اهل حق و داستان نصير و علي(ع)

  • 1392/10/04 - 03:25
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ نويسندگان اهل حق تاريخ پيدايش اين فرقه را مختلف ثبت کرده اند. بعضي پيدايش آن را زمان حضرت علي عليه السلام دانسته و ديگران قرنهاي دوم، سوم، چهارم، پنجم، هشتم نوشته اند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ نويسندگان اهل حق تاريخ پيدايش اين فرقه را مختلف ثبت کرده اند. بعضي پيدايش آن را زمان حضرت علي عليه السلام دانسته و ديگران قرنهاي دوم، سوم، چهارم، پنجم، هشتم نوشته‌اند.
بنا به گفته جيحون آبادي، موسس و پايه گذار فرقه اهل حق شخصي به نام نصير بوده است. او نصير را غلام حضرت علي عليه السلام  معرفي مي کند. داستان نصير اين چنين به نظم کشيده است.
دگر گويم از داستان نصير                    
چگونه به آن ذات حق کرد سير
يکي پيره زن بد به يثرب مکان 
که بودش يکي پور پاکيزه جان
علي خواست آن پور از آن پيره زن           
همي گفت با پيره زن اين سخن
يده پور خود را همين دم بمن                 
شود خادمم دايما زين وطن
دگر پيرزن برد پور جلي    
نمرده بدادي بدست علي
به اين شرط گفتا به حيدر چنان    
بدادم به تو پور در اين زمان
نميرد ز دوران نگردد فنا    
کند خدمتت در همه جايگاه
قبول کرد حيدر به گفتار آن    
نصير ماند در خدمت او چنان
قضا روزي حيدر روان شد به راه    
همي رفت در مصر تا چند گاه
برفتي چنان تا لب رود نيل    
همي خواست رد گردد از آن سبيل
ز پس گفت با پور آن پيره زن    
برو در لب بحر گو اين سخن
بفرمان مولاي خود اين زمان    
بگو هان به مخلوق دريا عيان
که اي قرقره ده به ماها نشان    
گذرگاه کجايست گردم روان
نصير رفت گفتا به قرقر چنان    
هزاران هزار قرقر اندر زمان
بگفتند قرقر کدام قرقر است    
که قرقر در اين بحر چون اختر است
پس آمد به تعجيل آنگه نصير    
بسلطان دين گفت آن دم بسير
چو گفتم به قرقر در آن بحر آب    
بيامد ز آنها هزاران جواب
بگفتند جون امر از حيدر است    
بيان کن که قرقر کدام قرقر است
ندانستم و آمدم نزد تو    
که قرقر کدام است با من بگو
بفرمود پس شاه دين با نصير    
برو اين زمان کن به آن بحر سير
بگو قرقره ابن آن مرمره    
دگر مرمره ابن آن کرکره
که باشي در اين بحر يک چشم کور    
بگو از آنچه علي گفته بود
که ناگاه آن قرقره از قعر آب    
بگفتا به نصير در اين حساب
تو کوري که نشناختي يار خود    
نداني معاني گفتار خود
کسي کان بداند در اين بطن بحر    
که يک چشم من کور گشته به قهر
دگر نيز تا چند پشتم خبر    
بدانست، پس چون نداند گذر
تو هستي به غفلت ايا خيره سر    
نبيني تو مولاي خود در نظر
که او حق بود، هم جهان دادگر    
چو خورشيد طالع شده در بشر
چو نصير بشنيد بيدار شد    
بصير گشته آن دم به تکرار شد
دوان آمده تا به نزد علي    
بگفتا خدايي به من منجلي
علي گفت ترک کن اين کفر را    
از اين گونه ديگر نکن ذکر را
نصير هم دوباره بگفتا چنان    
که هستي خداوند بر انس و جان
علي پس بزد تيغ بر گردنش    
جدا گشت آن سر ز ملک تنش
بيفتاد در خاک غلطان شدي    
ز پس مرتضي زان پشيمان شدي
بياورد بر ياد عهد کهن    
که در پيش بنموده با پيرزن
دوباره نهادي سرش را بتن    
نمودي ورا زنده در آن وطن
چنين تا بهفت بار در آن مکان    
نصير کشته شد حي شدي بعد از آن
همي گفت با حيدر اندر زمان    
خدايي به تحقيق در دو جهان
اگر صد هزاران کشي بنده را    
اگر صد هزارم کني زنده را
تو هستي خدا و منم بنده ات    
سر و جان فدا کرده اندر رهت
به قول شريعت از آن کبريا    
به حيدر بيامد پيام از سما
که اي مظهر حق بان پور زال    
مده زحمت و کن وراهم حلال
اگر چه تو هستي خداوندگار    
ولي يک کلامي زمن گوش دار
بر کل مخلوق خود کن نهان    
ولي بر نصير خويشتن کن عيان
همه خلق دان بنده کبريا    
نصير هم بخوان عبد حيدر بگاه
بفرموده حق شه مرتضي    
نصير کرده آزاد در دو سرا
ز پس آن نصير با همه تابعان    
شدند عبد حيدر به هر دو جهان
شد آزاد اهل نصيري ز پس    
علي شد بر آنها خداند و کس
معافند بر درگه کبريا    
اگر چه شوند غرق بحر گناه
نصير گشت عبد علي زين نشان    
همي گفت با حيدر اندر زمان
تو شاهي و من بنده درگهت    
نه من بلکه عالم بود بنده ات
دو گيتي تو ايجاد کردي بکان   
تو هستي خداوند در هر مکان
بگويند اسلاميان در مثل    
به حيدر بگفت خالق عز و جل
دو عالم بمن باد در هر ايام    
نصير هم عبد تو باشد به جام
از آنست اهل نصيري تمام    
علي در دو گيتي خدا خوانده نام
ولي ني چنين بود اگر بشنوي    
علي هي خدايست در معنوي
از آن پس نصير گشت صاحب طريق    
شدي قطب سردار دين حقيق
حقيقت از او گشت پس پايدار    
دگر حجت است مر به آيين يار
اول کس که حق را بجام بشر    
همي ديد بشناخت چوخور
نصير بود که شد طالب ذات حق    
شد عارف ز سر علي زان ورق
خدا بود که شد طالب ذات حق    
نصير هم باو بود عبد و غلام[1]
همان طوري که ملاحظه گرديد در مورد تاريخ اهل حق گمانه هاي فراواني زده شده است که اختلاف زماني زيادي با هم دارند(حدود هشت صد سال)؛ البته از همين ابتدا آشکار است آييني که در مورد تاسيس آن اينقدر اختلاف باشد، صحت و سقم آن تا چه ميزان است.
در نظم مذکور اشکالات عديده اي موجود است و البته همان طوري که مخاطبين درمورد اهل حق مي دانند، اين آيين وابستگي شديدي به اشعار خود داشته تا جايي که ماهيت اصلي آن را همين اشعار تشکيل مي دهند و  اين فرقه از اين قبيل اشعار براي اثبات خود و تبيين معارف خود ياري مي طلبند. اما ماهيت اين اشعار ساده و غالبا موهوم است به طوري که جنبه خيال پردازي آن خيلي شديد تر است تا بيان واقعه اي تاريخي يا حقيقت.
از اين گذشته تناقضات آشکاري در آن وجود دارد که خوانند را به فکر فرو مي دارد و روشن مي سازد که اين اشعار موهوم و تخيل است و براي عده اي فريب خورده سروده شده است.
در قسمتي از نظم مذکور اينطور بيان شده که حضرت علي عليه السلام وقتي نصير اقدام به کفر گويي نمود او را کشت و تا هفت بار اين اتفاق تکرار شد و هر بار حضرت از کار خود پشيمان مي شد و او را زنده مي کرد و بار ديگر نصير را مي کشت تا نصير به زبان آمد و بياناتي را عرضه داشت.
با فرض اينکه حضرت علي عليه السلام خدا خوانده شود، در عقيده اهل حق اينگونه تلقي مي شود که خداوند همانند انسان ممکن الخطا است و ابتدا کاري مي کند، سپس پشيمان مي شود و تا هفت بار اين کار را تکرار مي کند. در حالي که انسان عادي که قوه عاقله داشته باشد يک بار کاري را انجام مي دهد و اگر پشيمان شود دوباره انجام مي دهد نه هفت باره. پس خدا در آيين اهل حق همچون انسان نشان داده شده است که اگر اينگونه بود نظام جهان به هم مي ريخت و هيچ چيز سر جاي خود نبود. و اگر هم درحال معرفي حضرت علي عليه السلام بعنوان مخلوق يگانه خداوند است، باز هم همين اشکال پيش مي آيد، زيرا انساني که قرار است عده کثيري را راهنمايي کند و به سر منزل مقصود رساند نبايد اينگونه مردد و دو دل باشد و کاري را هفت بار انجام دهد، سپس پشيمان گردد.
در نظم فوق اشکالات زيادي است که مجال براي پرداختن به آن در اين فرصت کوتاه نيست. همين بس که نظم مذکور بيشتر شيبه به افسانه است تا بيان عقايد يک قوم.

منابع:
1-شاهنامه حقيقت، صص 236-239

 

 

دیدگاه‌ها

مطمن باشید عین واقعیته ولی این جزء سر مگو است

با سلام اینکه امیر المومنین با سلام ابنکه امیر المومنین علی علیه السلام دارای فضایل انکار ناشدنی هستند، بر کسی پوشیده نیست، ولی امير مؤمنان على عليه السلام می‌فرمايد: إيّاكم والغلوّ فينا، قولوا: إنّا عبيد مربوبون، وقولوا في فضلنا ما شئتم؛[الخصال: ۶۱۴، بحار الانوار: ۱۰/ ۹۲ و ۲۵/ ۲۷۰] هرگز در مورد ما غلو ننماييد. بگوييد: ما بندگان تربيت يافته خدا هستيم و در مورد برترى ما آن چه خواستيد بگوييد. به همین خاطر خدا خواندن امیر المومنین خلاف عقاید و توحید است.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.