مریدان صوفیه، بنده‌گان خدا یا بنده‌گان اقطاب!

  • 1395/09/03 - 21:21
در حالی که آیات و روایات، هدف از آفرینش انسان را بندگی انسانها برای خداوند متعال ذکر کرده اند، بعضی از اقطاب صوفیه با مطرح کردن حدود و اختیارات اقطاب نسبت به مریدان، آنان را سرسپرده محض خود کرده و اختیاراتی الهی برای خود قائل شده و در نتیجه مریدان را هم چون عبدی در مقابل خود قرار داده و مقامی الهی برای خود قائل شدند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در آیات و روایات هدف از آفرینش جهان هستی را عبادت و پرستش خداوند متعال معرفی کرده چنانچه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ قَضی رَبٌّکَ اَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاّ إیّاه [اسرا/ 23] حکم پروردگارت بر این قرار یافت که فقط او را عبادت کنید.» و در سوره دیگر می‌فرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[نحل 36] در هر امّتی رسولی برانگیختم که خدا را عبادت کنید و از طاغوت دوری جویید.» چنانچه در تمام ادوار تاریخی انسان‌ها با پرستش انسان‌های ظالم و طغیانگر و بت‌های ساختگی راه انحراف و غیرحقیقی را در پیش‌گرفته و از راه راست و صحیح غافل ماندند، اما خداوند متعال با فرستادن پیامبرانی راه راست و صحیح را که همان بندگی خداوند یگانه است به آنها نشان داده و یکتاپرستی را به آنان رساندند تا به سعادت واقعی برسند و از ظلمت و تاریکی دور شوند. چنانچه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می‌فرماید: «... فَإِنَّ اللهَ تَعالی بَعَثَ محمَّداً ـ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ به الحقّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَهِ عِبَادِهِ إلی عِبادَتِهِ، وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلی عُهُودِهِ، وَ مِنْ طاعَهِ عِبَادِهِ إلی طاعَتِهِ، وَ مِنْ وِلایَهِ عِبادِهِ إلی ولایَتِه[1] همانا خدای تعالی محمد(صلّی الله علیه و آله) را به‌حق مبعوث کرد تا بندگانش را از پرستش بندگان به پرستش خود، و از بیعت بندگانش به بیعت خود، و از فرمان‌بری بندگانش به فرمان‌بری خود، و از ولایت و دوستی بندگانش به ولایت خود درآورد.»
اما درحالی‌که اسلام دین بندگی انسان‌ها در مقابل خداوند متعال است، اقطاب صوفیان که همیشه راه انحراف و کجی را پیموده‌اند دراین‌باره این‌قدر به شأن و مقام خود افزوده و از ارزش دیگر انسان‌ها و مریدان در مقابل خود کاسته‌اند که گویا اقطاب صوفیه دیگر بنده خدا نیستند و مقامی الهی دارند که دیگر مریدان نیز در مقابل آنها بنده‌ای ناچیزند، چنانچه بعضی از اقطاب صوفیه به این باور نیز رسیده بوده‌اند و در آموزه‌های خود به آن نیز اشاره‌کرده‌اند از جمله ملا سلطان گنابادی که در سخنانی عجیب می‌گوید: «صاحب ولایت کلیه مطلقه را الله توان گفت، با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیب‌بینی و علی توان گفت، به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و رب توان گفت، که تربیت کل موکول با او است... خالق توان گفت، به اعتبار این‌که خالقیت حق‌تعالی به‌واسطه آن ظهور می‌باید.»[2] شهید مطهری درباره این انحراف صوفیه می‌گوید: «عرفاء(صوفیه) همیشه مستی را به آن معنا که خود می‌گویند بر عقل ترجیح می‌دهند. توحید نزد آنها معنی دیگری دارد، توحید آنها وحدت وجود است، در این مکتب انسان کامل در آخر عین خدا می‌شود، اصلاً انسان کامل حقیقی، خود خداست![3]
اما صوفیه نه تنها با مطرح کردن بحث وحدت وجود بلکه با مطرح کردن دایره اختیارات قطب نسبت به مردم و مریدان خود، مقامی شبیه مقامی الهی برای خود قائل شده‌اند، چنانچه کیوان قزوینی در مورد وسعت اختیارات قطب نسبت به مریدان و بقیه انسان‌ها می‌گوید: «تمام عبادات و معاملات بلکه تمام معارف روحیه و عقاید قلبیه اگر با امضاء من باشد، مطابق واقع است و اصول دین است و معرفة الله و ایمان به مبدء و معاد است.»[4] این سخن نشان‌دهنده عمق انحرافات شرک‌آلود اقطاب صوفیه است که هیچ اختیاری برای صوفیان در عقاید و تصمیم در مورد اصول دین آنها نمی‌گذارند درحالی‌که در اصول دین هیچ‌کس مجاز به تقلید نیست و نیاز به تحقیق و تفکر دارد اما اقطاب صوفیه تمام اعمال و حتی عقاید و اصول دین سالکان را منحصر در تأیید و اجازه خود دانسته‌اند و حتی در امور دنیایی نیز خود را مالک جان و مال و ناموس تمام مریدان و انسان‌ها می‌دانند و مریدان را صاحب چیزی نمی‌دانند هم چنانکه گفته‌شده است که مرید باید معتقد شود به این ‌ که قطب، مالک حقیقی همه املاک دنیا و اشخاص دنیا است، هم مالک تن آنها، هم مالک جان آنها و هم مالک مال آنها و همه افراد بشر درواقع غلام و کنیز اویند و مرید باید اقرار کند که آنچه دارم از او است و بر او حلال است و بر من حرام است مگر به اذن و تحلیل او.[5]
این‌چنین اقطاب اختیار را از مریدان خود گرفته و خود را صاحب همه‌چیز آنها می‌دانند گویا اقطاب صوفیه معبودند و مریدان همچون عبدی و هر آنچه اقطاب بگویند حقیقت است نه آنچه خود مرید یا دیگران میگویند تا آنجا که در مورد نام بردن از اسماء الله خداوند گفته‌شده است که قطب هر اسم خدا را که به مرید تلقین کند و اجازه دهد که به دل یا به زبان بگوید، آن اسم بر اثر اجازه قطب، اسم خداست و باقی اسماءالله، اسم خدا نیست.[6] این مطلب چیزی جز نعوذبالله به سخره گرفتن خداوند متعال که ظهور و بروز اسماء و صفات الهی منوط به اجازه قطبی منحرف باشد که خود را در زمین همچون ربی بی‌قید و معاف از قانون می‌پندارد که دراین‌باره گفته‌شده است که قطب در عقاید، اخلاق، کارهای دینی و دنیوی خود آزاد و معاف از قانون است و لازم نیست تابع آن قانونی باشد که به مریدان تکلیف کرده و نه تابع مطلق قانون، زیرا قانون در حدود و برای هر شخص محدود است و قطب که برتر و بیرون از حدود است، قانون هرچه باشد، بر قطب حکم فرما و مسلط نیست. افعال قطب، افعال خدا و احوال او صفات خداست.[7]
این سخن نشان‌دهنده عمق انحراف و شرک اقطاب صوفیه است که نه تنها خود را ملتزم به هیچ از اسباب بندگی نمی‌دانند و آن را مخصوص مریدان می‌دانند بلکه برای خود مقامی الهی و خارج از حد و حدود بشریت قائلند تا بتوانند بر مریدان حکمرانی کنند و مریدان را در مقام و منزله بندگی و اطاعت خود نگه‌دارند.

پی‌نوشت:

[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، مترجم مصطفوی، ناشر اسلامیه، تهران، 1369، ج 8، ص 386
[2]. گنابادی، علی، صالحیه، تهران، دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1351 ه، ج 2، ص 346
[3]. مطهری، مرتضی، انسان کامل، نشر صدرا، تهران، 1392، ص 168
[4]. کیوان قزوینی منصور علی ‌ شاه، عباس ‌ علی، استوار رازدار، انتشارات راه نیکان، تهران، 1387، ص 164-165
[5]. همان، ص 283_284
[6]. قزوینی عباس ‌ علی کیوان، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، بیتا، ص  407 و 408
[7]. همان، ص 411

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.