صحيح بخارى و صحيح مسلم در نگاه شيعه

پرسش:

نظر شيعيان درباره دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم (و ساير صحاح) كه بعد از قرآن مجيد مرجع معتبر اهل سنت مى باشد، چيست؟

پاسخ:

بسيارى از علماى اهل سنّت، مثل شهاب الدين احمد بن محمد قسطلانى در «ارشاد السارى»، علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعى در كتاب «الامتاع فى احكام السماع»، شيخ عبد القادر بن محمد قرشى حنفى در «جواهر المضيئه فى طبقات الحنيفه» و شيخ الاسلام ابو زكرياى نووى در شرح صحيح و ابن القيم در «زاد المعاد فى هدى خير العباد» و... صريحاً به برخى از احاديث صحيحين انتقاد داشته و اعتراف دارند كه بسيارى از احاديث ضعيف غير صحيح در صحيحين موجود است; بعضى از روايات غير صحيح، خنده آور و بعضاً كفرآميز در آن ها وجود دارد. از جمله، اخبار كفرآميزى درباره اعتقاد به جسمانيت و رؤيت جسمانى پروردگار در دنيا و آخرت وجود دارد.

به طور مثال در باب فضل السجود من كتاب الأذان از جلد اول، باب الصراط من كتاب الرقاق از جلد چهارم و صفحه 86 جلد اول صحيح بخارى، مطالبى در باب «إثبات رؤية المؤمنين ربهم في الآخرة» وجود دارد كه دو نمونه آن در زير آورده مى شود.
«همانا شعله هاى آتش پيوسته زياد مى گردد و آرام نمى گيرد تا آن كه خداوند پاى خود را بر روى آتش نهاده و امر مى كند كه تا اين زمان كافى است(1)». همچنين ابو هريره روايت نموده كه عده اى از مردم از رسول الله(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: «آيا پروردگار خود را در روز قيامت مى بينيم؟ ايشان فرمود: آرى خواهيد ديد، مگر در يك روز صاف و آفتابى، در هنگام ظهر از مشاهده خورشيد ضررى به شما مى رسد؟ عرض كردند: خير، پس فرمود:
آيا ديدن تمامى قرص ماه در شبهاى بدون ابر به شما ضررى مى رساند؟ عرض كردند خير. ايشان در ادامه فرمود: لذا رؤيت پروردگار در قيامت به شما ضررى نخواهد رساند،همانطورى كه از ديدار يكى از آن دو به شما ضررى نمى رسد. چون روز قيامت فرا رسد، از جانب خداوند اعلام مى شود كه هرگروهى معبود خود را تبعيت كند.

پس افرادى كه غير از خالق يگانه (بت ها) را پرستش كرده اند، همگى در آتش پرتاب مى شوند. به طوريكه به جز افرادى كه خداوند يگانه را پرستش كرده اند فرد ديگرى، خوب يا بد، در خارج جهنم باقى نماند. در آن حال، خالق عالميان به صورت خاصى كه بشر مى تواند او را ببيند مى آيد، و مى فرمايد: من خالق شما هستم. مؤمنين مى گويند: اگر تو خدا باشى، پناه به خدا مى بريم! ما گروهى نيستيم كه غير از خالق يكتا را عبادت كرده باشيم. خداوند در جواب مى گويد: آيا بين شما و خداوند نشانه اى است كه با آن نشانه، خدا را بينيد و بشناسيد؟ جواب دهند: آرى، پس خداوند ساق پاى خود را باز مى كند (يعنى پاى خود را عريان نشان دهد) آنگاه مؤمنين سر خود را بالا نموده و خداوند را در همان صورتى كه نخستين بار ديده اند مى بينند.

پس مى فرمايد: من خداى شما هستم. آن ها هم اقرار كنند كه تو خداى ما هستى(2)». اصلا در اين كتاب بابى (فصلى) تحت عنوان «اثبات رؤيت خداى متعال» وجود دارد. در صورتى كه قرآن مجيد، رؤيت پروردگار را صريحاً نفى نموده و در قرآن مجيد مى فرمايد: } لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ{ ; «هيچ چشمى او را درك نمى كند و او همه ديدگان را مشاهده مى كند.
او لطيف و نامرئى و به همه چيز آگاه است(3)». وقتى حضرت موسى(عليه السلام) بر حسب فشار بنى اسراييل به هنگام مناجات، تقاضاى رؤيت پروردگار را نمود } رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ{ ; خدايا خود را به من آشكار نما تا تو را مشاهده نمايم، خداوند در پاسخ
موسى گفت: } قالَ لَنْ تَرانِي{ ; «هرگز تا ابد مرا نخواهى ديد».(4) اما عده اى استناد به اين پاسخ امام على(عليه السلام) : «خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم»(5) به سؤال مرد يهودى كه از ايشان پرسيد: آيا در وقت عبادت خدا را مى بينى؟ اشاره مى كنند و نتيجه مى گيرند كه حق تعالى ديدنى است.

شيخ صدوق در كتاب «توحيد» خود و شيخ كلينى در «اصول كافى» باب ابطال الرؤيه اين خبر را به طور كامل چنين نقل مى كنند: «عالم يهودى از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال كرد: آيا در وقت عبادت خدا را مى بينى؟ حضرت فرمود: خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم. سؤال كرد چگونه او را مى بينى؟ فرمود: ذات بارى تعالى را با چشم سر نمى بينم، بلكه او را با چشم قلب به نور حقيقت و ايمان مى بينم(6)». بسيارى از علماى سنى، همانند قاضى بيضاوى و جارالله زمحشرى رؤيت جسمانى خداى تعالى را محال عقلى دانسته اند. از آنجايى كه فقط اجسام عنصرى با چشم سر قابل رؤيت مى باشند، لذا اعتقاد به رؤيت خداوند، چه در دنيا و چه در آخرت، قطعاً به معناى آن است كه خدا را محاط خود در جهت خاص قرار داده و براى ذات او قائل به جسمانيت شويم.

بنابراين، خرافات بسيارى كه در صحيحين وجود دارد اعتبار آن ها را مخدوش مى كند. مثلاً امام بخارى در كتاب غسل خود، مسلم در باب فضائل موسى(عليه السلام) و امام احمد حنبل در جزء دوم مسند خود از ابوهريره چنين نقل نموده اند: قوم بنى اسراييل همگى با هم و بدون ستر عورت به آب رفته، خود را شستشو داده و به عورت هاى يكديگر نگاه مى كردند. چون اين كار براى آن ها رسم و عادت شده بود، زشتى و قباحت آن از بين رفته بود. فقط حضرت موسى(عليه السلام) به تنهايى به آب مى رفت تا كسى عورت او را نبيند.

بنى اسراييل اين كار او را دليل بر نقص وى پنداشته و تصور مى كردند كه مثلاً ايشان فتق دارد و نمى خواهد كسى از آن مطلع شود. روزى كه حضرت موسى(عليه السلام) جهت غسل به داخل آب رفته بود، لباس ها را در آورده و بالاى سنگى گذاشت، سنگ با لباس موسى فرار نمود، موسى(عليه السلام) به دنبال او مى رفت و مى گفت: اى سنگ، لباس هايم را كجا مى برى؟ سنگ آن قدر با لباس موسى رفت و موسى(عليه السلام) همچنان لخت و بدون ستر عورت او را تعقيب كرد، تا آن كه بنى اسراييل توانستند به عورت حضرت موسى(عليه السلام) نظر افكنند، و بالاخره دريافتند كه موسى عيب و نقصى (فتق) ندارد.

پس از آن، سنگ از حركت باز ايستاد، موسى(عليه السلام) لباس هايش را گرفت و چنان بر سنگ تازيانه زد كه سنگ شش يا هفت بار ناله كرد!(7)». نسبت دادن چنين عملى به هر يك از ما چقدر زشت و سخيف است؟ چه رسد به اين كه آنرا به پيغمبر اولوالعزمى نسبت دهند. آيا مى توان باور نمود كه سنگ به حركت در آيد و لباس ها را ببرد و در واكنش به تازيانه زدن ناله هم بكند؟! در پاسخ اين سؤال عده اى حركت سنگ را مثل ساير معجزات، از قبيل اژدها شدن عصاى موسى مى دانند، و از اين موضوع غافلند كه صدور معجزات و خرق عادات بدان جهت است كه خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نمايد. در صورتى كه اين عمل سنگ، فقط فضاحت را آشكار نموده و اصلاً احقاق حقى در كار نبوده است.

خبر ديگرى از ابوهريره در جلد اول و جلد دوم صحيح بخارى و نيز در جلد دوم صحيح مسلم بدين گونه نقل شده است: «وقتى ملك الموت به خدمت موسى(عليه السلام)رسيد، به محض اين كه از او خواست تا دعوت پروردگار را اجابت كند، حضرت موسى(عليه السلام) چنان سيلى به چشم ملك الموت زد كه چشمش كور شد. پس ملك الموت به سوى پروردگار برگشت و گفت: مرا به سوى بنده اى فرستادى كه اراده مردن ندارد و چشم مرا كور نمود.
آنگاه خداوند چشم ملك الموت را سالم نمود و به او فرمود: به سوى بنده ام برگرد و بگو: اگر طالب زندگى دنيا هستى، دست خود را بر پشت گاوى بگذار، هر چه مو به دستت آمد به همان مقدار بر سالهاى زندگانى تو اضافه خواهد شد(8)». سپس امام احمد حنبل و محمد بن جرير طبرى چنين نتيجه گيرى مى كنند كه تا آن هنگام ملك الموت به صورت علنى و آشكار براى قبض روح مى آمد، ولى بعد از آن واقعه مجبور شد كه پنهانى و مخفيانه براى قبض روح بيايد (شايد از ترس آن كه هر دو چشمش كور نشود!)

مثالى ديگر; بخارى در جلد دوم صحيح خود باب «اللهو بالمحراب» و نيز مسلم در جلد اول صحيح خود باب «الرخصة فى اللعب الذى...» از ابوهريره نقل مى كنند: «در يك روز عيد، جمعى از سياحان سودانى در مسجد رسول الله(صلى الله عليه وآله) جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم مى كردند. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به عايشه فرمود: آيا مى خواهى تماشا كنى؟ عايشه پاسخ داد آرى يا رسول الله.

سپس حضرت، عايشه را طورى بر پشت خود سوار نمود كه سرش را از روى شانه آن حضرت كشيده و صورت خود را به صورت مباركش گذارد. حضرت آن ها را مرتبا ترغيب مى نمود تا بهتر و خوبتر بازى كنند و عايشه لذت ببرد!. تا آن كه عايشه خسته شد و پيغمبر(صلى الله عليه وآله)او را بر زمين گذاشت!». آيا چنين اخبارى، جعل و بهتان به پيامبران الهى نيست؟!!

به دليل وجود اخبار مشابهى كه در صحيحين آمده است، اخبار آن ها بايد مورد بررسى و تأمل قرار گيرد. چون در تاريخ، افراد زيادى مثل ابوهريره(9) بوده اند كه با دريافت پول از دربار معاويه، حديث جعل مى كرده اند. لذا اين گونه احاديث، در ميان صحيحين زياد به چشم مى خورد.

در كتاب «صحيح بخارى» خوارج نهروان ثقه(10) شمرده شده اند. مثلا عمران بن حطان را كه از سران خوارج بوده و در مدح ابن ملجم مرادى شعر سروده، ثقه دانسته است. ياران حجاج بن يوسف از جمله اسماعيل بن اوسط البجلى را كه قاتل سعيد بن جبير بوده، ثقه دانسته است. عمر بن سعد كه قاتل امام حسين(عليه السلام) بوده را نيز ثقه دانسته است. بخارى روايت از امام صادق(عليه السلام) را ترك كرده، حال آن كه شافعى و ديگران ايشان (امام صادق(عليه السلام)) را ثقه دانسته اند.(11)

**************************************************************************************
1  . دفع شبه التشبيه ص17 ; شبهاى پيشاور، ص195 «قال أبو هريرة: «أنّ النّار تزفر و تتغيّظ تغيّظاً شديداً فلا تسكن حتّى يضع قدمه فيها فتقول قط قط أي حسبي حسبي».
2  . مسند احمد، ج 2، ص275 ; صحيح بخارى، ج 1، ص195 ; صحيح مسلم، ج 1، ص112 ; شبهاى پيشاور، ص195 «هل نرى ربّنا يوم القيامة؟ قال: نعم، هل تضارون فى رؤية الشمس بالظهرة صحوا ليس معها سحاب، قالوا: لا يا رسول الله و هل تضارون فى الرؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا لا يا رسول الله، قال: ما تضارون فى رؤية الله يوم القيامة إلاّ كما تضارون في روية أحدهما إذا كان يوم القيامة إذن مؤذن ليتبع كلّ أمّة ما كانت تعبد فلا يبقى أحد كان يعبد غير الله من الأصنام و النصاب إلاّ يتساقطون في النار حتّى إذا لم يبق إلاّ من كان يعبد الله من برّ و فاجر آتاهم ربّ العالمين في أدنى صورة من التي رأوه فيها و يقول أنا ربّكم فيقولون نعوذ بالله منك لا نشرك بالله شيئاً فيقول هل بينكم و بينه آية فتعرفونه بها؟! فيقولون: نعم، فيكشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم و قد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أول مرّة فقال: أنا ربّكم فيقولون أنت ربّنا».
3  . انعام(6): 103
4  . اعراف(7): 143
5  . تفسير صافى، ص84 ; شرح الاسماء الحسنى، ج 1 صص64 و 189، ج 2 ص24 ; اللمعة البيضاء، ص169 ; شبهاى پيشاور، ص197 «لَمْ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه».
6  . بحار الانوار، ج 4، ص44 و ج 41، ص16 ; اضواء الصحيحين، ص151 ; شبهاى پيشاور، ص197 «جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ وَيْلَكَ! مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ».
7  . مسند احمد، ج 2، ص315 ; صحيح بخارى، ج 4، ص129 ; صحيح مسلم، ج 1، ص183 ; سنن الترمذى، ج 5 ، ص38 ; شبهاى پيشاور، ص199 «ففرّ الحجر بثوبه فجمع موسى بأثره يقول ثوبي حجر ثوبي حجر حتّى نظر بنوا اسرائيل إلى سوأة موسى فقالوا والله ما بموسى من بأس فقام الحجر بعد حتى نظر إليه فأخذ موسى ثوبه فطفق بالحجر ضرباً فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة...!».
8  . مسند احمد، ج 2، ص315 ; فتح البارى، ج 6 ، ص315 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 61 ، ص178 ; ابوهريره، ص70 ; شبهاى پيشاور، ص201 «جاء ملك الموت إلى موسى(عليه السلام) فقال له: أجب ربّك، قال أبو هريرة: فلطم موسى عين ملك الموت ففقأها! فرجع الملك إلى الله تعالى فقال: إنّك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت، ففقأ عيني. قال: فرد الله إليه عينه و قال: ارجع إلى عبدي فقل: الحياة تريد فإن كنت تريد الحياة فضع يدك على متن ثور فما تورات بيدك من شعرة فإنّك تعيش بها سنة».
9  . پيشتر گفته شد كه عمر بن الخطاب او را به جرم جعل حديث دروغ تازيانه زد.
10  . حديث در تعريف شيعه، از نظر اعتبار به چهار بخش عمده تقسيم مى شود: 1 . صحيح 2 . حَسَن 3 . موثق يا ثقه 4 . ضعيف. ثقه يا موثق (مورد اطمينان)، آن حديثى است كه اسامىِ واسطه ها ذكر شده ولى در ميان آن ها اشخاص غير شيعه دوازده امامى نيز هستند، به شرط اين كه به راستى و درستى شناخته شده باشند.
11  . الغدير، ج5 ، ص296