)

- ديوان مولوي

- لوح سلطان

- لوح سياح

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.