ویژگی‌های عرفان‌های دروغین

  • 1395/05/21 - 11:46
در معنویت‌های نوگرا، به‌جای آنكه انسان به خضوع در برابر خداوند بی‌همتا فراخوانده شود به كرنش در برابر موجودات ضعيف و محدود دعوت می‌شود. فطرت پرستش در انسان كه در جستجوى كمالى نامحدود است با پدیده‌های مادى سرگرم می‌شود و حتى گاهى اين فطرت با پرستش انسانى ضعيف كه خود را در جايگاه خدا می‌بیند مأنوس می‌شود...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ با عنايت به وسعت بحث و محدوديت موقعيت، به اختصار به برخى از ويژگيهاى عرفان هاى كاذب اشاره ميشود:
۱. در معنویت‌های نوگرا، به‌جای آنكه انسان به خضوع در برابر خداوند بی‌همتا فراخوانده شود به كرنش در برابر موجودات ضعيف و محدود دعوت می‌شود. فطرت پرستش در انسان كه در جستجوى كمالى نامحدود است با پدیده‌های مادى سرگرم می‌شود و حتى گاهى اين فطرت با پرستش انسانى ضعيف كه خود را در جايگاه خدا می‌بیند مأنوس می‌شود.
به‌عنوان مثال سای‌بابا مدعى پرطرفدارى كه هم‌اکنون در هند به سر می‌برد می‌گوید: خداى خالق در او حلول كرده است. وى كه خود را برهما، خالق هستی‌بخش می‌داند، مردم را به كرنش و پرستش در برابر خويش فرا می‌خواند و با اين اشعار و اذكار مريدان خود را به خويش توجه می‌دهد:
خودتان را محصور من بدانيد و به من مشغول باشيد...
مثل كودكى پرورشتان دادم
وقتى خانم جوانى شديد شريك زندگى شما شدم تا دوستتان بدارم و حافظتان باشم.
دو پسر زيبا به شما دادم تا آن‌ها را دوست بداريد و ستايش كنيد.
بيا عشق مرا بپذير و خودت را رها كن
عشق من مثل دريا نامحدود است
مرا واقعاً قبول كن مثل مادرت
من آمده‌ام تا سعادت بدهم
اشعار بالا نمونه‌ای از پيام صدها مسلكى است كه بشر تشنه امروز را به خود مشغول داشته است. در اين مرام‌ها توحيد محورى جاى خود را به انسان‌محوری و درنتیجه به مريد پرورى داده است.
۲. عرفان‌های كاذب فقط درصدد پاسخگويى به بعضى از ابعاد وجود انسانی‌اند. به عبارتى ساحت گسترده روح انسانى را در يك و يا حداكثر چند جنبه محدود می‌بینند. بماند كه از اقناع حقيقى همان يك جنبه هم وامانده‌اند و پاسخ درستى به شاخه مورد تأکید خويش نداده‌اند.
به‌جرأت می‌توان گفت تمامى مكاتب نوظهور سرجمع نتوانسته‌اند به‌اندازه اين شعار حسين بن على (ع) «هيهات منا الذله» در تاريخ، شور و حرارت ايجاد كنند. شعارى كه سرنوشت بعضى ملت‌ها را عوض نموده است و آن‌ها را جهت گرفتن حق خويش و مبارزه با ظلم بسيج نموده است. همان حسينى كه در شب عاشورا به همراه ياران و نزديكان خويش تا صبح شب‌زنده‌داری و به عبادت و راز و نياز و خلوت باخدای خويش مشغول بوده است.
به‌راستی برنامه اصلاح جامعه و برپا کردن اجتماعى سالم و صالح نه فقط افراد خوب در مكتبى مثل «فالون دافا» چه جايگاهى دارد، مرامى كه با اين جملات و توصیه‌ها ظلم پرورى و ظالم پرورى را در جامعه تئوريزه و نهادينه می‌کند: «وقتى كسى به شما ناسزا گفته يا لگد می‌زند فقط لبخندى بزن و به او بگو ادامه بده تو در اين مدت دارى به من تقوا می‌دهی و من تکه‌ای از آن را به تو بر نخواهم گرداند».[1]
معلوم می‌شود حقيقتى به نام كرامت انسانى و بزرگوارى روح در اين مرام اصولاً پذيرفته نيست تا چه رسد به اينكه برنامه‌ای براى پرورش اين بعد الهى داشته باشد.
گروه ديگرى متوجه جنبه ديگرى از روح انسانى شده‌اند و بساط ديگرى گسترده‌اند و به ترويج شیطان‌پرستی روى آورده‌اند. روشن است انسانى كه مشتاق جنبه جمال حقيقت است، متمايل به فهم ابعاد جبروتى و جلال حق هم هست.
گروه‌هایی از متال، با ايجاد ذهنيتى وحشت گرا در مخاطبين خود، قلوب تشنه هيبت حق را هدف قرار داده‌اند و با ايجاد رعب و وحشت و ترس به اين جنبه از روح انسانى پرداخته‌اند. «مرلين منسون» از رهبران بلك متال در معنويت موردعلاقه خويش، درصدد القاى لذتى است كه دل‌های مشتاق هيبت حق در پى آن‌اند. همين ترس و وحشت و رعب کم‌نظیر است كه آثار و محصولات منسون و همفكرانش را براى بعضى از افراد، دلپذير و جذاب ساخته است. انسانى كه در پى ادراك هيبت و عظمت و كبريايى خداوند متعال است بدین‌سان با توجه به غلبه شيطان رام می‌گردد. بسيارى از کلیپ‌های منسون كه در زمره آلبوم هاليوود است درباره افرادى است كه درصدد توسل به شیطان‌اند و می‌خواهند با تمسك به قوه‌های پليد در طبيعت به مقاماتى برسند.
در بعضى از مرام‌ها، تعاليمى ترويج می‌شود كه محيط مقدسى همچون كانون خانواده از اساس تخريب می‌شود. تأسف‌بارتر آنكه اين تعاليم به نام عشق به خورد مخاطب داده می‌شود يعنى بانام صداقت و محبت، مرامى به نام «وفا» لگدكوب می‌شود كه درنتیجه نه خانه‌ای می‌ماند و نه خانواده‌ای، لاجرم می‌ماند مرد و زن سرگردان به دنبال عشق موهوم. حقيقت اين است كه آنچه «اشو» (از رهبران عرفان جنسى) به نام عشق به پيروان خود تعليم می‌دهد غريزه تنوع‌طلبی جنسى و شهوانى است كه هیچ‌گاه راضى و قانع نشده و همچنان دریاصفت و هيجان ناپذير خواهد ماند. وى می‌گوید:
«نمی‌گویم اگر زنی را دوست دارى با او زندگى مكن. با او باش اما نسبت به عشق وفادار بمان. يعنى از همان لحظه‌ای كه احساس می‌کنید از چيزى خوشتان نمی‌آید و آن چيز جاذبه‌اش را ازدست‌داده است و شما را خوشحال نمی‌کند از آن دست‌بردارید (ولو آن چيز همان زنى باشد كه قبلاً او را دوست داشته‌اید) فقط بگوييد متأسفم.»[2]
از اشو بايد پرسيد چرا محبت زن‌وشوهری نمی‌تواند پايدار بماند و چرا آن دو نمی‌توانند تا آخر به هم عشق بورزند؟ چرا به اين محبت، نتوان رنگ ملكوتى داد؟ چرا بايد محور اين محبت هواهاى طرفين باشد كه ناپايدار و تنوع‌طلب است؟ چرا نتوان تفسيرى آسمانى و ثابت و دائمى از عشق زن و شوهر به هم ارائه داد؟ ازآنجایی‌که خانواده در مكتب اشو ويران شده است وى زندگى جمعى و كمون را به‌عنوان جايگزين خانواده پيشنهاد می‌دهد.[3] خنده‌دار آنكه اشو نيروى درونى را به‌عنوان راهبر به انسان معرفى می‌کند كه بايد به آن احترام گذاشت و از طرف ديگر «گمراهى» را بر آن نيرو به رسيمت می‌شناسد. وى می‌گوید:
نداى درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد من تضمين نمی‌کنم كه آن ندا هميشه شمارا به راه راست هدايت كند. بيشتر اوقات شما را به گمراهى می‌برد. اين حق شماست كه آزادانه به گمراهى برويد.[4]
وى پا را از همه این‌ها فراتر گذاشته و عرفان ادعايى خود را چنين در مقابل خدا قرار می‌دهد: حتى در مقابل خداوند بايستيد... درستى و نادرستى امور را به كنار بگذاريد...[5]
۳. عرفان‌های كاذب فاقد نظام عقيدتى منسجم و عمیق‌اند. به عبارتى از منظر تئوريك و نظرى بسيارى از آن‌ها، اصول جهان شناختى و فلسفى مشخص و قابل ارائه‌ای ندارند. آن‌ها هم كه چيزى مطرح نموده‌اند مبناى قابل دفاعى در مواجهه با ديگر مكاتب ندارند و جهان‌بینی محكمى براى آن‌ها تصور ندارد.
در اين مكاتب لااقل در بسيارى از آن‌ها حقيقت و كشف آن و وصول به آن حتى در حد ادعا هم مطرح نيست. در تعاليم «كريشنا مورتى» آمده است: حقيقت سرزمينى است بدون معبر. راهى به‌سوی آن نيست....[6]
معلوم می‌شود مكتبى كه حقيقت را دست نايافتنى می‌داند بالطبع راهى براى رسيدن به آن هم نمی‌شناسد و اگر هم راهى پيشنهاد دهد بر معضلات مبنايى خود نه فقط كمكى نكرده است كه تعارضى هم به بار آورده است. به همين علت در اين مسلك كلمات و جملات مبهم و نامفهوم فراوان يافت می‌شود به‌گونه‌ای كه پيروان آن، اصلاً درصدد دريافت تعاليم بی‌پرده و روشن بر نمی‌آیند.
در مكتب اسلام به بركت تعليمات عميق هستی‌شناسی در قرآن و روايات اسلامى، علوم مختلفى از قبيل تفسير، فلسفه، حديث، اصول، فقه، كلام و... شکل‌گرفته‌اند و عرفان اسلامى از چنين نظام عميق معرفتى برآمده است و از چنين پايه مستحكمى برخوردار است. در این مكتب راه رسيدن به حقيقت باز و اصلاً هدف هستى رسيدن به حقيقت است. وَ الَّذينَ جَاهَدُوا فينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.
۴. عرفان‌های كاذب نه‌فقط فاقد جهان‌بینی دقيق و علمى، كه گاهى در ناحيه بایدونبایدها (ايدئولوژى)، دستوراتى بس ابتدائى دارند و يا لااقل بسيارى از اعمال و افعال آدمى را بلاتكليف و بدون حكم، مهمل گذاشته‌اند. توصیه‌های اخلاقى كلى كه قابل تأویل به سبک‌ها و اشكال مختلف است از مميزات اين عرفان‌ها است.
خوب است دستورات متنوع و متعدد اسلامى در زمینه‌هاى مختلف (اعم از مكروه، مستحب، حرام، واجب...) با افعال و اعمال مورد توصيه در اين مكاتب مقايسه شود تا جامعيت عرفان برآمده از شريعت اسلامى بيشتر روشن شود. حتى اگر تكثر حركات جسمى در يوگا كه در حقيقت ورزشى بيش نيست و بالغ‌بر ده‌هزار است باز خود را چشم‌گیر نشان دهد باکمی توجه معلوم می‌شود كه تمامى اين حركات فقط ناظر به تقويت جسم و حصول آرامش ظاهر است و دستورى تعیین‌کننده در زمینه‌هاى مختلف مورد ابتلاء از جمله حوزه خانواده و اجتماع و... ندارد.
مع الاسف گاهى بعضى از مدعيان عرفان كه مسلك خود را اسلامى و حتى شيعى معرفى می‌کنند درصدد نفى شريعت و احكام فقهى برمی‌آیند و به نام حقيقت شريعت را قربانى می‌کنند. ممكن است در مرحله نظر اين مطلب را انكار كنند اما در سلوك ادعايى خود، عملاً شريعت و احكام ظاهرى دين را به دست فراموشى سپرده‌اند و به پيروان خود چنين تعليم می‌دهند. درحالی‌که بزرگان عرفان اسلامى اين نسبت را به‌شدت رد می‌کنند.
ابن عربى- كه در عرفان اسلامى جايگاه رفيعى دارد- دراین‌باره می‌گوید: بدان كه من در مكر الهی و چگونگى در امان ماندن از اين مكر دقت كردم، چاره‌ای به نظرم نرسيد جز آنكه بايد دست به دامن شريعت زد بنابراين اگر خداوند كسى را بخواهد به‌سوی خير و سعادت هدايت كند و از گرفتاری‌های مكر در امان بدارد، كارى می‌کند كه او هیچ‌گاه ميزان شريعت را از دست نگذارد... هيچ بندهاى نبايد از اين ميزان غفلت كند... هركه بخواهد از مكر حق ايمن بماند، بايد ميزان شريعت را از دست ندهد ميزانى كه آن را از پيامبر به ارث برده و فراگرفته است. پس هر چه از طرف خدا دريافت كند آن یافته‌ها را در اين ميزان بگذارد اگر با ميزان شرع پذيرفته شد آن را داشته باشد و گرنه تركش كند.
ابن عربى سفارش می‌کند كه حتى بايد دریافت‌های غيبى و الهامات معنوى را نيز با ميزان شريعت سنجيد. او می‌گوید: اهل اللّه در اين مورد اختلاف ندارند. بسيارى از بزرگان حوزه كشف و شهود گرفتار آشفتگى شده، ازنظر تشخيص حالات خود دچار پیچیدگی‌های مكر می‌گردند و لذا بايد ميزان شريعت را از دست نگذارند.
ابن عربى حتى پا را فراتر گذاشته می‌گوید:. حقيقت عين شريعت است وى تصريح می‌کند: هر كه از شريعت فاصله بگيرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چيزى از حقيقت دست نخواهد يافت... حقيقت عين شريعت است. شريعت مانند جسم و روح است كه جسمش احكام است و روحش حقيقت.[7]
علامه طباطبايى دراین‌باره فرموده‌اند: اينكه از بعضى شنیده شده است كه مي‌گويند سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه، تكليف از او ساقط می‌گردد، سخنى است كذب و افترايى است بس عظيم زيرا رسول اكرم (ص) بااینکه اشرف موجودات و اكمل خلايق بودند، بااین‌حال تا آخرين درجات حيات تابع و ملازم احكام الهيه بودند. بنابراين سقوط تكليف به اين معنى دروغ و بهتان است.[8]
۵. طيف غالب عرفان‌های كاذب، باهدف مراقبه، آرامش، تمركز و... براى خدمت به استعمار نو و توجيه فرهنگ و تمدن مادى و مدرن غرب به ميدان آمده‌اند. در حقيقت آن‌ها آمده‌اند تا بشر آشفته و خسته از زندگى مدرن را آرام كنند. مأموريت واقعى آن‌ها، جلوگيرى از تجديد حيات دين حقيقى است چراکه بشر سرگردان اگر آلام روحى و معنوى خود را تسكين ندهد، زود است كه بنيان تمدن جديد را به چالش بكشد و در برابر آن عَلَم طغيان بلند كرده و تسليم حق ازلى و ابدى شود.
«در اواخر قرن بيستم جوانان غربى -كه از قفس آهنين تمدن مادى به تنگ آمده بودند- با روى آوردن به شیوه‌های غيرعادى براى تخليه روانى و معنوى خود جریان‌هایی مثل «هوی‌متال» را پديد آوردند. آنان در برنامه‌های خود با استفاده از مواد مخدر، رقص، موسيقى تند، طول موج تشعشات مغزى خود را چنان مغشوش کرده‌اند كه رفتارشان از كنترل خارج می‌شود. برخى از اين فرقه‌ها مثل «گانزان رزز» حتى به خوردن مدفوع در مجالس رقص می‌پردازند.»[9]
روشن است در چنين فضايى دنياى غرب كه از نظر سرمايه الهى و دارائى معنوى و برنامه‌های روحى، دستش خالى بود به مرام‌های شرقى روى آورد و بر اساس تمدن جديد غرب، شبه عرفان‌هایی را طراحى و روانه ميدان پر تقاضای معنويت نمود.
به‌عنوان مثال «ماهاريشى ماهاش» -كه مهمترين مروج عرفان جديد در غرب است- با كمك گرفتن از تعاليم هندو و بودا، عرفان‏ TM (مديتيشن متعالى) را بر اساس اومانيسم غربى و آموزه‌های سكولاريسم پديد آورد. بنابراين بايد زاد و ولد عرفان‌های جديد را -كه هر روز و هر ساعت همچون قارچ ظاهر می‌شوند- مولود همين تنوع ذوق‌ها و نيازها و سلیقه‌ها دانست كه در فرهنگ انسان گرايانه غرب بر حقانيت همگى صحه گذاشته می‌شود.
نتيجه اينكه خاستگاه عرفان‌های كاذب، تمدن غربى و مأموريت آن‌ها تسكين آلام بشر مدرن است نه پرداختن به فطرت خداخواهى انسان‌ها.
۶. در بسيارى از عرفان‌های جديد هدف و غايت و مطلوب، قدرت تصرف در طبيعت و دستيابى به نيروهاى مرموز غيبى است. به همين علت بسيارى از مكاتب طبیعت‌گرایی را ستايش و ترويج می‌کنند. چنين بينشى در عرفان بوميان آمريكا و آفريقا حاكم است. شمن‌ها چنين تعريفى در عرفان‌های جديد دارند، يعنى افرادى كه قدرت جادويى خاص دارند و می‌توانند بر طبيعت مسلط باشند و بعضى قواى طبيعى را تسخير كنند و از اين طريق به كسب روزى و مداواى بيماران می‌پردازند و اصولاً اعتقاد به جن، ارواح، ديوها كه فقط شمن‌ها قادر به ديدن آن‌هایند در زمره اعتقادات مسلم در شمنيسم است.
غايت عرفان در شمنيسم خواب ديدن است به‌گونه‌ای كه در حالتى شبيه خلسه و جذبه براى سالك اتفاق می‌افتد. تا جايى كه «كارلوس كاستاندا» مقدمات و مراحل رؤیا ديدن را از منظر تئورى تبيين نموده است و حتى استفاده از موارد توهم‌زا را كه در ميان بوميان آمريكاى جنوبى رواج دارد يكى از اين مراحل برمی‌شمارد.[10]
سؤال اساسى در اینجا اين است كه به‌راستی تسخير نيروهاى طبيعت از قبيل جن و... چه ربطى به عرفان دارد؟ اگر بنا باشد كه چنين قدرتى عرفان محسوب شود چرا متفكرين و مخترعين علوم تجربى عارف نباشند؟ و آيا اصولاً دستيابى به چنين قدرت‌هایی كمال حقيقى انسان محسوب می‌شود؟
مخلص كلام آنكه نبايد غافل بود كه اصولاً شبه عرفان‌ها- كه همگى پسوند مقدس عرفان را با خود يدك می‌کشند- ربطى به عرفان ندارد بلكه در خوش‌بینانه‌ترین صورت تنها می‌توان آن‌ها را يك فرايند پزشكى تجربى براى درمان امراض جسمى بيماران و يا در جهت تسلط آرامش روان و تمدد اعصاب ديگران و يا يك روشى روان‌شناسانه يا حداکثر آن را يك روش تسلط بر باطن طبيعت تلقى نمود.
و بعلاوه تجربه ثابت كرده است كه آخرين هنر مكاتب عرفانى و معنویت‌های مجازى، تنها يك نوع معنویت‌گرایی زمينى (نه آسمانى) است يعنى به سمت نوعى از تجربه‌های شبه معنوى مثل هيپنوتيزم و يوگا و مديتيشن سوق پيدا می‌کند.

پی‌نوشت:

[1] . هنگجی‌لی، شو‌آن فالون، تهران: نشر درسا، ۱۳۸۱، ص ۳۹۷.
[2] . اشو، تفسیر آواهای شاهانه ساراها، تهران: نشر حم، ۱۳۸۳، ص ۱۰۷.
[3] . اشو، آینده طلایی، تهران: نشر فردوس، ۱۳۸۲، ص ۹۸.
[4] . اُشو، شهامت، تهران: نشر فردوس، ۱۳۸۰، ص ۲۶.
[5] . اُشو، شهامت، تهران: نشر فردوس، ۱۳۸۰، ص ۲۷.
[6] . جیدو کریشنا مورتی، تعالیم کریشنا مورتی‌، تهران: نشر قطره، ۱۳۹۳، ص ۱۴.
[7] . مجله معرفت، مرداد و شهریور ۱۳۷۹، شماره ۳۵.
[8] . مجله معرفت، شماره ۴، بهار ۱۳۷۲، جایگاه شریعت در قلمرو عرفان.
[9] . مظاهری‌سیف، جریان شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور، نشر پزوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۳، ص ۱۰۹.
[10] . سفر به دیگر سو، ترجمه: دل‌آرا قهرمان‌، تهران: نشر پارسه، ۱۳۹۴، ص ۱۵۴.

جهت مطالعه بیشتر بنگرید به: آفتاب و سایه، محمد‌تقی فعالی...

تولیدی

دیدگاه‌ها

از مطلب شما در کانال ادیان فرق و مذاهب استفاده شد.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.