كتاب شرح قصيده و شهر خيالي سيد رشتي

سيد رشتي: در گزافه گوئي و غلو درباره ي امامان شيعه و بي پروائي، از شيخ احسائي هم بي باكتر بود، ولي نمي توانست بر گفته هاي استادش اضافه كند و پي وسيله و بهانه اي مي گشت كه در آن مكنونات قلبي خود را آشكار گرداند. در اين ميان قصيده شعري به دست او رسيد كه مال پاشا عبدالباقي آفندي شاعر عرب بود كه در مدح حاكم عراق سروده بود. سيد رشتي، يكي از شعرهاي آن قصيده را، كه اشارت است به حديث معروف پيامبر درباره ي فضيلت علي بن ابي طالب كه گفت: «من شهر دانشم و علي دروازه ي آن شهر است» [1] بيشتر مورد شرح و تفسير قرار داد و آن شعر اينست:
«هذا رواق مدينة العلم التي من بابها قد ضل من لا يدخل»
يعني - اين رواق شهر دانش است، اگر كسي در آن شهر داخل نشود، گمراه مي شود. سيد رشتي در كتاب شرح قصيده ي خود، شهر دانش را در اين شعر، يكي از شهرهائي مي پندارد كه در آسمان قرار دارند و امامان شيعه در آنها زندگي مي كنند. او خود در آن كتاب مي گويد كه: در آسمان شهري است، كه مي خواهم كوچه هاي آن را بشمارم، قلم از شمردن آنها ناتوان مي ماند، تا چه رسد به شمردن آنها بطور مفصل ولي، تا ممكن است قسمتهاي آن شهر را مي شمارم. سپس تا 21 محله از آن شهر را، با نامهاي عجيب و غريب مي شمارد و مي گويد: محله ي 22 محله نبران است، كه در زبد بحر قرار دارد، كه تدبير كننده ي جهان پائين است. در ناحيه اي از آن محله، كه در وسط آن است 360 كوچه وجود دارد كه چون دانستن اين كوچه ها و صاحب آنها و نامهاي صاحبان آنها بسيار سودمند است، آنها را براي شما مي شمارم. ما به چند نمونه در پائين اكتفا مي كنيم: اول - كوچه اي است، كه صاحبش مردي است كه در دست او خنجري است به نام «رخيبا» است. كوچه دوم - صاحب آن مردي است، كه صفحه اي حمل مي كند، كه نامش «شمشالك» است. سوم كوچه اي است كه صاحب آن «لوط هشا» نام دارد كه صورت او مانند صورت سك است. چهارم، كوچه اي است كه نام صاحب آن «طوطيع ال» است و در دستش عكسي است از آهن. نام كوچه ي ديگر «سقطون سحسويلا» است و به شكل انسان ايستاده اي است. نام صاحب كوچه ديگر «ده دره» يا «ده درده» و مردي است كه شمشير حمايل كرده است. نام صاحب كوچه ي ديگر «ارهوطا» و بصورت گوسفندي است كه بسوي عقب برگشته است. و ديگر كوچه اي است، كه صاحب آن عقابي است كه صورتش به رنگ خرمائي به نام «لطو ناسده» است. صاحب كوچه ي ديگر مردي است به نام «سميسور» و داراي دو شاخ و در دستش خرچنگي است. صاحب كوچه ديگر زني است به نام «طرطيروش» كه بر تختي تكيه زده است. صاحب كوچه ديگر مردي است «كشيفيعيو» نام، كه روي آب بر موجي ايستاده و بر سرش تاج و بر دستش حلقه ي كافوري است. صاحب كوچه ي ديگر، شير بي سري است به نام «خيارش شورش» كه مشغول حرف زدن است. صاحب كوچه ديگر، ماري است داراي دو بال و نامش «طلا لوريا» است... و نامهاي عجيب صاحبان كوچه هاي ديگر، كه 360 تا است، بدين سال مي برد و من هر چه فكر مي كنم نمي دانم كه منظور جناب سيد رشتي از چنين خيال پردازيها چه بوده است؟ شايد ايشان مطابق سنت مذهبي و يا اينكه در آن زمان اظهار چنين مطالب خيالي خواهان بسياري داشته و گفتن آنگونه چيزها از فضل و بسياري دانش گوينده ي آنها شمرده مي شده است.
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] متن عربي حديث: «انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد ان يدخل المدينة فليدخل من بابها».