حديث شماره 3
3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ يَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خـَلَقَ خـَلْقـاً لِلْكـُفـْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خـَلَقَ خـَلْقـاً بـَيـْنَ ذَلِكَ أَعـَارَهُ الْإِيـمـَانَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 146رواية : 3
ترجمه :
3ـ عيسى شلقان گويد: (روزى ) نشسته بودم و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام (كه در آنزمان كودكى بود بر من ) گذر كرد و بره اى با او بود، گويد: من عرض كردم : اى پسر من مى بينى پدر شما چه مى كند؟ ما را به چيزى فرمان دهد سپس از همان چيز نهى (و جلوگيرى ) كند، بما دستور داده كه ابوالخطاب را دوست بداريم سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزازى جوئيم ؟ پس آن حضرت عليه السلام در حالى كه پسر بچه اى بـود فـرمـود: هـمـانـا خـداونـد خـلقـى را بـراى ايـمـان آفـريـد كـه (آن ايـمـان ) زوال نـدارد، و خـلقـى را آفـريـد بـراى كـفـر كـه زوال نـدارد، و در ايـن مـيـان هـم خـلقـى آفـريد و ايمان را به عاريت به آنها داد و اينها را مـعـاريـن نـامـنـد، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد و ابوالخطاب از كـسـانـى اسـت كـه ايـمـان را بـه عاريت بدو داده بودند. گويد: پس از آن من خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و آنچه (بفرزندش ) ابوالحسن (موسى ) گفته بودم و پـاسـخـى كـه بـمـن داده بـود هـمـه را بـعرض امام صادق عليه السلام رساندم ، حضرت فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (يعنى از سرچشمه نبوت جوشيده است . از فيض (ره ).
شــرح :
ابولخطاب محمد بن مثلاص اسدى كوفى است كه در آغاز كارش از اصحاب حضرت صادق (عـليـه السـلام ) و از بـزرگـان آنـها بود سپس برگشت و مذاهب باطلى اختراع كرد و امام صـاق (عـليـه السـلام ) او را لعـن كرد و از او بيزارى جست ، و روايات بسيارى در مذمت او رسـيده كه دلالت بر كفر و لعنتش كند، و گويند كه درباره حضرت صادق عليه السلام غـلو كـرد تا بدانجا كه آن حضرت را خدا ميخواهد و خود را از طرف آن حضرت پيغمبر بر اهل كوفه ميدانست .