نظر امام خمینی (ره) درباره منصور حلاج و صوفیه

  • 1392/03/08 - 16:38
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ يکي از جنجالي ترين چهره هاي تصوف، حسين بن منصور حلاج است. وي کسي است که اوّلين شطحيات را گفت و به خاطر بسياري از انحرافاتي که وارد دين کرد، توسط علماي شيعه وسني وقت تکفير و بردار شد.

نقد تصوف

یکی از جنجالی­ترین چهره­ های تصوف، حسین بن منصور حلاج است. وی کسی است که اوّلین شطحیات را گفت و به­ خاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد، توسط علمای شیعه و سنی وقت تکفیر و بر دار شد.متأسفانه صوفیان همیشه سعی نموده ­اند تا حلاج را تطهیر نمایند و مخالفان وی را به قشری­گری متهم کنند. صوفی­ ها از جریان کشته شدن حلاج نهایت بهره ­برداری را کردند و داستان­های زیادی در این مورد ساختند که از آن می­توان به هلوکاست صوفیه تعبیر کرد.

بزرگان علمای شیعه تاکنون از مخالفان حلاج بوده ­اند. اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسایل زیادی طرح شده است.

برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل است:

سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آن­ها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آن­ها مطرح شده است.
ادعای خدایی: نامه­ای در منطقه­ ای به­ نام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی به­ دست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان.
تبدیل عبادات به­ ویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آن­جا را طواف کنید.[1]
دفاع از شیطان و فرعون: حلاج می­ گوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت.فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.[2]

صوفیان و عده­ای از مخالفین تصوف سعی نموده ­اند بیتی که در آن حضرت امام میفرمایند:

«همچو منصور خریدار سر دار شدم» را به عنوان دفاع ایشان از تصوف و حلاج ذکر کنند؛ اما آیا واقعا اینگونه است؟

در پاسخ باید گفت که در ادبیات فارسی منصور نماد مقاومت، هر چند در راه باطل شده که در راه عقیده خود بر سردار رفت. از این رو در اشعار این­ گونه استفاده می­ شود و می ­توان نظر حضرت امام خمینی (ره) را این چنین تعبیر کرد، مانند حاتم طایی که به کرم مشهور شده است.

مخالفت­ های ایشان با حلاج و شطحیات در سایر آثار و اشعار ایشان، نشانه این موضوع است.

ایشان در شعری خطاب به حلاج می­ فرمایند:

گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد                                             قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟

بر فراز دار فریاد اناالحق می­زنی                                                                مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟

مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست                                            لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟[3]

ایشان در جای دیگر می­ فرمایند:

از صوفی­ها صفا ندیدم هرگز                                                                       زین طایفه من وفا ندیدم هرگز

زین مدعیان که فاش انا الحق گویند                                                        با خود بینی فنا ندیدم هرگز[4]

*************

تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی                                                           در سرّ هویتش تو ناآگاهی

بردار حجابِ خویشتن از سرِ راه                                                               تا بودن آن هنوز اندر راهی[5]

*************

گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی                                                          با دعوی پوچ خود معلق نزنی

تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی                                                           بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی [6]

و در بیتی دیگر سروده:

فریاد انا الحق ره منصور بود                                                                     یارب مددی که فکر راهی بکنیم[7]

 

 

منابع

[1] . مصائب حلاج، 153.

[2] . الطوامیس، ص 51.

[3] . دیوان امام خمینی (R)، ص 94.

[4] . همان، ص 217.

[5] . همان، ص 248.

[6] . همان، ص 246.

[7] . همان، ص 226.

برچسب‌ها: 
تولیدی

دیدگاه‌ها

این مطلب نزدیک به هزار مرتبه در سایت ها و وبلاگ ها منتشر شده است لطفا مطالب تکراری نگذارید. باتشکر

همین؟ اشکالش کجاس؟

وقتی شبهه تکرار میشود جواب هم باید تکرار شود

واقعا این سخنانی که در مورد منصور حلاج گفتین درست نیست اون یه عارف بزرگ بوده و برای اینکه برای مردم نشان دهد خدایی جز او وجود ندارد گفته که من حقم و این به آن معنا نیست که او اظهار خدایی کرده.

انا الحق یعنی من خدایم. تازه در مورد امیرالمومنین علیه السلام داریم علی مع الحق نه اینکه علی حق! جدای از این، فقط همین عبارت نیست بلکه آنها بارها و بارها گفته اند که لیس فی الوجود الا الله و ... رج آثار ابن عربی و سید حیدر و ...

با پستی همت چه زنی دم ز انا الحق این حرف بلندیست که بر دار توان زد دوستان ما در مقامی نیستیم که در مورد بر حق بودن منصور حلاج قضاوت کنیم این بحثی هزار ساله است که همچنان ادامه دارد و به نتیجه رسیدن غیر ممکن می نماید.

درست میفرمایید . من کاملا موافق حرف ایشونم. هر کس درک و فهم خودش را درباره ی حرف او میپندارند(من خدا هستم)

سلام دوست عزیز تا میخوای بری با این اراجیفی ک نوشتید منصور حلاج نماد مقاومت بود حلاج انا الحقی ک گفت را در دورانش نفهمیدند شما هم نفهمیدی قران نفخت فیه من روحی...من از رگ گردن ب تونزدیک ترم ..و من عرف نفسه فقد عرف رب درون خودت دنبال خدا باش این بود حرف حلاج شما گیر دادید همینجوری حرف دیگران را تکرار میکنی حالا یکی گفت بد شما بدون تحقیق گفتی بد حضرت امام هم ا تصوف و دراویش حمایت داشتن

سلام اگه نماد مقاومت نیست پس نماد حقیقته، کسی که قائل به موحد بودن ابلیس و اونو تقدیش میکنه به نظر شما چیه؟ بهتره کمی هم چشم هامون رو باز کنیم تا متوجه بشیم دورمون چی میگذره

حلاج و عیسی عین همن. اسلام برای 1400 سال است که تقبیح شده و مورد سو استفاده قدرت مداران و اربابان جهد واقع شده در سراسر دنیا. مطالب همه دینهای اسصل در نهایت به یک جا ختم می شن: انسان باش. حمال نباش. هر تعبیری و اسمی از خداش بره آخرش ماجرا به همون جا ختم می شه. همین خمینی خودمون. کی واقعا می دونه الان ته جهنمه یا ته بهشت. نه واقعا می می تونه بدونه؟ پس چی هیچ کی واقعا نمی دونه. ولی تنها قسمت های مشابه همه ادیان همین چیزیت که گفتم. والسلام نامه تمام باتشکر انا الحق الابرار العالمین ولمسیحیون و یهودیون ولمسلمین والکل الخالقین

دوستان آیا ما در حدی هستیم که به قضاوت دیگران بپردازیم ما درست است که باید در مسیر قرب الهی حرکت کنیم ولی علم ما از شرایط در حدی نیست که نظر قاطعانه دهیم حلاج خوب یا بد امام خوب یا بد هر کس خوب یا بد در زیر نظرگاه الهی قرار دارند و هیچ کس نتوانسته مرگ و عاقبت خود را پیش بینی کند و یا در فنای خود در این دنیا و ادامه حیات خود در آخرت پیش بینی کند چه بسا کسانی خوب که نیت ها غلط و چه بسا کسانی بد و نیت ها درست و باز هم نمی دانیم شاید خوب خوب است و بد بد است از ضمایر فقط خدا آگاه است حتی کسی هم که ادعا می کند می داند تا خدا نخواهد نمی داند شاید دانست او مسیر شناخت دیگران، بزرگی، خواری و .... باشد خدا عالم به تمام امور است او می داند و ما نمی دانیم او نزاده و زایده نمی شود و هیچ کس همتای او نیست درست است ما با خود شناسی به خدا شناسی می رسیم این شناخت ابعاد زیادی دارد بستگی دار که ما چگونه بدان نگاه کنیم خود را می شناسیم که متکبر شویم یا می شناسیم که متواضع شویم در این صحبت ها بسیاری نکات است که باید در آن ژرف نگریست و ساده و سطحی با آوردن الفاظ با آن رو برو شد انشاءالله خدا فهم امور را در این زمان که شبهات بسیار است با هدایت در مسیرش به تمامی بندگان خدا اهدا کند.

آخه امثال شما که مواظبت بر نمازهای یومیه براتون سخته چطور بخودتون اجازه میدید درباره عرفا نظر بدید... این دو بیت تقدیم شما: جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید و السلام

سید جان چشمت رو روی واقعیت نبند. ---------- یک درصدی هم احتمال بذار که شاید نظرت اشتباه باشه ----------- ببین واقعا نظر امام چی بوده؟ نه اینکه دو تا کلمه از لابلای حرفای امام پیدا کنی که بشه اون چیزی که نفست می خواد

شما در قرآن ندای اناالحق رو از یه درخت، یه آتیش دارید می بینید ولی حاضر نیستید از یک انسان بشنوید؟ (آخه مگه حلاج گفت که این بدن خاکی حق است؟ نه خیر. گفت "چون که من من نیستم این من ز اوست...")

برای امامیه نظرات و کتب فقهای بزرگی چون شیخ طوسی و طبرسی و صدوق و مجلسی و ... مهمه که اینها هم از این آدم انا الحق گو تبری جسته اند.(رجوع شود به احتجاج طبرسی ج2،بحار ج51،حدیقه الشیعه، غیبه شیخ طوسی و ...)

جاء الحق و زهق الباطل اینجا یک سوال مطرح است اگر کسی یا چیزی حق بوده باشد هیچگاه نابود نمیشود و همیشه بود است. واگر بگوییم در جهان دیگر است و اینجا نیست سوال دیگری مطرح است آیا خداوند هم در جهان دیگر است و اینجا نیست. پس باید است شخصی چون حلاج مدعی الوهیت بوده باشد.

چو موسی ای گر از توحید آگاه*******درختی گویدت انی انا الله بشر که اشرف خلق خدایی ست******* اگر گوید خدا هستم روا نیست؟

آنهایی که از منحرفینی مانند حلاج دفاع میکنند خجالت بکشند مگر نمیدانند حضرت ولیعصر(عج) او را لعن نموده

امام زمان پیش شما اومد و حلاج رو لعنت کرد? من طرفداری از کسی نمیکنم ولی طبق چیزهایی که من از قرآن و دین یاد گرفتم حلاج خیلی هم حرف بی ربط نمیزده تازه اینقدر نظرات شخصی خودمون رو به امام زمان و بقیه امامان نسبت ندهیم تا اونجا که من اطلاع دارم و طبق گفته خود چهارده معصوم هیچ کس حق لعنت کردن کسی رو نداره غیر از خدا چطوری امام معصومی که هیچ کس ندیدتش و هر کس ادعای دیدار با امام زمان رو بکنه طبق احادیث کاذب به حساب میاد میتونه کسی رو لعنت کنه? بهتره در مورد حرفهایی که میزنیم فقط یک خورده بیشتر تامل کنیم متشکرم

عجیبه! میشه بگید کدوم احمقی به شما گفته به جز خدا کسی حق نداره کسی رو لعنت کنه؟ در حالی که در قرآن مجید به تمام انسان ها دستور داده میشه کفّار را لعن کنند. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ در مذمّت حلاج مُشرک همین بس که چنین مدافع بی سوادی دارد.

قربان ،حضرت حجت با فرستادن یک توقیع (دست نوشته) به نایب سوم شان حسین بن روح نیکبختی حلاج و شلمغانی رو لعن کردن ، که در کتاب احتجاج طبرسی ذکر شده در ضمن بسیاری نقل کرده اند که خود حسین بن روح یکی از تایید کنندگان فتوی قتل حلاج بوده . با آرزوی موفقیت

چقدر شیعه اثنی عشری که محکم ترین استدلالات و برهان ها رو برای تایید تمام مسائلش داره بدبخت شده که ما بجای تمسک به ثقلین که امر رسول الله صل الله علیه واله وسلم هست چسبیدیم به مطالب به درد نخوره غیر معصومین از حلاج و مولوی و شبستری و ابن عربی و .....که مروجین تمام عیار صوفیه و مطالبشون ضد اعتقادات شیعه ی اثنا عشری هست ... رفقا بریم دنبال روایات سراسر نور اهل بیت علیهم السلام و دست برداریم از غیر معصوم ،،قرآنمون رو بفهمیم و معرفت ائمه رو کسب کنیم که در آخرت همین رو از ما میخوان نه منصور حلاج و .... رفیقمون فرمودن که کسی از پیش امام زمان اومده که حلاج رو لعن کرده ....خوب اخوی مشخصه اهل روایت نیستی وگرنه میدونستی که توی چندین کتاب منبع و معتبر شیعه مثل احتجاج شیخ طبرسی روایت از طرف امام زمان وارد شده بوسیله یکی از نواب اربعه در زمان غیبت صغری که مطلب روایت لعن و حکم قتل حلاج هست . یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین (((همراه اهل بیت علیهم السلام باشیم و هرکس اعتقادش با این بزرگواران ناسازگاره بزنیم کنار هرکسی میخواد باشه ))) والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.خدا هدایتت کنه نویسنده محترم

عزیز جان تو هر محکمه ای که برید ، "جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد" یعنی جاسوسی... یعنی خیانت ! منصور حلاج دو حالت بیشتر نداره. یا دروغگو بود و به دروغ ادعای خدایی و ... میکرد که باید اعدام میشد. به خار فریب مردم و توهین به انسان و انسانیت! حالت دوم این که راست میگفت ولی همین حرفهای راستش به قول خودتون، هویدا کردن اسرار بود. یعنی افشا کردن رازها. در این حالت هم خائن و مجرم هست و باز هم باید اعدام میشد

والله الذی لا اله الا هو.......که تمام اینها اکاذیب شما ساندیس خوراست.کی و کجا گفت که استاد من شیطانه از آتش ترساندن و گفت.... اولا آقایون بیسوادکجا شیطان رو از آتش ترساندند؟؟؟ابلیس تمرد کرد و خداوند گفت تو رانده شده ی مایی.ضمنا آقای بیسواد که این مهملالت را به امام راحل(رحمه الله علیه)نسبت میدی.قرآن میفرماید"وقتی فرعون را در دریا غرق میکردیم گفت"ایمان آوردم به خدا و رسولش.و حق تعالی گفت:الان!!!!!!!توبه نیست برای کسی که کفر بورزد و هنگام مرگ توبه کند.و نسبت به اون ملعونی که مولوی و شبستری رو بیخود میخواند باید بگم که رهبر ما امام خامنه ای خود از عارفان و شاعران دوران است و توی بی ادب مکتب شعر را بیخود میخوانی.مگر شعرا کم مدح امامان را کردند.بیسواد ها. (حد کفرم زدن و بر سر دارم کردند.)و ندانستند من حریص دیدار توام

سلام امام صادق علیه السلام در حدیثی صحیح درباره صوفیه که از بزرگان آنها میتوان به ابوبکر ابن عربی ، ابن فارض دمشقی ، قونوی ، مولوی ، شمس تبریزی ، ملاصدرا و ... و خیلی از شاعران بنام دیگر نظیر جامی و ... و در زمان معاصر هم کم نیستند می فرمایند : به درستی که جماعت صوفیه دشمن ما اهل بیت هستند و هر کسی که نسبت به این جماعت میل و گرایش داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور می شود. آگاه باش که در آینده جماعتی پیدا خواهند شد که در ظاهر ادعای محبت و دلدادگی نسبت به ما خاندان عصمت و امامت دارند در حالیکه در درون خود پیرو و معتقد به عرفان و تصوف هستند. افراد این جماعت به بزرگان خود القاب و عناوین می دهند و دیدگاهها و نظرات بزرگان عرفان و صوفی گری را (در جایی که با تعالیم دین و مذهب دارای اختلاف و تعارض است) تفسیر و تأویل می کنند. ای شیعیان و ای مردم آگاه باشید هر کسی که نسبت به این جماعت میل و گرایش داشته باشد از ما نیست (حتی اگر به ظاهر و زباناً و عملاً دم از محبت و اشتیاق به ما بزند) و بدانید که من از این جماعت متنفر و بیزارم. ای شیعیانِ من! هر کسی در مقام انکار و مقابله و ردّ این جماعت بر آید (و در این راه متحمل سختی و مشکلات گردد) مانند کسی است که در میان لشکر پیامبر خدا و در رکاب آن حضرت به جنگ با کفار و مشرکان رفته است.

ازشما بدبخت ترادم وجود نداره نه می فهمی انالحق یعنی چه ونه ابن عربی خداشفاتون بده

ناشناس 1395/07/30 - 11:55 خیلی گاگولی

«انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری ... چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم; نمی خواهم مدعیان را تطهیر بکنم که (ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد) می خواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی» (امام خمینی (ره)، ره عشق، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 35) امام خمینی(ره) در یکی از غزل های خود می فرمایند: ما زاده عشقیم و پسرخوانده جامیم درمستی و جانبازی دلدار، تمامیم به کار بردن چنین لحن و بیانی از سوی برخی فقیهان و عالمان دین البته در فرهنگ اسلامی، بی سابقه نیست. اما مسأله این است که این بار این شیوه سخن از سوی کسی به کار گرفته می شود که سیاستمدار و رهبر یک حکومت است.این جامع اضداد بودن ویژگی رهبران کاریزمایی است.جامعیت ایشان حتی در رسمی ترین اظهار نظرهای فقهی ایشان نمودار است؛ برای نمونه می توان گفت که نظریه ایشان در باب ولایت فقیه ـ به جز استنادات فقهی ـ مبنا و درونمایه ای کلامی نیز دارند و همین امر ایشان را از فقیهان دیگر ممتاز می کند. یکی از نمود های جامعیت ایشان، برخورداری از بینش عرفانی است .این مقاله با محور قراردادن این بینش امام، اشاره ای دارد به آرای ایشان در باب تصوف. واژه «صوفی» جزء آن دسته از لغات است که سرنوشت ناگواری داشته است. بخشی از سوءتفاهمات در موضوع تصوف نیز ناشی از روشن نبودن تعریف صوفی و تصوف در میان شیعیان است. بسیاری از عالمان شیعی و بویژه فقهاء با شنیدن واژه صوفی و تصوف، مفاهیمی همچون درویشی، قلندری، چله نشینی، خانقاه نشینی، سماع و رقص، کشکول و تبر زین، خرقه پوشی در ذهنشان متبادر می شود. آنگاه با مقایسه این مفاهیم با روایات معصومین(ع) به انکار صوفیه حکم می دهند. طبیعی است اگر مراد از صوفی و تصوف این مفاهیم باشد، بسیاری از بزرگان صوفیه نظیر ابن عربی و عطار و مولانا، شمس تبریزی و حافظ چنین تصویری از صوفی و تصوف را پیشاپیش طرد کرده اند. با این وجود در تاریخ از این بزرگان به صوفی و مکتبی که متعلق به آن بوده اند به «تصوف» یاد شده است. از این رو باید به دقت از کسی که این واژه را به کار می برد، پرسیده شود که غرض وی از صوفی و تصوف چیست؟ در تاریخ اسلام صوفی ما به ازاء گوناگونی داشته است. از این رو تعریف تصوف و صوفی عرض عریضی پیدا کرده است. لذا عارف نامداری همچون سیدحیدر آملی در قرن ششم بحث وحدت «تصوف و تشیع» را مطرح می کند و در جهت نزدیکی صوفی و شیعه جهد بلیغی می ورزد. در مقاله حاضر مراد نگارنده از تصوف، مکتبی است که به صورت یک روش فکری و عملی در دامان اسلام رشد کرد و دارای مبانی نظری و عملی است. این روش منحصراً بر تصفیه نفس براساس سلوک الی الله و تقرب به حقیقت تا مرحله وصول به حقیقت تکیه دارد و عنایتی به استدلال عقلی ندارد. پای استدلالیان را چوبین می داند و معتقد است کشف حقیقت غایت حقیقی نیست بلکه رسیدن به حقیقت را غایت تصوف می شناسد. بنابراین تصوف به صورت جریان مهمی که ریشه در اسلام داشته و از دل فرهنگ اسلامی برآمده و بوی دلاویز آن در سرتاسر تاریخ اسلام به مشام می رسد، مکتبی است دارای تئوری و عمل و به لحاظ نظری شبیه فلسفه است و در آثار ابن عربی و پس از وی تا زمان حاضر در اندیشه بزرگانی نظیر امام خمینی(ره) پدیدار گشته است. از نظر عملی، تصوف شبیه اخلاق است اما بسیار عمیق تر و پیچیده تر از اخلاق. سلوک الی الله تحت نظر خضر و مرشد صورت گرفته و منازل طی می شود. منازل سلوک گاهی به دو منزل، گاهی سه، هفت، صد و تا هزار منزل اعتبار شده است. کتابهای مفصلی نیز با عنوان «منازل السائرین» نگاشته شده است. جریان صوفیه همانند فقه و فلسفه و کلام، به لحاظ سلسله هایی که پشت سر یکدیگر پدید آمده و نحله هایی که هر یک از اساتید و مشایخ و شاگردان روش سلوکی مشخص دارد، تاریخ روشنی دارد. سلسله های صوفیه به عنوان مکتب عملی در میان اهل تسنن تاریخ مشخصی دارد اما مکاتب عرفانی شیعه، سلسله ها و اصول فکری و روش سلوکی شان دارای ابهام زیادی است. به عنوان مثال مرحوم علامه طباطبایی آنگاه که اساتید عرفانی شان را ذکر می کنند تا مرحوم میرزا حسینقلی همدانی را نام برده و تحول روحی میرزا حسینقلی را به مردم مجهول النسب با لقب جولا (پنبه زن) می رساند اما قبل از او را شناسایی نمی کند. در میان شیعیان کتابی در تصوف عملی که متکی به سیره ائمه معصومین (ع) باشد و در عین حال شاخص باشد، یافت نمی شود. واقعیت تاریخی حاکی از آن است که عارفان شیعه بعد نظری و تصوف را از ابن عربی و عطار و مولانا گرفته و کتابهای عمیقی به شیوه عرفان فلسفی نگاشته اند اما نسبت به جنبه عملی تصوف مرسوم بی توجه بوده اند. از آنجا که تصوف در بعد نظری، تفاوت چندانی با فلسفه ندارد و در حقیقت منظری هستی شناسانه و معرفت شناسانه است، مکتب تصوف تأثیر عمیقی بر فلسفه های شیعی گذاشته است. عارفان و فیلسوفانی عارف مشرب نظیر سیدحیدر آملی، ملاصدرا و اتباع ملاصدرا تا زمان حاضر بیش از هر مکتب فکری، از عرفان و تصوف نظری متأثر بوده اند. آراء مهم ملاصدرا در وجودشناسی، و وحدت بیش از آن که وامدار ابن سینا و شیخ اشراق باشد، وامدار ابن عربی و عارفان پس از وی است. با تحلیل فوق، نسبت امام خمینی(ره) با تصوف روشن می شود. وی به شهادت آثاری که پدید آورده و مشی عملی اش، وابسته به مکتب عرفانی است. امام در نامه ای که به گورباچف نوشته اند، اهمیت مکتب ابن عربی را به وضوح تصریح فرموده اند. امام خمینی (ره) و دفاع از صوفیان در آثار امام خمینی(ره) به صورت پراکنده از شخصیت های عرفانی و مشاهیر صوفیه یاد شده است. امام خمینی(ره) در تلویزیون جمهوری اسلامی در تفسیر سوره حمد که شب های جمعه بانام «قران در صحنه» پخش می شد می فرمودند تفاسیری که بر قرآن نوشته شده است نوعاً راهی به دهی نمی برد و جالب است که امام از تفاسیر شیعی که نسبت به دیگران بهتر است از مجمع البیان طبرسی و تفسیر بیان السعاده ملا سلطانعلی گنابادی رئیس فرقه گنابادی به عنوان تفسیر نسبتاً خوب یاد می کنند. این بیانات امام تا حد زیادی برخی را برآشفته ساخت و آنها را وادار به سخنان صریح و گوشه و کنایه کشاند و موجب شد امام رأساً تفسیرشان را تعطیل نمایند و حال آن که تفسیر امام اگر ادامه می یافت معارفی عمیق در سطح جامعه نشر پیدا می کرد. امام صریحاً از ابن عربی با عنوان «شیخ اکبر »یاد کرده و فهم آثار وی را در نهایت صعوبت دانسته اند. درباره مولانا تعابیری همچون عارف معنوی، عارف مشهور، عارف رومی به کار می بردند. امام با مثنوی مأنوس بوده است. بارها از حلاج در اشعار خویش به خوبی یاد کرده و هفت شهر عطار را ستوده است. امام در تفسیر سوره حمد که با استقبال بی نظیری مواجهگردیده بود که متأسفانه به تعطیلی کشانده شد، تمثیلی از مولوی را مطرح می کند که سه نفر ترک و عرب و فارس، درباره مطلوب واحدی _ انگور _ نزاع می کردند و نتیجه می گیرد: « اینکه من می خواهم مصالحه و صلح بدهم بین این طوایف و بگویم اینها همه یک چیز می گویند نه این است که می خواهم همه فلاسفه را تنزیه کنم یا همه عرفا را یا همه فقها را مسئله این نیست. ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد! مقصودم این است که در بین همه طوایف اشخاص زیاد منزهی بودند و اختلافی که حاصل شده است در مدرسه حاصل شده است.» امام اولین حجاب و مهمترین حجاب سلوک راه خدا را حجاب انکار می دانند و بارها بر این نکته تأکید کرده اند که اگر آدمی سخنی از عارف شوریده یا صوفی و حکیمی شنید، باید سعی کند اولاً انکار نکند و ثانیاً در صدد فهم مسئله برآید. امام در عین دفاع از صوفیه حقیقی، به مدعیان ارشاد، سخت می تازد. جهله صوفیه را قطاع الطریق طریق انسانیت می شناسد. امام در شرح حدیث چهارم که درباره تکبر است، کبری که در مدعیان ارشاد صوفیه پدید می آید که خود را برتر از فقها و فلاسفه می دانند، مصداق کبر دانسته و می فرمایند: « و در مدعی های ارشاد و تصوف و تهذیب باطن، گاهی شخصی پیدا می شود که با تکبر با مردم رفتار کند و بدبین به علما و فقها و تابعین آنها گردد و به حکما و علما طعنه ها زند و غیر خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاک داند و چون دستش از علوم، تهی است علوم را خار طریق خواند و اهل آن را شیطان راه سلوک شمارد؛ با آنکه آنچه در مقام دعوی مقام خود گوید، اقتضای خلاف اینها نماید و هادی خلایق و مرشد گمراهان، باید خود از مهلکات و موبقات مبرا باشد و از دنیا گذشته و محو جمال حق شده، باید به بندگان خدا تکبر نکند و بدبین به آنها نباشد».(۱) امام و دفاع از تفکر صوفیه عرفان به معنی شناخت عام، شامل همه حوزه های معرفتی می گردد اما به عنوان علم خاص، از فلسفه، فقه و کلام، به لحاظ موضوع و روش جداست. بنابراین زبان عرفانی از زبان سایر طوایف مجزاست. علم عرفان به مانند علوم رسمی حاصل کسب و مطالعه نیست؛ حاصل مکاشفات و مشاهدات اهل الله است. علوم عرفانی «وهبی» و «ارثی» است، نه کسبی و رسمی. «علم در اصل لغت مخصوص به کلیات است و معرفت، مخصوص به جزئیات و شخصیات. گویند عارف بالله کسی است که حق را به مشاهده حضوریه بشناسد و عالم بالله کسی که به براهین فلسفیه، علم به حق پیدا کند. بعضی گویند علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند؛ یکی از جهت متعلق و دیگر در معرفت سابقه فراموشی و نسیان مأخوذ است. پس چیزی را که ابتدا ادراک به آن متعلق شد، گویند علم به او حاصل شد و چیزی را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیاً مورد ادراک شد، گویند معرفت به آن حاصل شد و عارف را از آن جهت عارف گویند که متذکر اکوان سالفه و نشات سابقه بر کون ملکی و نشآت طبیعی خود شود».(۲) عرفا در اثر ریاضات شرعی و تفکر و تعمق در قرآن و کلمات نورانی ائمه دین(ع) و صافی ضمیر، معارفی از آسمان معنا بر قلبشان سرازیر می گردد و اخلاص، چشمه هایی از درون و زمین وجودشان بر سراسر قلبشان می جوشاند، چنانچه در قرآن شریف بدان اشارت گردیده است. از نظر حضرت امام(ره) مکتب عرفانی و زبان عرفانی در مقایسه با سایر طوایف علمی، نزدیک ترین مکتب به قرآن و ائمه اطهار(ع) است. دلایل این امر متعدد است: ۱- بهترین دلیل بر گرایش عرفانی امام در مقایسه با سایر طوایف، آثار مکتوب ایشان است که عمدتاً در حوزه معارف، کتاب هایی عرفانی است و برخی از آنها مانند کتاب «مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه» به اعتراف اهل فن- نظیر استاد سید جلال آشتیانی(ره)- در میان تألیفات عرفانی بی نظیر است. ۲- امام صراحتاً در مواضع متعددی از مکتب عرفانی دفاع کرده اند. در دیوان شعری که از امام راحل(ره) به چاپ رسیده است، ابیات زیادی وجود دارد که عشق بر عقل ترجیح یافته و عقل و فلسفه مورد ذم واقع شده اند گرچه نقدهای امام بر جهله صوفیه نیز قابل تأمل فراوان است. در آثار مکتوب امام، صریحاً تأییداتی در مکتب عرفانی یافت می شود. چنانکه در تعلیقه بر شرح فصوص، پس از بررسی «مسلک حکیم» و «ذوق عارف» می فرمایند: «و ذکرنا سر الاختلاف بینها فی بعض الرسائل الا ان مسلکهم ادق و احلی و لکن بشرط سلامه الفطره و عدم اعوجاج السلیقه» . ۳- امام(ره) در مواضع گوناگونی میان زبان عرفانی و زبان قرآن و روایات و ادعیه، مقایسه ای تطبیقی کرده اند و زبان عرفا را به پیروی از معارف آنان، نزدیک ترین زبان و گاهی عین زبان بزرگان دین دانسته اند. امام(ره) در شرح مناجات شعبانیه می فرمایند: «الهی اجعلنی ممن نادیته فصعق لجلالک» این صعق جلال چیست؟ این غیر از آن فناست که آنها می گویند. این همان معناست که آنها می گویند. یک نفر آدم که اطراف قضیه را توجه کرده، نمی تواند بگوید: علت و معلول است. ضیق تعبیر است. خالق و مخلوق هم یک بیان روی مذاق عامه است. بهتر از این تعبیر است. لکن «تجلی ربه للجبل» تجلی بهتر است، لکن باز هم نزدیک تر به آن معنایی است که هیچ نمی شود از آن تعبیر کرد.» در کتاب سرالصلاه هم که مقایسه ای میان زبان عرفانی و زبان روایات ائمه(ع) صورت گرفته است، امام اصطلاحات عرفانی را مطابق معانی مقصوده در روایات دانسته اند: «تفکر کن در این حدیث شریف که از حضرت صادق درباره قلب سلیم وارد شده، ببین آیا غیر از فنای ذاتی و ترک خودی و خودیت و انیت و انانیت که در لسان اهل معرفت است، به چیز دیگر قابل حمل است؟ آیا مقصود از تجلیات که در دعای عظیم الشأن«سمات » وارد است، غیر از تجلیات و مشاهدات در لسان آنهاست؟» در کتاب مصباح الهدایه نیز در تأیید زبان عرفانی، به برادران ایمانی توصیه می کنند که بدون اطلاع از اصطلاحات عرفانی، عقاید آنان را رمی به بطلان نکنند و سپس می فرمایند: «اگر نبود اینکه می ترسم سخن به درازا بکشد و از منظور اصلی بیرون روم، آنقدر از گفتار آنان برای تو می گفتم که بر آنچه ادعا کردیم یقین کرده و به آنچه بر تو خواندیم، اطمینان حاصل کنی» . امام و دفاع از اصطلاحات صوفیه امام در هر رشته علمی که وارد شده اند، تحت تأثیر مکتب عرفانی بوده اند. به عبارت دیگر، شاکله تفکر امام را اندیشه های عرفانی ساخته است و لذا منظر امام به جهان، به انسان، به علوم، به فقه، به اقتصاد، سیاست و هنر، منظر عرفانی است. این مسأله اگرچه با تصریحات امام و آثار به جا مانده از ایشان، مطلب روشنی است و دارای ابهام نیست، اما توجه به نوشته های امام، بهترین گواه بر این مطلب است. اساساً چون نگاه امام به انسان و جامعه و تاریخ و از جمله به سیاست، نگاهی عرفانی بوده است، در وضع اصطلاحات نیز تحت تأثیر مشرب عرفانی هستند. در آثار امام خمینی، گرایش به زبان تمثیلی به پیروی از مکتب عرفانی که ایشان به آن معتقد بوده است، بسیار به چشم می خورد. امام در ساختن تعابیر و الفاظ، غالباً به وجه تأویلی یا روح و حقیقت اشیاء و انسان ها و وقایع توجه کرده اند و شاید بی وجه نباشد که ترکیبات و واژه های به کار رفته در مکتوبات امام(ره) را «استعارات تأویلی»بنامیم. نویسنده:علی تاجدینی برگرفته از سایت عرفان خراسان www.kmys.ir

وختی خدا میفرمایند من انسان را از نور خودم خلق کردم و انسان جانشین خدا در زمین است دیگ شما چرا حلاج رو نقد و رد میکنید انسان از خداست

در جایی که عرفا انالحق میگویند به مرتبه ای میرسند میبینند ذات وجودشان یا اصل وجودشان حق است و لی فرع وجودشان مجاز است و خدایی که از روح خودش به ما دمیده مانند منبعی که همه به آنجا متصل لند و جدا نیستند و ادراک توحید از دیدگاه ناظری که می نگرد متفاوت است و اشتباه طعنه زنان در همین فرع وجود است که شخص را در وحدت نمیبینند و ابعاد ذات و وجه الله و باطن را نمی بینند و جسم مجازی را می بینند به ادراک کامل توحید دست نیافته اند و عارف چون نفخت وفیه من روحی را ادراک میکند و او هم جزئی از خداست میگوید انالحق و مراتب دارد وکسانی که نرسیداند در انکار می مانند و طبیعی است چون فکر میکند همه چیز را می داند ، مراتب عرفا متفاوت است قرار نیست همه به یک مرتبه برسند یکی به علم الهی دست می یابد و و علم و سلوکش عجین است و میتواند بالفعل کند مثل شیخ بهایی که به تکامل نزدیکتر است و کسی دیگر به اطلاعات علم دست پیدا میکند و در بالفعل کردن مقامی ندارد و بیشتر مفسر است پس چون چیزی برای عرضه ندارد نباید با خود برتر بینی اظهار نظر کند و در فنای فی الخلق که قبل از فنای فی الله است اکثر عرفا نرسیده اند و برداشت غلط کرده اند چون خلق هم جزئی از الله است و دست خلق را برای نجات نگرفته اند و عرفان را خاص پنداشته اند که انا خیر منه درس ابلیس است درس نگرفته اند که تعاریفی در وحدت وجود و انسان کامل میخواهد که قابل نوشتن در اینجا نیست و تمام ایرادات برای این است عرفا به مراتبی را که نرسیده اند میگویند فلانی کفر گفته است وگرنه این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد کل عشق یک فروغ رخ ساقیست که از عدم به وجود آمده و بی نهایت فروغ از عدم به وجود تابیده که ما بی خبریم و کمال بی نهایت است نمی شود گفت من رسیدام انالحق تمام شد میشود شرک .

آیا امیرالمؤمنین در طول زندگی خود یکبار أنا الحق گقتند؟! آیا پیغمبر گفتند؟ اگر قرار بود کسی بگوید خوب مولا علی (ع) که سزاوار بود بگوید. ولی نگفت. علی با آن عظمت را ببینید. پیغمبر درباره اش فرمود "علی مع الحق" یعنی علی به همراه حق است، نه اینکه عین حق و عین ذات خدا باشد. میان «علی مع الحق» و «علی هو الحق» فاصله است.

در مورد این افرادی که انکار میکنند حلاج و بایزید و غیره را ملامتی نیست چون اطلاع ندارند و احازه اطلاع داشتن هم ندارند و اوست هدایت کننده و این افراد به خاطر اعتقادات ظاهر نمیتونن قبول کنند و امر باطن در دنیای ظاهر وارد شدنی نیست و اگر این ها هم میفهمیدند که دیگر سر نبود این موضوع و خاصه افراد منتخب نمیشد و فنای واقعی فقط پس از مرگ حاصل میشه ...هیچ شخصی توجه نمیکنه چرا دعای زیارت اهل قبور اینه السلام علیکم یا اهل لا اله الا الله خلاصه مبحث بحث کردن با کسی که ذهنش پر از افکار و موانع مندرس قدیمی هست خیری ندارد .....ضمنا خود این فرد که تایپیست این مطلب بوده در حرفهای خمینی اشکال چهارم خود را که حلاج گفته ابلیس و فرعون استاد من هستند رو رد کرد کمی دقت کنید متوجه میشید خودش خودش را رد کرده و این به معنی تقلید کورکورانه یا به عبارتی کپی پیست هست...و من الله توفیق فهم

بزرگوار؛ وحید گرامی؛ شما به "ظاهر" حرف‌های نویسنده این متن توجه کردید. اما به عمق و "باطن" کلام ایشان توجه نکردید. اصولا شما توان فهم عمق کلام ایشان (که همان حق باشد) را ندارید. به همین خاطر فقط بر اساس ظاهر قضاوت میکنید. به عبارتی ذهن شما پر از افکار مندرس است. به همین خاطر اصلا سخنانِ نویسنده را فهم نکردید.