فدك مال شخص پيامبر بود؟

پرسش:

واقعه فدك چه بوده است و مگر فدك مال شخصى پيغمبر بود كه بعضى مدعى هستند آن را از فاطمه(عليها السلام) مصادره و ضبط نموده اند؟

پاسخ:

بعد از فتح خيبر، بزرگان و مالكين فدك و حوالى آن(1) به حضور پيامبر رسيدند، و قرار داد صلحى را با وى امضا نمودند كه نيمى از فدك براى آن حضرت و نصف ديگر مال خودشان باقى بماند. بعد از بازگشت به مدينه، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آيه شريفه } وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً{; «حقوق خويشان و ارحام خود را ادا كن و فقرا و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و از اسراف و تبذير بپرهيز»(2) را بر آن حضرت خواند. سپس پيامبر خدا در مصداق ذو القربى ـ خويشان و اقوام ـ و حق حقوق آن ها تامل نمود. مجدداً جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد: «فدك را به حضرت فاطمه واگذار.»(3) پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز فاطمه(عليها السلام) را خواست و فرمود: «خداوند به من امر نموده كه فدك را به تو واگذار كنم»(4) و بلافاصله ايشان در همان مجلس فدك را به فاطمه(عليها السلام) بخشيد.

اين مطلب را بسيارى از علماى اهل سنت مانند: امام ثعلبى در تفسير كشف البيان، جلال الدين سيوطى در جلد چهارم درالمنثور و نيز شيخ سليمان بلخى حنفى و بسيارى ديگر نقل كرده اند كه: چون آيه فوق نازل شد، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فاطمه را خواست و فدك را به او عطا نمود. تا زمانى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در قيد حيات بود، فدك همچنان در تصرف فاطمه بود و ايشان آن را اجاره مى داد، و مال الاجاره را به اقساط مى آوردند. حضرت فاطمه(عليها السلام) به اندازه قوت يك شب خودوفرزندانش، از اجاره بر مى داشت وبقيه را با ميل واراده خويش، درميان فقراى بنى هاشم و ساير فقرا تقسيم مى كرد. بعد از ارتحال پيامبر، مامورين خليفه اول ـ ابوبكر ـ ملك فدك را از تصرف مستاجرين آن حضرت در آورده و ضبط نمودند.

ابوبكر به حديث ساختگى «ما جماعت پيامبران چيزى را ارث قرار نمى دهيم و هر چه از ما بماند، صدقه اى است كه به امت تعلق خواهد داشت»(5) استناد مى جست. لكن دقت نداشت كه: اولا فدك ارث نبوده و هبه اى بوده است كه به دستور پروردگار در زمان حيات پيامبر به فاطمه(عليها السلام) واگذار شده است. زيرا لازمه ارث بودن، آن است كه بعد از وفات پيامبر به او رسيده باشد. ثانياً از آنجايى كه همه پيامبران و انبياى عظام، ارث و وارث داشته و ورثه آن ها پس از فوتشان ماتركشان را تصرف نموده اند، در مى يابيم كه اين حديث، كاملاً ساختگى، مجعول و در تعارض آشكار با آيات قرآن مجيد است.

حضرت فاطمه(عليها السلام) در دفاع از خود باستناد به آيات قرآنى فرمود: اين همه آيات ارث در قرآن مجيد براى عموم مردم ـ آيه 76 سوره انفال، آيه 12 سوره نسا و آيه 176 سوره بقره ـ و خصوصاً براى انبيا وجود دارد. از آن جمله مى توان به آيه شريفه } وَوَرِثَ سُلَيْمَانْ داوُودَ{ «سليمان از داوود ارث برد»،(6) آيه شريفه } فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ{; «خداوند از لطف خويش فرزند صالح و جانشينى شايسته به من عطا كرد كه وارث من و همه آل يعقوب باشد»(7) و نيز آيه } وَزَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيى{; «هنگامى كه زكريا خدا را صدا زد: بار الها! مرا تنها نگذار و به من فرزندى عطا نما تا وارث من باشد كه تو بهترين وارث اهل عالم هستى. ما هم دعاى او را مستجاب و به او يحيى را عطا نموديم»(8) اشاره كرد. مگر آيات قرآن مجيد نبايد تا روز قيامت بر حقيقت خود باقى باشند؟ آنگاه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ادامه داد: اى ابوبكر! كدام قانون مرا از ارث پدر محروم كرده كه تو مجرى آن هستى؟ مگر تو به كليات و جزييات قرآن، از پدرم رسول الله(صلى الله عليه وآله) و پسر عمويم على ابن ابى طالب(عليه السلام) داناترى؟ چون ابوبكر از پاسخگويى به فاطمه(عليها السلام) درماند، ابتدا سكوت پيشه نمود و سپس با عصبانيت، فحاشى و اهانت به فاطمه(عليها السلام) را آغاز كرد.

ابن ابى الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه، در جريان منبر رفتن ابوبكر و اهانت هايى را كه به دو وديعه رسول الله(عليه السلام) يعنى فاطمه و على(عليهما السلام) نموده، ضبط كرده است. ابوبكر اهانت ها را به جايى رساند كه فرياد و ناله فاطمه بلند شد و فرمود: امروز شما دل مرا شكستيد و حق مرا ستانديد. ولى من در روز قيامت در محكمه عدل الهى شما را محاكمه خواهم كرد تا خداوند قادر، حق مرا از شما باز پس گيرد. سپس فاطمه(عليها السلام)افزود: اى پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از ارث پدر محروم باشم؟ افتراى بزرگى به خدا بسته اى! آيا عمداً عمل به كتاب خدا را ترك نموده و قرآن را پشت سر انداخته اى؟

آنگاه امام على(عليه السلام) در مقام دفاع از فاطمه(عليها السلام) بر آمده و در حضور مهاجرين، انصار و بقيه مسلمين خطاب به ابوبكر گفت: «چرا فاطمه(عليها السلام) را از ارث پدر محروم ساخته اى؟ حال آن كه علاوه بر ارث، در زمان حيات پدر، متصرف و مالك فدك بوده است؟»

ابوبكر كه با سلاح اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان دنبال مفرى مى گشت گفت: «فدك متعلق به همه مسلمانان است و اگر فاطمه(عليها السلام) شاهد بياورد كه ملك خود وى مى باشد آن را به او باز پس خواهم داد. در غير اين صورت از داشتن فدك محروم است.» امام على(عليه السلام) گفت: «چرا درباره ما متفاوت از بقيه مسلمانان حكم مى كنى؟ حال آن كه مدعى بايد شاهد بياورد و مدعى عليه بايد فقط سوگند ياد كند. اينك تو بر خلاف دستور پيامبر از فاطمه(عليها السلام) شاهد مى خواهى؟! مگر عمل و قول خود فاطمه(عليها السلام) به عنوان يكى از اصحاب كسا كه مشمول آيه تطهير است حق نمى باشد؟!»

پس از آن، امام على(عليه السلام) از ابوبكر پرسيد: «پس اينك بگو اگر دو شاهد شهادت دهند كه از فاطمه(عليها السلام) عمل زشت فحشا سرزده است با او چه خواهى كرد؟» ابوبكر گفت:
همانند زن ها بر او حد جارى خواهم نمود! امام على(عليه السلام) به ابوبكر گفت: در اين صورت در زمره كفار خواهى بود، زيرا شهادت پروردگار درباره طهارت فاطمه(عليها السلام) را رد كرده اى. مگر نمى دانى كه خداوند فرموده است: «خداوند اراده نموده است كه شما اهل بيت را پاك و پاكيزه گرداند و هر زشتى و بدى را از شما بزدايد.» مگر اين آيه در حق ما نازل نشده است؟

پس از اقرار ابوبكر به نزول اين آيه، امام على(عليه السلام) افزود: تو ادعاى فاطمه(عليها السلام) را كه خداوند به طهارتش گواهى داده نمى پذيرى، ولى شهادت عربى را كه بر پاشنه پاى خود ايستاده و بول مى كند مى پذيرى!! امام على(عليه السلام) پس از گفتن اين جملات راهى منزل شد.

هياهوى عجيبى در بين مسلمين به راه افتاد و همگى حق را از آن على و فاطمه(عليهما السلام)مى دانستند و عمل ابوبكر را تقبيح نمودند. ابن ابى الحديد مى نويسد: در اين هنگام ابوبكر بالاى منبر رفت و از مردم خواست كه به حرف كسى گوش ندهند. او فحاشى و ناسزاگويى به فاطمه و على(عليهما السلام) را چنين آغاز كرد: «نعوذ بالله او روباهى است كه شاهدش دمش مى باشد. او ماجراجو و بر پا كننده فتنه و فساد است كه فتنه هاى بزرگ را كوچك نشان مى دهد، و مردم را به فساد و فتنه ترغيب و تشويق مى كند. او از زنانى چون ام طحال زانيه كمك و يارى مى طلبد.»(9) اين فحش ها و اهانت هايى بود كه پيرمرد مصاحب رسول الله(صلى الله عليه وآله) به اين دو محبوب و يادگار رسول الله(صلى الله عليه وآله) نثار كرد.

امروزه نه فقط شيعيان، بلكه علماى اهل سنت از اين كلمات متعجب اند. مثلاً ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اش مى نويسد: از استاد خودم «ابو يحيى نقيب زيد البصرى» پرسيدم كه مخاطب اين كنايه ها چه كسى بوده است؟ او گفت: كنايه نبوده بلكه صراحت كلام است. گفتم استاد، اگر صراحت مى داشت كه من مى فهميدم و سؤال نمى كردم. استادم گفت: آرى سلطنت همين است!! يعنى هر عمل زشتى را براى حفظ آن مرتكب مى شوند.

حال نسبت هايى را كه ابوبكر به آن ها داد نظير روباه، دم روباه، فتنه گر مصاحب زن زانيه و... را در كنار فرمايشاتى از رسول الله(صلى الله عليه وآله) بگذاريد كه اين دو بزرگوار را چنين توصيف نموده است:

* «على با حق و حق با على است»(10)
* «هر كس به على ناسزا گويد به من گفته است و...»(11)
* «هر كس على را بيازارد مرا آزرده»(12)
* «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده»(13)
* «من شهر علم ام و على دروازه آن است»(14)
* «من سراى حكمت و على ورودى آن است»(15)
* «فاطمه پاره تن من است»(16)
* «على در قضاوت از همه شما اولى تر است.»(17)

دليل روشن ديگر بر بطلان حديث مورد استناد ابوبكر، روش و عمل شخص خليفه است. اگر اين حديث صحيح بود و خليفه به آن اعتقاد مى داشت بايد همه آنچه را كه از پيغمبر بر جاى مانده بود مصادره و ضبط مى كرد، و ورثه آن حضرت را از تصرف در همه آن ها باز دارد. اما ابوبكر حجره هاى فاطمه(عليها السلام) ، دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، عايشه و حفصه همسران پيامبر را به آن ها داد.

علاوه بر همه اين ها، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و على بن برهان الدين شافعى در جلد سوم تاريخ سيرة الحلبيه مى نويسند: پس از چند روز در ملاقاتى كه در منزل ابوبكر واقع شد، ابوبكر از استدلال فاطمه(عليها السلام) متاثر شد و گريست و طى نامه اى نوشت كه فدك را به فاطمه(عليها السلام) باز پس دهند. لكن عمر مانع شد و نامه را پاره كرد.

جالب تر اين كه در دوره خلافت همين خليفه دوم ـ يعنى عمر ـ فدك را به اولاد فاطمه(عليها السلام) پس دادند و حتى خلفاى بعد از عمر، از جمله امويين و عباسيون نيز فدك را به ورثه فاطمه(عليها السلام) برگرداندند. حال بايد پرسيد: اگر كار عمر درست بود، پس كار ابوبكر را چگونه مى توان توجيه نمود؟(18)

بسيارى از اهل سنت در توجيه شرعى و قانونى و دفاع از ابوبكر مى پرسند: «خليفه اى كه تمام بيت المال مسلمين در تصرف او بوده است، چه نيازى به باغ و ملك فدك داشته است؟» پاسخ اين است كه يقيناً اقدام ابوبكر نه بر اساس احتياج و نه به منظور رعايت قوانين شرع بوده، بلكه صرفاً جنبه سياسى داشته است. غصب و مصادره فدك در حقيقت ادامه ماجراى بنى سقيفه و غصب خلاف بوده است. او مى خواسته تا از اين طريق خاندان پيامبر را كه در مقام خلافت اولويت داشته اند مستاصل نموده، و درگير و مشغول گرفتارى ها و مشكلات روزمره نمايد تا به فقر و تهيدستى گرفتار آيند و خود به خود خيال خلافت از سرشان دور شود. زيرا آن ها مى دانستند كه اگر آن خاندان جليل القدر و با تقوى، درگير فقر و تهيدستى نباشند و دستشان از مال دنيا پر باشد، مردم به آن ها رو مى آورند. بدين جهت علاوه بر غصب خلافت، فدك را غصب نموده و تمامى راه هايى را كه منجر به جلب اموال دنيوى مى شد، بر آن ها بستند.

غاصبان خلافت، حتى خمس را نيز بر خاندان پيغمبر منع كردند. خداوند به دليل آن كه صدقات را بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و خاندانش حرام نمود، باب خمس را براى آن ها باز نموده و در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ{; «اى مؤمنان! هر چه كه به شما غنيمت رسيد خمس آن براى خدا، رسولش، خويشان، يتيمان و در راه ماندگان مى باشد.»(119) خليفه اول اين حق را از آنان سلب نمود و گفت: خمس بايد به مصرف تجهيزات جنگى و خريد سلاح برسد. لذا دست آن خاندان جليل القدر از همه جا كوتاه گرديد كه از آن زمان تا به امروز ادامه دارد.

طبق نظر فقهاى شيعه اماميه كه بر اساس آيه مذكور مى باشد، خمس به شش قسمت تقسيم مى شود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذوى القربى، سهم ايتام، سهم فقرا و سهم در راه ماندگان بنى هاشم. سه سهم اول به امام يا نائب الامام داده مى شود تا به مصرف مصالح مسلمين برسد. جالب اين كه بسيارى از علماى اهل سنت نظير امام ثعلبى، طبرى و جلال الدين سيوطى و جار الله زمخشرى اين كار خليفه را نيز بدعت پنداشته، و نظر فقهاى شيعه را تأييد كرده اند.

با يك بررسى اجمالى، عواقب و عوارض جانبى مسأله غصب فدك روشن مى گردد. خداوند در سوره هود صريحاً مى فرمايد: } أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ{; آيا پيغمبرى كه از جانب خدا دليل روشنى چون قرآن دارد و با گواه صادقى چون على(عليه السلام) دارد.»(20) خطيب خوارزمى نيز در مناقب مى گويد: از ابن عباس پرسيدند مراد از شاهد كيست و او پاسخ داد: «او على(عليه السلام) است كه براى پيغمبر شهادت داده و او از پيغمبر است.»(21)

حال شهادت شرعى كسى را كه در قضيه فدك شاهد پيغمبر بوده است، رد مى كنند و مى گويند: چون على(عليه السلام) در اين قضيه ذينفع مى باشد، پس شهادتش تمايل به نفع خود دارد و لذا شهادتش مردود است. براى كسى كه شهادت على(عليه السلام) را ـ كه مورد تصديق قرآن است ـ رد كند چه حكمى مى توان داد؟ آيا اين آزار و اذيب و سب مولا متقيان على(عليه السلام) و متعاقباً پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيست؟

حديث ديگر:

بخارى در صحيح، احمد حنبل در مسند، خوارزمى در مناقب و بسيارى ديگر آورده اند كه پيامبر خدا، موى خويش را به دست گرفته و فرمود: «يا على! هر كس به مويى از تو آزار رساند مرا آزار داده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزار رسانده است. پس لعنت خدا بر كسى كه خدا را اذيت نمايد.»(22) راويان اين حديث، هر كدام تار موى خود را به دست گرفته و نشان دادند كه شخص پيغمبر اين گونه موى خود را به دست گرفت و اين حديث را درباره آزار و اذيت على(عليه السلام) بيان نمود. سيد بن ابوبكر بن شهاب الدين در كتاب «رشفة الصادى» از پيامبر خدا(عليه السلام) چنين روايت كرده است: «هر كس مرا از طريق عترتم اذيت نمايد، پس لعنت خداى بر او باد.»(23)

آيا ملك متصرفى فاطمه(عليها السلام) را غصب نمودن و نان اولادهاى فاطمه را بريدن و رد شهادت على، آزار و اذيت پيغمبر خدا نخواهد بود. و موجب لعنت خدا بر آنان نيست؟

بيمارى به ابوبكر و عمر فرمود: «خدا و ملائكه را به شهادت مى گيرم كه شما دو نفر مرا خشمگين نموده و رضايتم را جلب نكرديد. اگر پيامبر خدا را ملاقات كنم، شكايت شما را نزد او خواهم نمود.» و نيز مى گويد: «فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر و عمر غضبناك شد و آن ها را به همين حال ترك نمود تا دار فانى را وداع گفت.»

حال خبر فوق را در كنار حديثى بگذاريد كه امام احمد حنبل در مسند و سليمان قندوزى در ينابيع الموده آورده اند كه: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فاطمه پاره تن من، نور چشم من، ميوه دل من و روح من است كه بين دو پهلوى من قرار دارد. و هر كس او را بيازارد مرا آزرده است. هر كس فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب در آورده است. هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است.»(24) ابن حجر مكى نيز در صواعق و ابو العرفان الصبان در اسعاف الراغبين از رسول الله(صلى الله عليه وآله) آورده اند كه فرمود: «اى فاطمه! به درستى كه خداوند از غضب تو غضبناك و از رضاى تو خرسند مى گردد.»(25)

جالب است كه عده اى متعصب، به منظور تبرئه نمودن اسلاف خويش، سفسطه نموده و غضب را به دو قسمت دينى و احساسى تقسيم كرده، مى گويند: «غضب مورد اشاره در احاديث رسول الله(صلى الله عليه وآله) غضب دينى است، در صورتى كه غضب فاطمه در قضيه فدك غضب احساسى و غير دينى است. مانند خشم و غضب كسى كه در موقع نرسيدن به هدف، تغيير حالت داده و اين نوع غضب در او آشكار گشته و متاثر مى شود، فاطمه(عليها السلام) نيز در آن هنگام نيز چنين غضبى را داشته است. به همين جهت غضب احساسى و غير دينى فاطمه(عليها السلام) در قضيه فدك غضب پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و پروردگارش را به دنبال ندارد. به نارضايتى فاطمه(عليها السلام) تا دم مرگ و تا واپسين لحظات زندگى ادامه داشت. چنانچه ابومحمد عبدالله بن مسلم دينورى در «الامامة و السياسه» مى گويد: فاطمه(عليها السلام) در بستر همين دليل بعداً اين تاثر فاطمه بر طرف گرديده و به حكم خليفه رضايت داده است.

اين طرفداران متعصب چنين مى گويند: بعدها كه امام على(عليه السلام) به خلافت رسيد فدك را به ورثه فاطمه برنگرداند و اين دليل بر صحت حكم خلفاى قبلى و رضايت فاطمه(عليها السلام)است.» پاسخ آن ها چنين است:
بدان جهت كه مؤمن بايد دستورات اخلاقى را رعايت كند، انسان كامل و مؤمن، هرگز غضب احساسى پيدا نخواهد كرد. آيا فاطمه اى كه به كمال ايمان رسيده است، فاطمه اى كه پيغمبر درباره اش فرمود: «خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه را تا استخوان هاى بالاى شانه اش مالامال از ايمان نموده است»(26) آيا مؤمنه اى كه تسليم امر خدا است، وقتى كه حاكمى به حق حكم نمايد، آشفته خواهد شد و بر او غضب مى نمايد؟! آن هم غضبى همراه با كينه، و برغضب خويش تا دم مرگ باقى مى ماند و وصيت مى كند كه آن حاكمان حق نماز خواندن بر جنازه او را ندارند و به همين دليل او را شبانه دفن كنند تا هر چه جستجو نمايند آن را نيابند؟!

از طرف ديگر، چنانچه غضب فاطمه(عليها السلام) احساسى باشد بايد پس از عذر خواهى نمودن، بر طرف شود. زيرا پدرش پيغمبر فرموده است: «مؤمن نبايد بر حقد و كينه خود باقى بماند.»(27) در روايات نيز آمده است كه مؤمن نبايد عداوت و كينه اش را بيش از سه روز در دل داشته باشد. اما ملاحظه مى شود كه فاطمه(عليها السلام) با حالت غضب و نارضايتى از ابوبكر و عمر از دنيا رفت.(28)

با توجه به اين ويژگى هاى فاطمه(عليها السلام) مى توان دريافت كه غضب فاطمه(عليها السلام) از آن جهت ريشه در دين داشته، كه حكمى بر خلاف دستورات پدر بزرگوارش صادر شده است. بنابراين سكوت فاطمه بعد از اين واقعه را نبايد دليل بر رضايت او دانست بلكه اين مسأله به خاطر شدت فشارهاى حكام وقت، و حفظ آبروى خويش بوده است.

در مورد اين كه چرا على(عليه السلام) پس از به خلافت رسيدن، فدك را بر نگرداند؟ بايد گفت: امام على(عليه السلام) در آن زمان، قدرت و آزادى عمل نداشت و در صورت انجام چنين كارى، فرياد مخالفين بر مى خواست كه على(عليه السلام) بر خلاف سيره شيخين عمل مى كند، و اتهام مخالفينى نظير معاويه و اتباعش را مبنى بر اين كه على(عليه السلام) منافع خويش را در نظر مى گيرد قوت مى بخشيد. لذا از روى ناچارى صبر پيشه كرد، مخصوصاً كه صاحب حق هم از دنيا رفته بود.

براى اثبات اين كه على(عليه السلام) در عمل آزادى نداشت مى توان مثال هايى از منبر پيغمبر، نماز تراويح و تعيين حكم در صفين نام برد. بعد از وفات پيغمبر خلفاى قبلى جاى منبر رسول الله(صلى الله عليه وآله) را عوض كردند و چون ايشان مى خواست آن را به جاى اولش برگرداند، مردم زير بار نرفتند و آن را خلاف سيره شيخين خواندند. و هنگامى كه امام على(عليه السلام) مردم را از خواندن نماز مستحبى تراويح، ـ كه عمر برگزارى آن را به جماعت بدعت گذاشته بود ـ منع كرد، فريادها بلند شد كه على(عليه السلام) بر خلاف حكم عمر، عمل مى كند. قضيه تعيين حكم نيز بر همگان واضح است كه ايشان هيچ آزادى و قدرتى در تعيين ابوموسى اشعرى در مسأله حكميت در جنگ صفين نداشت.

از طرفى در همان جنگ صفين، ايشان و فرمانده دليرش مالك اشتر بر آستانه پيروزى بر معاويه بودند كه عده اى از سپاهيان خود امام على(عليه السلام) عرصه را بر ايشان تنگ نموده و امام را به پذيرش حكميت وادار نمودند. آن ها مالك اشتر را تهديد كردند كه در صورت ادامه پيشروى در جنگ با معاويه و عمرو عاص، على(عليه السلام) را خواهند كشت. آيا خليفه اى كه در يك ماجراى نظامى اين قدر تحت فشار باشد، در شرايط غير نظامى چقدر مى تواند آزادى عمل داشته باشد؟!ابو محمد بن مسلم دينورى در جلد اول الامامه و السياسه و نيز ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند كه: ابوبكر به عمر گفت: چون ما فاطمه(عليها السلام) را خشمگين و عصبانى كرده ايم بيا با هم به خانه اش برويم و از او دلجويى كنيم. با هم به درب منزل فاطمه(عليها السلام) رفتند; ولى ايشان اجازه ملاقات نداد. ابوبكر و عمر، على(عليه السلام) را واسطه قرار دادند.

فاطمه در مقابل على(عليه السلام) سكوت نمود. على(عليه السلام) به همين مقدار اكتفا نموده و اجازه ورود به منزل داد. وقتى ابوبكر و عمر وارد خانه شدند به فاطمه سلام كردند، ولى فاطمه(عليها السلام) رو به ديوار كرد. ابوبكر گفت: اى حبيبه رسول الله(صلى الله عليه وآله)، به خدا سوگند كه من ترا از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم. سپس شروع به توجيه عمل خود كرد و گفت: من اين كار را به خاطر اجراى دستور رسول الله(صلى الله عليه وآله) انجام داده ام كه فرموده بود: ورثه ما ارث نمى برند. فاطمه(عليها السلام) در پاسخ، به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: حديثى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به يادشان مى آورم كه فرمود: «رضاى فاطمه رضاى من است و خشم فاطمه خشم من است. پس هر كس كه دخترم فاطمه(عليها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس فاطمه را راضى نگه دارد مرا راضى نگه داشته است. هر كس او را به خشم آورد به تحقيق كه مرا خشمگين ساخته است.»(29) سپس هم عمر و هم ابوبكر گواهى دادند كه آرى اين حديث را شنيده ايم. آنگاه فاطمه(عليها السلام) ادامه داد «خدا و ملائكه را به گواهى مى گيرم كه شما دو نفر رضاى خاطر مرا فراهم ننموده و مرا به خشم آورديد و....» پس از آن ابوبكر متاثر شد، گريست و گفت از خشم تو و خشم آن حضرت به خدا پناه مى برم. بالاخره فاطمه(عليها السلام) گفت: «به خدا سوگند كه تو را در هر نماز نفرين مى كنم.»(30) ابوبكر با شنيدن اين كلمات، خانه فاطمه(عليها السلام) را گريه كنان ترك نمود.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه اگر كسى اموال اجداد شما را به زور مصادره نمايد و به اجداد و نياكان شما ويژگى هاى ناروا نسبت داده و فحاشى كند با او چه مى كنيد؟

**************************************************************************************
1  . فدك شامل هفت قريه بزرگ، وسيع و حاصلخيز و داراى نخلستان هاى بزرگ بود.
2  . بنى اسرائيل (27): 26
3  . فقه القرآن، ج 1، ص248 ; شبهاى پيشاور، ص633 «ادفع فدكاً إلى فاطمة».
4  . تفسير صافى، ج 3، ص186، تفسير نور الثقلين، ج 5 ، ص276 ; شبهاى پيشاور، ص633 «إنّ الله أمرني أن ادفع إليك فدكاً».
5  . فتح البارى، ج 12، ص6 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص224 ; شبهاى پيشاور، ص635 «نحن معاشر الأنبيا لا نوّرث ما تركناه صدقة».
6  . نمل (27): 16
7  . مريم (19): 5
8  . انبيا (21): 89
9  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص215 ; فدك فى التاريخ، ص67 ; سقيفة و فدك، ص104 ; شبهاى پيشاور، ص640 «انما هو ثعالة شهيده ذنبه».
10  . تاريخ بغداد، ج 14، ص322 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص449 ; الامامة والسياسية، ج 1، ص98 ; شبهاى پيشاور، ص643 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
11  . مسند احمد، ج 6 ، ص323 ; المستدرك، ج 3، ص121 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص130 ; الصحيح من السيرة، ج 2، ص293 ; شبهاى پيشاور، ص643 «من سبّ عليّاً فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».
12  . العمدة، صص276 و 284 ; تحف العقول، ص459 ; الانساب، ج 1، ص396 ; شبهاى پيشاور، ص643 «مَن آذى عليّاً فقد آذاني».
13  . شبهاى پيشاور، ص702 «مَن آذى فاطمة فقد آذاني»
14  . المستدرك، ج 3، ص127 ; مسند ابويعلى، ج 2، ص58 ; الجامع الصغير، ج 1، ص415 ; شبهاى پيشاور، ص644 «أنا مدينة العلم و عليّ بابها».
15  . العمدة، صص285 و 295 ; سنن الترمذى، ج 5 ، ص301 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص218 ; شبهاى پيشاور ص644 «أنا دار الحكمة و عليّ بابها».
16  . صحيح بخارى، ج 4، ص210 ; صحيح مسلم، ج 7، ص141 ; صحيح ابن حبان، ج 15، صص408 و 536 ; شبهاى پيشاور، ص702 «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها فقد أغضبني».
17  . نهج الايمان، ص301 ; مفردات غريب القرآن، ص407 ; بحار الانوار، ج 48، ص127 ; شبهاى پيشاور، ص645 «عليّ أقضاكم».
18  . در الغدير ج 7، ص194، به نقل از چند مدرك معتبر اهل سنت از جمله صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است كه عمر فدك را تسليم على(عليه السلام) و عباس نموده است. همين شخص موقعى كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را تسليم به فاطمه كند، مانع شد و نامه ابوبكر براى تسليم فدك به فاطمه را پاره كرد. سؤال اين است كه اگر كار ابوبكر درست است چرا عمر برگرداند و اگر غلط است ادعاى ما ثابت شده است. به علاوه مى گوييم عمر چرا يك بام و دو هوا عمل كرد. در يك زمان گفت نه، در يك زمان گفت: آرى فدك ملك اهل بيت است كدام درست است؟
البته اين بنا به روايت بخارى و مسلم بوده ولى به روايت مشهور زمان عمر بن عبدالعزيز مسترد شده است بنابه روايت اهل سنت، مروان مجدداً آنرا در زمان عثمان غصب كرد و چندين بار رد و بدل شد.
19  . انفال (8): 41
20  . هود (11): 17
21  . بحرانى در غاية المرام، ص369، باب 63 ، حديث 2 ; شرح الاخبار، ج 1، ص420 ; شبهاى پيشاور، ص696 «هُو عليّ يشهد للنبيّ و هو منه».
22  . تاويل الايات، ج 2، ص65 ; البرهان، ج 3، ص337 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص97 ; شبهاى پيشاور، ص699 «يا علي من آذى شعرة منك فقد آذاني و من آذاني فقد آذى الله و من آذى الله فعليه لعنة الله». حافظ ابو نعيم، ما نزل من القرآن في علي .
23  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص192 ; مسند زيد بن على، ص464 ; شرح الاخبار، ج 1، ص161 ; الجامع الصغير، ج 1، ص158 ; شبهاى پيشاور، ص699 «من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله». صحيح ابن حبان.
24  . سنن الكبرى، ج 5 ، ص97 ; معجم الكبير، ج 22، ص404 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص112 ; نظم درر المسمطين، ص176 ; شبهاى پيشاور، ص701 «فاطمة بضعة منّي و هي نور عيني و هي ثمرة فؤادي و هي روحي التي بين جنبي مَنْ آذاها فَقَد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَد آذَى الله وَ مَنْ أغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبني يؤذيني ما آذاها».
25  . تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص156 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، ص132 و 464 ; شبهاى پيشاور، ص702 «يا فاطمة إنّ الله عزّ و جلّ يغضب لغضبك و يرضى لرضاك». مستدرك حاكم، اصابه عسقلانى، ج4، ص375
26  . دلائل الامامة، ص139 ; بحار الانوار، ج 43، ص46 ; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص116 ; شبهاى پيشاور، ص707 «إنّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها إيماناً إلى مشاشها».
27  . تذكرة الموضوعات، ص14 ; كشف الخفاء، ج 2، ص293 ; منية المريد، ص321 ; شبهاى پيشاور، ص707 «المؤمن ليس بحقود»
28  . مسند الشامين، ج 4، ص198 ; اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص30 ; صحيح بخارى، ج 5 ، ص82 ; صحيح ابن حيان، ج 11، ص153 و ج 14، ص573 ; شبهاى پيشاور، صص700 و 708 «غضبت فاطمة من أبي بكر و هجرته إلى أن ماتت» يا «فغضبت فاطمة على أبي بكر فهاجرته و لم تتّكله حتّى توفيت».
29  . الامامة والسياسة، ج 1، تحقيق الزينى، ص20 ; عمر بن خطاب، ص88 ; شبهاى پيشاور، ص712 «رضا فاطمة من رضاي و سخط فاطمة من سخطي و من أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني و من أرضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني».
30  . افحام الاعدا والخصوم، ص87 ; الامامة والسياسة، ج 1، صص20 و 31 ; حقوق آل البيت(عليهم السلام) ص184 ; شبهاى پيشاور، ص712 «و اللّه لأدعونّ اللّه لك في كلّ صلاة أصلّيها.. ثمّ خرج باكياً».