من شدم مرشد،که های دم بدم بدم بدم

  • 1392/02/28 - 17:22
در اول كه ميرزا لقائي اين را ديد بسيار مسرور شده گفت ها كار تمام است و چون در ذوب ثاني معلوم شد كه اين كيميا اثر معكوس دارد و نقره را مس مي كند (مثلا) نه مس را طلاء لهذا خيلي محزون شد. ولي باز هم نوميد نشده گفت اين رنگ هنوز ثابت نيست و بايد در دوره ي سوم اين را ثابت نمائيم.
کشف الحیل

جناب آیتی در کتاب کشف الحیل اینگونه عنوان نموده که: من شدم مرشد صاحب دستور و ميرزا لقائي بچه ي درويش نفاخ «هاي دم بدم بدم بدم» و براي اينكه اهل كار بدانند راست مي گويم نشاني از آن را ذيلا بيان مي كنم.

از موي سر انسان آب زردي و روغن قرمز دانه دانه ي و جوهري كه گاهي زبيق تعبير مي شود گاهي عقاب و گاهي ملح به وجود مي آيد. كه بهاء آنها را روح و نفس و جسد ياد كرده است و گاهي ارض آن يعني ثفليه ي آن كه در ته قرع مانده آن را هم در كار ذي مدخل مي شمارند. در ميان اين عناصر چهارگانه آن را كه گفتيم زبيق و عقاب و ملح گفته مي شود و اطلاق نوشادرهم بر آن مي شود از ساير عناصر فريبنده تر است و آن بر سقف انبيق نشسته متدرجا روغن يا آب شده فرود مي آيد و در آب هم منعقد مي شود سردي مورث انعقاد آن عنصر و گرمي موجب انحلال اوست و نيز فرار است و از آتش زياد فرار مي كند صورتا سفيد است و در باطن آن زردي خفيفي مستور است كه در ملاقات و مجاورت با آتش براقيتي از باطن آن بروز مي كند و انسان را مي فريبد.

خلاصه رفقا حيران مانده مي خواستند مرا سجده كنند كه اينگونه بر اسرار آگاهم و جز اينكه من به حكم عقل و تجربه مي دانستم اينها نظير تعاليم خوش آب و رنگ بهاء و عبدالبهاء است يعني يك نمايش های  ظاهره ي فريبنده است كه هر كهنه قلندري به بچه درويش خود نشان داده او را مي فريبد و باطن آن چيزي نيست و به جائي نمي رسد. دوره ي اول در اردستان نمايشات تا همين اندازه بود و در طهران در دوره دوم به عمليات لطيفه كه مشاق ها آن را عمل جواني مي گويند مشغول شده از براني به جواني توجه كرديم و به وسيله حل هاي طبيعي مانند حل زبل و حمام ماريه بعد از چند تقطير و رد تقطير آن عقاب يا زيبق فريبنده را به جائي رسانده كه رنگ زرد باطني آن جلوه كرده سفيدي به زردي مايل شد و چون زردي آن به قدري شفاف است كه راستي از رنگ طلا قشنگتر است لهذا رفقال نزديك بود از خوشي سكته كنند و بالاخره آن را در نقره دميدم و نقره مثقالي چهار عباسي را به مثقالي نيم شاهي متنازل كرديم زيرا نقره را آن دواء زرد مي سازد ولي اين زردي يك رنگ زايل بي دوامي است كه پس از يكي دو دفعه كه آن نقره ذوب شود آن رنگ زايل و حالت طلائي دروغي كه در ابتدا نموده شده برطرف مي شود ولي نقره به حالت شفافي اول خود برنگشته در نتيجه نقره از اعتبار ساقط مي شود.

در اول كه ميرزا لقائي اين را ديد بسيار مسرور شده گفت ها كار تمام است و چون در ذوب ثاني معلوم شد كه اين كيميا اثر معكوس دارد و نقره را مس مي كند (مثلا) نه مس را طلاء لهذا خيلي محزون شد. ولي باز هم نوميد نشده گفت اين رنگ هنوز ثابت نيست و بايد در دوره ي سوم اين را ثابت نمائيم.

پس در كاشان به عمليات دوره 3 پرداختيم و اين دفعه كار به جائي رسيد كه نقره مانند يك قطعه طلاي خالص شفافي شد كه در عيار سي باشد و در ذوب اول و دوم هم رنگ آن زايل نشد ولي در آخر به ميرزا لقائي گفتم اين رنگ است نه تغيير عنصر و حتي حجم را هم تغيير نداده و اگر طلا شده باشد بايد حجم آن تغيير كند زيرا حجم نقره غير از طلاء است ولي به خرج رفيقم نرفت و مي خواست همان طلا را ببرد بفروشد جز اينكه من نگذاشتم زيرا مي دانستم آخر مكشوف مي شود و اسباب رسوائي فراهم مي گردد. بالاخره قرار شد تا پنج مرتبه ذوب كنيم اگر رنگش زايل نشد بفروشيم اين بود كه از هر ذوبي يك قدري رنگ آن كم شد و در عوض اينكه شفافتر شود تيره تر مي شد يعني رنگ زرد صافي زايل مي شد و رنگ زرد و تيره يعني خاكستري رنگ در آن پديد مي شد تا در ذوب پنجم به مقام همان فلز فاسد رسيد كه در دوره ي دوم ديده شده بود و ديده شد كه تا هر جا اين كيمياي بهاء سير كند اين نتيجه را مي دهد كه نقره ي خالص را معيوب كرده فلز ناقص نمايد.

و از آن به بعد به خوبي دانستم كه مشاقها و خود بهاء هم اگرچه معلوم نيست تا همين درجه هم نائل به مقصد شده باشند ولي غايت المرام اگر به اين مقام رسيده باشند همين را وسيله ي حيله و گوش بري قرار داده هر جا غريب و عابر بوده و مطمئن بوده اند كه دست خريدار به دامنشان نمي رسد همان فلز رنگ شده معيوب را فروخته و فرار كرده اند و هر جا مشهور و مقيم بوده كلمات خود را فروخته اند به اينكه اين علائم و نشانيها را داده و اشخاص را گمراه نموده استفاده كرده اند گاهي با سرمايه ي خدائي و گاهي با همان مايه ي مشاقي بي پيرايه و چون شخص عامل مي آمد كه به مقصد نرسيدم مي گفتند نتوانسته اي به راه صحيح سير نمائي جز اينكه اخيرا كه خدائي بهاء محرز شد و پول از اطراف به دامنش ريخته شد براي جلوگيري از رسوائي مطلق اين در را بست و شيشه ي كيمياگري را شكست ولي از آنجا كه سخناني گفته و نوشته بود و به دست مردم افتاده نمي توانست به كلي منكر وجود آن شود لهذا به بهانه ي اينكه موقعش نرسيده و كشف آن موكول به بلوغ عالم و بسته به وحدت خط و لغت است اتباع را سرگرم و دلخوش مي ساخت و كم كم عباس افندي اين در را به طوري بست كه راه سؤال هم به كسي نمي داد و اينك شوقي افندي حتي از سفسطه هاي پدران خود هم بي خبر است و كاري هم به آنها ندارد زيرا طلاي ساخته ي پرداخته به دامنش مي ريزد.

يك كلمه پيشكارانش يا بالعكس مي نويسند به همدان كه پاردسوي آقا پاره است في الفور دو سه هزار تومان پول براي پاردسوي آقازاده جمع مي شود ديگر خبر از پولهاي بانك عقاري مصر و انكلو فلسطين ندارند و يا آنكه يك كلمه خودش مي نويسد مي خواهيم اراضي مقام اعلي را بخريم فوري آنهائي كه آرزوي نماز و دعاي او را دارند گردن بندهاي خود را فروخته پول برايش مي فرستند عجبا بيست سال بنده از اين مجامعشان جز نغمه ي اعانه ي مشرق الاذكار موهوم دروغ امريكا و اعانه براي فقراي آلمان و زلزله زدگان ژاپون و ساختمان مشرق الاذكار عشق آباد و مقام اعلي در فلسطين و خريد اراضي اطراف آن و ساختمان روضه ي بهاء و غيره و غيره هيچ نغمه اي نشنيدم و به قدر ذره ي حقيقت و تربت و فكر معارف و انسانيت و توسعه ي اقتصاديات عمومي و آنچه براي عالم بشر مفيد باشد نديدم.

 و عجیبتر اينكه تمام اعانه ها بايست به حيفا برود و به دست عباس افندي و شوقي افندي به مصرف آنكه شكمهاي عائله ي خودشان بود برسد و گوسفندان گمان مي كردند كه پولشان به آمريك و آلمان و روسيه رفته شگفتا شگفتا كه مردم تا چه اندازه بي خبرند و از طمع و حرص و شهوات اين رؤساي طماع بي اطلاع مانده جميع سيئات را حسنات تصور كرده اند گمان دارم از بدء خلقت تاكنون يك همچو خانواده ي پول پرست دنيا دوست بي حقيقتي به عرصه ي وجود نيامده باشد و با وجود اين نمي دانم چه تأثيري در اين گوسفندان كرده كه سخن هيچ آدم خيرخواهي را نپذيرفته اگر كسي براي نفع خودشان سخن گويد با او دشمني مي كنند و چون از اين رؤسا القاء آتي خادعانه شود به طرف خدعه و فريب آن متوجه نشده همان را حقيقت مي پندارند و باعث خسران و زيان جان و مال مبدأ و مأل خود مي گردند.

بلي اگر بهاء و عبدالبهاء اين را معجز خود قرار مي دادند قابل انكار نبود به اين كه بگويند ببينيد ما چطور از طرفي مردم احمق را مي شناسيم و از طرفي در احماقشان چه مهارت و قدرتي داريم كه هر دروغي بگوئيم اين حمقا نه تنها راست مي پندارند بلكه بر روي آن دروغ معجزه مي سازند و در راه آن جان مي بازند و الا ببينيد ما چه كرده ايم جز اينكه هشتاد سال است مالشان را خورديم و به كشتنشان داديم و هر وقت هم يك نفرشان خواست بيدار شود و به بيداري ديگران پردازد اگر زود خبردار شديم پيش از آنكه صدايش بلند شود او را ترر كرديم و بسا كسان را كه مخفيانه كشتيم و بعد خودمان او را جزو شهداء قلمداد كرده لوح و زيارت نامه برايش نازل كرديم (مثل سيد اسمعيل ذبيح زواره اي در بغداد) و گاهي يك نفر را در دريا افكنده بعد شهرت داديم كه او طاقت فراق بهاء را نياورده خود را غرق كرد (مثل آقا محمد نبيل زرندي) گاهي يكي را داديم مفقود كردند و بعد شهرت داديم كه او پول داشته اغيار براي پولش او را را معدوم كرده اند

 (مثل حاج رمضان پيرمرد بدبخت) و گاهي يكي را مسموم كرده شهرت داديم كه قهر و غضب عبدالبهاء او را گرفته به درد گلو مبتلا شد و در اين خصوص لوح نازل كرده مردم را به وهم افكنديم (مثل يحيي در جده كه پروفسور برون هم يادداشتي در اين باب دارد) و هر گاه دير خبر شديم و صدايش را ديگران شنيده بودند به نسبت هاي ديگر منسوبش داشته گاهي ازليش خوانديم گاهي ناقضشان گفتيم گاهي دهريش شمرديم مثل صدها و هزارها از مبلغين خودشان و منتسبين سيد باب از قبيل آقا جمال بروجردي - ميرزا حسين خان خرطومي سيد مهدي دهجي - آقا جليل تبريزي - ميرزا آقا جان خادم الله كه او را در حرم بهاء كتك زديم - و مثل ميرزا علي اكبر رفسنجاني ميرزا اسدالله اصفهاني - پسرش دكتر فريد - دامادش مستر اسپراك و از يهودي ها حاج الياهو كاشاني ياقوتي كرمانشاهي كه اين يكي احمقانه به دامن غصن اكبر چسبيده و از زردشتي ها چند نفر در بمبئي و از مسيحيان ابرايهم خير الله و چند نفر زن امريكائي و گاهي كساني كه بو برديم مي خواهند بيدار شوند به تدابيري آنها را ساكت كرديم مثل ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه به كرات كلماتي كه منبعث از بيداري بود از او بروز كرد و لهذا به هر قسم كه بود او را در مصر در تحت نظر نگاه داشته مصارفش را به كم و زياد رسانديم و نگذاشتيم صدايش بلند شود او همچنين حاج ميرزا حيدرعلي كه اگر بگويم در عالم محرميت چه كلمات و حكاياتي از او شنيده و مي دانم همه تعجب خواهند كرد. و هكذا از ميرزا نعيم شاعر در تهران اگر بگويم چه طور بيدار شده بود و جرئت نكرد كه بيداري خود را اخطار كند البته كسي از گوسفندان حتي از بستگان خودش باور نخواهند كرد. و مثل ميرزا احمد سهراب در آمريكا...

آري اين زبان حال بهاء و عبدالبهاء است كه به ما مي گويند اگر مردم ابلهند ما چه تقصير داريم؟ كيست كه از پول و مريد و فداكاري بدش بيايد خلاصه كسي كه به مبدء و معادي قائل نباشد و همه چيز را از خدا گرفته تا بهشت و دوزخ و قبر و موت و حيات كلا به وجود خود تعبير كند و ملكوت ابهي را كه سخني موهوم است جايگير همه قضايا بشمرد؟ چه كه همه را بهاء به وهم خود موهوم تصور كرده و ساختن موهومي بر روي موهومات ديگر گناه نمي داند در صورتي كه اگر هم آن طور بود باز گناه او گناه جبران ناپذيري بود و حال آنكه آن طور نيست كه او خيال كرده - هان اي گوسفندان بهاء گوش بدهيد بشنويد اينك خود عبدالبهاء از ملكوت ابهي ندا مي كند و مي گويد اي ابلهان هفتاد سال است شما را به وعده امروز و فردا نگاه داشتيم و دسترنج شما را برويم و خورديم و شما را به كشتن داديم يك دفعه فكر نكرديد كه كدام وعده وفا شد و در مقابل مال و جان شما چه نتيجه به شما داديم؟ مگر كوريد مگر كريد مگر نمي بينيد كه هر چه گفتيم برعكس شد جز حرف مفت چه براي شما آورديم؟ مگر نمي بينيد كه نه خدمتي به ملك كرديم نه به دنيا نه آخرت؟ آخر نتيجه ي اين دين ما براي شما چه بود؟ اگر ظلم بود شديدتر شد اگر اخلاق بود بدتر شد اگر صلح عمومي بود پايه اش سست تر گشت اگر موهوم بود ما اوهامي از شما رفع نكرديم بلكه يك دسته اوهام تازه براي شما آورديم و در ميانتان وديعه گذاشتيم و اگر ما نگذاشته ايم و خودتان گذاشته ايد پس باز معلوم مي شود كلام ما اثري ندارد و هرگز هم اثر نخواهد كرد ما كه نتوانستيم عائله خود را از دروغ و اختلافات و طمع و صفات رذيله حفظ كنيم چگونه شما و ساير اهل دنيا را حفظ خواهيم كرد ما كه خودمان چند دسته شده به هم دشنام مي دهيم و به ناموس و عصمت هم نسبت هاي زشت مي دهيم شما چه توقع داريد كه از اثر كلام ما شما و اهل دنيا تربيت شويد؟

 

پس بدانيد كه خودتان احمقيد خودتان ابلهيد اگر شما خودتان خوب شويد، بي موهوم شويد، اخلاقي شويد، حاجتي به ما و ولي امر ما نداريد اگر شما خودتان قابل نباشيد ما و ولي امر ما جز خر سواري كاري نخواهيم كرد. ميل داريد بكشيد بسم الله خدا به شما قوت دهد آن قدر بار بكشيد و آن قدر كشته شويد و جان و مال بدهيد تا جانتان برون آيد. اگر آن ها كه منتظريد شد هر چه از آن بدتر داريد به روح آواره نثار كنيد و اگر نشد طبعا قضيه ي معكوس خواهد گشت. تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال. باز در اين موقع صديقي وارد. يعني يكي از آن بيداراني كه در اين دو سال بيدار شده ولي هنوز در رديف آن هائي است كه ساكت نگاهش داشته اند و اين ها قريب پنجاه نفرند كه در طهران و ساير جهات در كمال بيداري و آگاهي هستند و بعضي از ايشان در نزد بهائيان (يا به قول مصريها بهائم) مظنون واقع شده اند و بعضي ديگر حتي مظنون هم نشده به كمال استحكام بر پالان چسبيده اند كه بر زمين نخورند و پياده نشوند مجملا يك نفر از اين دسته در اين آخر شب محرمانه وارد شد و اين فصل كيميا را خوانده تذكري داد كه آن تذكر را اضافه مي كنيم او مي گويد بنويس. در ايام ورود عكا كه بهاء و اهل بهاء آن ايام را ايام عسر و سختي ياد مي كنند و بهاء ناله ها كرده است در الواحش كه اصحاب در شدت بودند و روزي در رغيف به ايشان داده مي شد كه آن هم از بدي ماكول نبود و حتي شرح مردن چند نفر از آن ها و دفن اجسادشان با لباس و نبودن خرج كفن و دفن و شرحي از اين قبيل را در كلمات خود گنجانيده.

آيا چه شد كه اين ميرزا خدائي كه داراي اكسيرو كيميا بود قدري از آن را در آن موقع صرف اين فقرا نكرد و ايشان را از مرگ نجات نداد؟ (امور تضحك - السفهاء منها) بلي آنچه مسلم شده در آن موقع كيمياي بهاء كه عبارت از صدي نوزده ماليات اغنام باشد هنوز طبخ و نضج نگرفته بود اين بود كه اين همه از عسرت آن ايام ناله مي كند. اما آيا ببينيم في الواقع بر خود بهاء و عائله اش هم اين طور سخت مي گذشته؟ اگر اندكي بهائيان فكر كنند و انصاف دهند تصديق مي كنند كه در همان وقت هم او با عائله اش در رفاه بودند و اين سختي ها براي گوسفندان بود. زيرا معاشي كه از طرف دولت عثماني براي اين اسراء معين شده بود قدرش كافي بود و قانون اين بود كه آن را ماه به ماه به دست رئيس مي دادند چنانكه گاهي عباس افندي و گاهي ميرزا موسي كليم برادر بهاء مأمور دريافت آن وجه مي شدند و در موقع تقسيم بازي ها پيدا مي شد و هر روز صداي يكي بلند مي شد كه حق ما را مي گيريد و به ما نمي رسانيد.

 

به قول يك زن با اطلاع مي گفت بايد چه توقع داشت از خانواده ي كه زنانشان خيار را از هم مي دزدند و در زير پستان خود ده دوازده ساعت مخفي و ذخيره مي كنند و اگر ببينند طفل ديگران قريب هلاكت است باز آن را بيرون نياورده براي آتيه ي خود نگاه مي دارند مجملا اگر هيچ مدرك و دليل ديگر بر دارائي ايشان نداريم اين مسئله مسلم است كه تسبيح مرواريد و قاليچه قيمتي بهاء كه بعدا بين عباس افندي و محمد علي افندي مورد منازعه و مشاجره شده و هزارها ليره قيمت آن بوده در آن موقع موجود بوده است گيرم اين خداي مواسات طلب پول نداشت فرضا كيميايش هنوز پخته نشده بود بالفرض مأمورين دولت مقرري را به موقع نمي پرداختند آخر اين تسبيح مرواريد و قاليچه را كه سي سال نگاه داشته تا بر سر آن ميان برادرها آن قدر اختلاف و فحش كاري واقع شود خوب بود در آن موقع مي فروختند و جان اصحاب فداكار خود را از هلاكت نجات مي دادند. آري اين است نتيجه خدمت به اين گونه خدايان «هر كه گريزد ز خراجات شاه الخ» شبهه ي نيست كه اگر دكتر اسلمونت يكي از اين قضايا را مي دانست با آن آب و تاب كتاب برايشان نمي نوشت و اصلاح آن را از آواره نمي طلبيد.

 

منبع :کتاب کشف الحیل  جلد اول نوشته عبدالحسین آیتی

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.