سال‌های شوم در کارنامه سیاه یزید

  • 1394/03/01 - 13:19
یکی از راه‌کارهای هواداران بنی‌امیه، زدودن و یا کم رنگ کردن لکّه‌ی ننگ ابدی یزید است که با بررسی کارنامه‌ی سپاه یزید در دوران خلافت وی بهتر می‌توان به هویت ناپاک وی پی‌برد و آن‌گاه بهتر می‌توان به پاسخ این پرسش رسید که آیا برای تبرئه‌ی چنین شخصیت پلید و جنایتکاری جایی باقی می‌ماند؟ جنایت و هتاکی‌های یزید پس از...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از راه‌کارهای هواداران بنی‌امیه، زدودن و یا کم رنگ کردن لکّه‌ی ننگ ابدی یزید است که با بررسی کارنامه‌ی سپاه یزید در دوران خلافت وی بهتر می‌توان به هویت ناپاک وی پی‌برد و آن‌گاه بهتر می‌توان به پاسخ این پرسش رسید که آیا برای تبرئه‌ی چنین شخصیت پلید و جنایتکاری جایی باقی می‌ماند؟
الف) به شهادت رساندن امام حسین (علیه السّلام)؛ یعقوبی، مورّخ مشهور می‌گوید: «سعید بن مسبّب سال‌های حکومت یزید را سال‌های شوم نامیده است، زیرا در هر سال از سه سال خلافت و ریاست وی واقعه‌ای خونین و دردناک اتفاق افتاده: سال نخست، شهادت امام حسین (علیه السّلام) و اهل‌بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوّم هتک حرمت حریم نبوی و حمله به مدینه، سوّم هتک حریم خانه کعبه، آتش زدن و خون‌ریزی در آن است.»[1] شمس الدین ذهبی که بارها به جایگاه والای او نزد اهل‌سنت اشاره شده می‌نویسد: «یزید شخصی ناصبی، خشن، تندخو، میگسار و بدکار بود که دوران خلافت خود را با کشتن امام حسین (علیه السّلام) آغاز و با حادثه خونین حرّ (قتل عام مردم مدینه) پایان بخشید.»[2]
ب) جنایت و هتاکی‌های یزید پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام)؛ در داستان روبرو شدن یزید با سرهای بریده‌ی شهدا و اسیران اهل‌بیت (علیهم السّلام) تاریخ چنین گزارش داده است: «گروهی که همراه اسیران کربلا از کوفه به شام آمده بودند پس از ورود به شهر، سر بریده امام حسین (علیه السّلام) را به مسجد دمشق بردند. مروان بن حکم گفت: چه کار کردید؟ گفتند: هیجده نفر از مردان بنی‌هاشم به میدان آمدند و ما هیچ یک را زنده نگذاشتیم، این هم سرهای بریده و اسیران آنان. مروان ناراحت شد و مجلس را ترک کرد. برادرش یحیی بن حکم همین پرسش را طرح کرد و همان پاسخ را شنید؛ او در پاسخ گفت: در قیامت بین خودتان و محمد جدایی افکندید، من هیچ‌گاه با شما در کاری همراهی نخواهم کرد. او با گفتن این سخنان مجلس را ترک کرد تا این که اسیران و سرهای بریده را نزد یزید بردند و او را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه کردند. هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز، همسر یزید چون گزارش شهادت و اسارت اهل‌بیت (علیهم السّلام) را شنید از حرمسرا بیرون آمد و وارد مجلس یزید شد و با دیدن سر بریده امام حسین (علیه السّلام) ندبه کرد و نوحه سر داد. سپس یزید دستور داد مردم وارد قصرش شوند تا فتح و پیروزی بزرگش تماشا کنند، سر بریده را مقابلش گذاشته بود و با چوب به دندان‌های امام جسارت می‌کرد، یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نام ابوبرزه اسلمی که در مجلس حاضر بود اعتراض کرد و گفت: چوب را از لب و دندان‌های حسین (علیه اسّلام) برادر که خودم دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لب‌های حسین (علیه السّلام) را می‌بوسید، ای یزید قیامت خواهد آمد و شفیع تو ابن زیاد خواهد بود و شفیع حسین (علیه السّلام) جدّش پیامبر خدا.»[3]
ج) کفر صریح و آشکار یزید در اشعار وی؛ همچنین مورّخان نقل کرده‌اند یزید هنگام جسارت به سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) اشعار «عبدالله بن زبعری» که در جنگ احد و به تلافی شکست جنگ بدر خوانده بود را زمزمه می‌کرد؛ شعرهایی که دقت در معنای آن بی‌اعتقادی به خدا، رسول، قیامت و دشمنی با بنی‌هاشم در آن موج می‌زند: «ای کاش بزرگان من که در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و از این که امروز انتقام خود را از آنان گرفتیم، شادمانی می‌کردند. آنها به شادی و شادمانی می‌شکفتند و می‌گفتند: یزید، دستت شل مباد. ما بزرگ بزرگانشان را کشتیم و شکست جنگ بدر را تلافی کردیم. بنی‌هاشم ملک و حکومت را به دست آورده و با آن بازی کردند، در حالی که ادّعای آنان بر وحی و نزول آن دروغی بیش نبود.»[4] یزید در این اشعار، امام حسین (علیه السّلام) و فرزندان و یاران آن حضرت را ـ نعوذ بالله ـ به سران کفّار در جنگ‌های صدر اسلام تشبیه می‌کند و در حقیقت، کفر خود را ثابت می‌نماید. با وجود فضاحت این اشعار از یزید بن معاویه، بار دیگر شاگرد برجسته ابن‌تیمیه، یعنی ابن کثیر دمشقی وهّابی پس از اشاره به این اشعار به دفاع از یزید برخاسته و با نوعی دسیسه در این اشعار می‌گوید: «بیت پایانی شعر را شیعیان اضافه کرده‌اند»، اما با این وجود نهایتاً ناچار می‌گردد، بگوید: «اگر این سخنان را یزید بن معاویه گفته است، لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر او باد. اگر او نگفته لعنت خدا بر آنانی باد که این داستان را ساخته و قصد بدنام کردن یزید را داشته‌اند.»[5] در حالی که: اولاً. طبری بزرگ‌ترین تاریخ‌نگار اهل‌سنت و مورد قبول وهابیت، همین اشعار را در تاریخ خود آورده و سپس همو چنین حکم کرده است: «یزید در این اشعار، کفر و شرکش را اظهار و آشکار کرده است زیرا این سخنان بیان‌گر خارج شدن از دین است و سخن کسی است که به خدا و دین او و کتاب و رسولش باز نمی‌گردد و به خدا ایمان ندارد.»[6] مگر این که ابن‌کثیر بخواهد طبری، صاحب تاریخ معروف که معتبرترین تاریخ نزد اهل‌سنت می‌باشد را نیز شیعه معرفی کند؛ ثانیاً. نه تنها طبری تاریخ‌نگار مشهور اهل‌سنت و مورد قبول وهابیت یزید را به خاطر اشعار بالا کافر می‌شمرد، بلکه آلوسی که خود رویکردی وهّابی مآبانه دارد نیز یزید را مسلمان نمی‌داند و با صفت «خبیث» از او یاد می‌کند: «به اعتقاد من، این شخص خبیثث (یزید) به رسالت و نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتقادی نداشته است.»[7]
د) تصاحب قدرت و پاسکاری آن؛ در متنی که طبری در تاریخ خود آورده صراحت یزید بر تنها هدف وی از این‌گونه جنایات به خوبی گزارش شده که فقط تصاحب قدرت و حکومت است و نه دین و دیانت و این خود دلیل دیگری بر کفر صریح اوست: «راویان از یزید نقل کرده‌اند که یزید با صراحت به بنی عبد مناف خطاب کرده و گفته: حکومت را همچون توپ تصاحب کند و آن را بین خود پاس دهید و بدانید که نه بهشت و نه جهنمی در کار است. این سخن یزید کفر صریح یزید و سزاواری او برای استحقاق لعن خدا را آشکار می‌سازد.»[8] گفتنی است این سخن یزید، بر اساس راهبرد و توصیه‌ای بود که از جد خود، ابوسفیان به ارث برده بود و او نیز دقیقاً در گفتار خویش ضمن درخواست تصاحب قدرت و پاسکاری آن، منکر بهشت و دوزخ شده بود که سال‌ها بعد، این سخنان از فرزند ناخلف وی یزید شنیده شد: «ابوسفیان در ایّام نابینایی بر عثمان وارد شد (با او دیدار کرد) و پس از اندکی به همراه کسانی که همراه او بودند از نزد عثمان خارج شدند در حالی که ابوسفیان این جمله را تکرار می‌کرد: ای بنی‌امیه! حکومت را بین خود دست به دست کنید و بدانید که آنچه گفته‌اند (وحی، بهشت و دوزخ) دروغ است. [و در برخی دیگر از متون آمده]: پس از حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوسفیان (به فرزندان خود) گفت: اکنون زمان آن است که حکومت را به دست آورده و همچون توپ، بین خود به یکدیگر پاس دهید که نه بهشتی در کار است و نه دوزخی.»[9]

پی‌نوشت:

[1]. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، دار صادر، بیروت، ج 2، ص 253.
[2]. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، عبد الحی، دار ابن کثیر، دمشق، ج 1، ص 69.
[3]. تاریخ مدینة دمشق، شافعی، دارالفکر، بیروت، ج 62، ص 84.
[4]. أنساب الأشرف، بلاذری، دار النشر، ج 2، ص 196.
[5]. البدایة و النهایة، ابن کثیر، مکتبة المعارف، بیروت، ج 8، ص 224.
[6]. تاریخ طبری، طبری، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 5، ص 623.
[7]. روح المعانی، آلوسی بغدادی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ج 26، ص 73.
[8]. تاریخ طبری، طبری، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 5، ص 622.
[9]. أنساب الأشراف، بلاذری، دارالنشر، ج 2، ص 81.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.