نمونه هائي از گفتار و نوشتار سيد باب

اگر چه سيد باب تأليفات و نوشته هاي بسياري به فارسي و بيشتر به عربي به وجود آورده است، ولي بيشتر آنها از فصاحت و بلاغت دور و بيرون از قواعد علم لغت است، و مقالاتي در آنها هست كه داراي معنا و مفهوم مقصودي نيستند؛ ولي از ميان آنها، قطعه ها و قسمتهائي هم هست، كه بهره اي از فصاحت و بلاغت دارند و احيانا جلب نظر مي كنند.
اينك نخست قسمتهائي از گفته هاي او، كه آنها را فصيح و بليغ ترين موارد از گفته هاي سيد باب شمرده اند، از تفسير سوره كوثر نقل مي كنيم، وي چنين نوشته است:
«ربك رب السماوات و الارض لو اجتمع الجن و الانس علي آن يأتوا بمثل تلك الآيات الذي نزلناها في ذالك الكتاب باذن الله، لن يستطيعوه و لن يقدروا و لو كانوا علي الارض لقادرون. قل ان قلوبهم ميتة نجسة حيث يقرؤون كتاب الله و لا يخشعون. قل ان صنع الرب بنفسه يفصل بين صنع الناس، فويل لكم عما كنتم تفترون و لا تعقلون. قل اذا تابوا و انابوا ضربت عليهم الذلة في الحيات الدنيا بما كسبت ايديهم في دين الله و ساء ما هم يحكمون. قل كلما قال الذين كفروا في تلك الآيات فانني انا اقول كيف انتم تؤمنون بالقرآن و لا تعقلون... تلك الآيات بينات من كتاب الله لقوم يوقنون. لقد نزلنا في ذالك الكتاب كلما انتم تريدون. و ما انتم بعد تسئلون... و انني اناذا، انادي باذن الله في جو العلماء و ليس ما نزل في قلبي بداء القضاء. لعن الله الذين افترو علي في الامضاء. فهل من يبار زني بآيات الرحمن و هل من مبارز يبارزني به بينات الانسان، و هل من صيفة يقوم معني في ميدان الحرف به سيوف اهل البيان؟... ان هذا فتي عجميا قد ركب في ميدان الجدل. و يصيح با علي صوته و يقول فاين الموحدون من اهل الجمال؟ و اين المنقطعون من اهل الجلال؟ و اين الخاشعون من اهل المال؟ و اين الخائفون من اهل القيل و القال؟ لم لا تخرجون من مساكنكم؟ لم تفرون الي سم الخياط من مخافتكم لم تدخلون بيت العنكبوت في قلل الجبال؟...»
چنانكه ديده مي شود، بيشتر اين جملات، از آيات قرآن گرفته شده و هم چنين از بعضي دعاهاي اسلام؛ و سبك ايراد آنها نيز، مانند قرآن است. و اينك ترجمه ي آنها:
«پروردگار تو، پروردگار آسمانها و زمين است، اگر جن و انسان گرد هم آيند تا مانند اين آيه ها كه آنها را در آن كتاب به اذن خدا نازل كرديم بياورند، نخواهند توانست اگر چه از تواناترين مردم زمين باشند. بگو به مردم كه دلهايشان مرده است، كه كتاب خدا را مي خوانند ولي نمي ترسند. بگو كه كار خدا و آيات او، به خودي خود با كار بندگان فرق دارد، پس واي بر شما كه بر من افترا مي بنديد و نمي فهميد. به آنها بگو كه خواري در زندگي دنيا، به وسيله ي آنچه كه كرديد درباره ي دين خدا، بر شما نوشته شد اگر هم توبه كنيد. بگو هر آنچه آنها كه كافر شدند درباره ي اين آيه ها گفته اند، بگويند؛ من مي گويم شما چگونه به قرآن ايمان داريد و به آيه ها گفته اند، بگويند؛ من مي گويم شما چگونه به قرآن ايمان داريد و به آيه هاي من ايمان نمي آوريد؟ عقل نداريد؟... اين آيه ها دليلهائي هستند از كتاب خدا براي مردمي كه باور دارند. ما در آن كتاب (كتاب بيان) هر چه شما بخواهيد، نازل كرده ايم، كه تا پس از اين از چيزي سؤال نكنيد... و اينك من به اذن خدا در ميان علما و آخوندها، با صداي بلند مي گويم:
هر آنچه در دل من نازل شده از سوي خداست. نفرين خدا بر آنان باد كه بر من افترا مي بندند. آيا كسي از ميان شما هست كه در اين آيه ها با من مباحثه و مبارزه كند؟ و آيا كسي هست كه به همراه من برخيزد و با شمشيرهاي سخن در ميدان سخن راني با اهل بيان بجنگد؟ من جواني از عجم هستم كه در ميدان ايستاده ام و با صداي بلند فرياد مي كشم كه: موحدان از اهل جمال كجا هستند؟ و كجايند منقطعان از اهل جلال؟ و كجايند خاشعان از اهل مال؟ و كجايند ترسويان از اهل قيل و قال؟ چرا از جاي خود بيرون نمي آئيد؟ چرا فرار مي كنيد در سوراخها پنهان مي شويد از ترس؟ چرا در خانه ي عنكبوت در سر كوه ها داخل مي شويد؟...»
و نيز يك نمونه ي ديگر از نوشته هاي سيد باب:
«ثم الالف القائمة علي كل نفس التي تعالت و استعالت و نطقت و استنطقت و دارت و استدارت و اضائت و استضائت و افاردت و استفاردت و اقامت و استقامت و اقالت و استقالت و سعرب و استعرب و انشهقت و استشهقت و استضعقت و تبلبلت و استبلبلت و ان في حين اذن الله لها فتلجلجت ثم فاستجلب فلألأت فاستلالئت و قالت با علي صوتها تلك شجرة مباركة طابت و طهرت و زكت و علت و نبتت من نفسها بنفسها لنفسها الي نفسها و تورق بمثل نبتة و تثمر بمثل تورق و توقد بمثل مانبتت لن يمسه نار الانار نفسه و لاهواء الاهواء نفسه و لاماء الاماء نفسه و لا تراب الاتراب نفسه...»
اين به اصطلاح آيات چنانكه ديده مي شود، تركيب شده از كلمات و افعال نامفهوم كه ميان جمله هاي آن پيوستگي معنوي و لفظي وجود ندارد و تنها همين اندازه به دست مي آيد كه:
با صداي بلند گفته: اين درخت مبارك درختي است پاك و بلند كه از خودش به وسيله ي خودش، براي خودش، به سوي خودش، روئيده است و مانند درختان روئيده و ميوه داده و او را آتشي مسح نكرده مگر آتش خودش...
و نيز اين قسمتها از كتاب قيوم الاسماء نقل مي شود، كه در تفسير حرف «تا» نازل شده است: «ثم كلمة التاء تراب عصير اشباه مثال جوهريات عوالم اللاهوت تراب عصير ذاتيات عوالم الجبروت ثم تراب كينونيات شوامخ اعلي مجردات الملكوت ثم تراب حقايق اهل الناسوت...»
يعني: پس از آن از كلمه ي تاء، خاك فشرده ي سايه ها و مثالهاي جوهرهاي عالمهاي لاهوت و خاكي كه فشرده است ذاتهاي جهانهاي جبروت را، سپس خاك كينونيات بلند، بلندتر از مجردات آسماني، سپس خاك حقايق اهل ناسوت...
و نيز قسمتي ديگر از كتاب قيوم الاسماء:
«بالله الله المقتدر القادر المقدر، بالله الله القادر المقادر، بالله الله القادر القدران بالله الله المقتدر المقتدر، بالله الله المقتدر القدران، بالله الله المتقادر المتقادر، بالله الله المستقدر المستقدر، بالله الله القدر ذي القدار، بالله الله القدرذي القدر... بسم الله القدرذي القدر، بسم الله القدرذي القدر، بسم الله القدرذي القدراء، بسم الله القدرذي المقدار، بسم الله القدرذي الاقدار، بسم الله القدرذي الاقادر، بسم الله القدرذي القادرين، بسم الله القدرذي المقادر، بسم الله القدرذي المقادير، بسم الله القدرذي المقدورات، بسم الله القدرذي القدورات، بسم الله القدرذي القديرات، بسم الله القدرذي القيدورات. بسم الله القدرذي المقدرات بسم الله القدرذي لمقتدرات، بسم الله القدرذي المتقادرات، بسم الله القدرذي المستقدرات، بسم الله القدرذي الاقدريات، بسم الله القدرذي القدرات، بسم الله القدرذي القادرات، بسم الله الله ذي القدورات بالله الله القدرذي القيدورات، بالله الله...»
و نيز قسمتي ديگر از آن كتاب درباره ي كلمه ي «بهاء»:
«آثار النقطة جل و عز البيان في شؤون الخمسة من كتاب الله عزوجل كتاب الفاء بسم الله الابهي الابهي، بالله الله البهي البهي، الله لا الاه الا هو الابهي الابهي، الله لا الاه الا هو البهي البهي، الله لا اله الا هو المبتهي المبتهي، الله لا اله الا هو المبهي المبهي، الله لا اله الا هو الواحد البهيان، ولله البهي البهيان بهاء السماوات و الارض و ما بينهما، والله بهاء باهي بهي بهيان ابهاء السماوات و الارض و ما بينهما، ولله بهيان مبتهي مبتاه...
هذا كتاب من عندالله المهيمن القيوم الي من يظهره الله انه لا الله الا انا العزيز المحبوب، ان اشهد انه لا اله الا هو و كل له عابدون، انا قد جعلناك جلالا جليلا للجا للين، و انا قد جعلناك جمالا جميلا للجاملين و انا قد جعلناك عظيما عظيمانا للعاظمين، و انا قد جعلناك حبابا جبيبا للجاببين،...
تبارك الله من رب ممتنع منيع، و تبارك الله من عظيم معتظم عظيم، تبارك الله من شمخ مشتمخ، و تبارك الله من بذخ مبتذخ بذيخ، و تبارك الله من فخر مفتخر فخير، و تبارك الله من ظهر مظتهر ظهير، و تبارك الله من قهر مقتهر قهير، و تبارك الله من غلب مغتلب غليب...»
و نيز نمونه اي ديگر از آن كتاب:
«يا خليل بسم الله الاقدم؛ بسم الله الواحد القدام، بسم الله المقدم المقدم، بسم الله القادم القدام، بسم الله القادم القدوم، بسم الله قادم القدمان...
بسم الله الله الواحد القدام، بالله الله القدم المقدم، بالله الله القادم القدام، بالله الله القادم القدوم، بالله الله القادم المقدوم...
الله لا الاه الا هو الاقدم الاقدم الاقدم، الله لا اله الا هو الواحد القدام الله لا اله الا هو المقدم المقدم، الله لا اله الا هو القادم القدام، الله لا اله الا هو القادم القدوم، الله لا الاه الا هو القادم القدمان، الله لا الاه الا هو القادم المقتدم... الهي انا الله الاقدم، انني لا اله الا انا الاقدم، انني لا اله الا انا الاقدم...»
اين قسمت ها، كه نقل شد مانند بسياري از نوشته هاي سيد باب در قيوم الاسما و كتاب ها و خطبه هاي ديگر او، قابل ترجمه نيستند؛ من كه نتوانستم آن ها را به معنائي در فارسي برگردانم. زيرا اين عبارات عربي جمله هاي ناپيوسته اي هستند كه داراي معني و مفهوم درستي نيستند. من نام آنها را، نوعي «مدح خدا و يا مدح خود سيد باب» خواندم، چه آن كه در پايان هر مدح و دعائي مي گويد: نيست خدائي مگر من!.
و اين هم نمونه اي از يك لوح سيد باب:
«بسم الله البهي الابهي، الحمدلله الذي قد ظهر ذاتيات الحمديات باطراز طرز طرازا طرزانية، و اشرق الكونيات الذاتيات باشراق شوارق شراق شرقانية، و الاح الذاتيات البازخيات بطوالع بدايع رفايع منايع، مجد قدس متناعية، استحمده حمدا ماحمده احد من قبل و يستحمده احد من بعد، حمدا طلع و اضاء و اشرق فانار و برق فاباد و اشرق فاضاء و تشعشع فارتفع و تسطع فامتنع حمدا شراقا ذوالاشراق و براقا ذوالابتراق و شقاقا ذوالاشتقاق و زقاقا ذوالارتقاق، حقاقا ذدالاحتقاق، كنازا ذو الاكتناز...»
اين قسمت آخر را كه نسبت به قسمت هاي گذشته معني دارتر است، براي نمونه به فارسي ترجمه مي كنيم تا معني اين گونه نوشتار سيد باب، كه در نوشته هاي او بسيارند، دانسته شود:
«به نام خداي روشن، روشن تر، ستايش براي خدائي كه ذاتيات ستايش ها را ظاهر كرد باطرزي و طرزانيه اي، و روشن كرد ذاتيات كونيات (يعني موجودات) را به روشني اي روشن كردن هائي و روشنائيه، و آشكار كرد ذاتيات بازخيات (بازخيات در اين جا اصلا بي معني است، زيرا «بزخ» به معني باعصا زدن است) را به طالع كننده هائي تازه و رقعه ها و بلندي هاي بزرگوار و پاك. طلب ستايش مي كنيم ستايش با سخنان و جمله هائي كه نه پيش از اين كسي چنان ستايش كرده و نه پس از اين كسي خواهد كرد؛ ستايشي كه طلوع كرد و روشن شد و نوراني كرد و برق زد و هميشه چنين شد و روشن كرد و روشنائي بخشيد و تشعشع كرد و بلند شد و ساطع گشت و امتناع كرد؛ ستايشي كه روشن است و روشن كرد و داراي روشنائي شد، و براق كه داراي برق زدن و جدا شدن داراي اشتقاق و نازك شدني داراي نازك شدن، و حقاقي داراي احتقاق و گنجينه اي داراي پنهاني و پنهان كردني...»
من، بهتر از اين نتوانستم ترجمه كنم؛ اگر كسي به اصطلاح «آيات مباركه ي» سيد باب را بهتر از اين مي تواند ترجمه كند، قدم به ميدان سخن بگذارد از طرف بنده مانعي نيست، بسم الله.
بايد گفت كه همه ي نوشتار سيد باب، اين گونه نيستند؛ بلكه قسمتهائي از آن ها نثر عادي و به سبك قرآن نوشته شده اند، كه كتاب بيان از آن هاست؛ چون در پائين تر، نمونه هاي بسياري از قسمت هاي كتاب بيان را نقل خواهيم كرد، ديگر در اين جا از نمونه آوردن از گفتار و نوشتار سيد باب در بيان، خودداري شد.
من، هر چه درباره ي علت اين كه چرا سيد باب چنين پريشان گوئي فرموده اند، انديشيدم، فكرم به جائي نرسيد؛ و چنين فكر مي كنم كه: اين گونه نوشتار و سخنان او نوعي «شعر نو» در زبان عربي است، كه سيد باب ده ها سال پيش از اين به زبان عربي «شعر نو» سروده اند! در اين جا بايد از ادباي عرب پرسيد، كه آيا چنين سخنان و جملاتي را، مي شود «شعر نو» در زبان عربي شمرد؟ وگرنه تصور من هم مانند سخنان باب، باطل خواهد شد.
بعضي در اين باره گفته اند: علت نامفهوم و پريشان گوئي سيد باب، دليل پريشان انديشي او و اينگونه سخنان نامربوط و نامفهوم او، معلول غيرعادي بودن فكر يا «دماغ» او بوده است.
ولي، پيروان و مؤمنان سيد باب، اينگونه سخنان پريشان و شعر نو گونه ي پيشواي خود را، نوعي معجزه براي او شمرده اند، چنانكه عبدالبهاء (عباس آفندي) در كتاب مقاله ي سياح گفته است باب در اندك وقتي از يك ماده ي لغوي، قريب سيصد اشتقاق ساخته است و اين از اعجاز آن جناب بوده است. چنانكه در نمونه هاي نقل شده از نوشته ي سيد باب ديده مي شود او از يك كلمه مثلا «قدوم» چه لغتها و اشتقاقهاي نامفهوم و خلاف قواعد لغوي ساخته است، بيشتر به «شعر نو» شبيه است تا به عبارات نثر درست - البته شعر نوهاي نامفهوم.
پيروان باب گفته اند از اينگونه سخنان نامفهوم، در قرآن هم بسيار هست كه مسلمانان آنها را از اعجاز پيامبرشان شمرده اند مانند حروف مقطع، كه در آغاز بيشتر سوره ها هست همچون «الف لام» و «ح م ع ص» و امثال آنها و گفته اند اين شيوه يكي از ويژگيهاي پيامبران است، كه گاهي پريشان مي انديشند و پريشان مي گويند.