ردّ ادعای به رسمیت شناختن خلافت شیخین توسط امام علی(ع)
تاریخ اسلام پر است از حوادث و وقایع مختلف و گوناگون؛ برخی برای رضای حق تلاش کردند تا این دین، مسیر اصلی خود را بپیماید و همگان را به رستگاری رهنمون شود، هر چند که به ضررشان باشد و در این راه، مشقت و سختیهای زیادی را متحمل شوند؛ اما عدهای دیگر به طمع ریاست و دنیاپرستی و از روی هوی و هوس، راهی را رفتند که علاوه بر انحراف دیگران، خود نیز (خسر فی الدنیا و الاخره) شدند، که نهایتاً جز پشیمانی برای ایشان سود دیگر نداشت.
تاریخ میگوید آن هنگام که پیامبر اسلام رحلت کرد و امت دچار واپسگرایی شد، عملکرد وصی ایشان، یعنی حضرت علی (علیهالسلام) قابل دقت است؛ چرا که وظایفی را که بر او لازم بود، به طور کامل انجام داد و این در حالی بود که اهل بیت پیامبر اکرم در بزرگترین حزن و اندوه بهسر میبردند که ناگاه متحدان قریش، با دسیسه و به صورت پنهانی همراه با کسانیکه در این توطئه و نقشهی از پیش تعیین شده، با آنان همدست شدند بدون آنکه صاحبان و وارثان اصلی آن، که اهل بیت بودند را در جریان قرار دهند، به سرعت خلافت و جانشینی پیامبر را سر و سامان دادند و با زور و اجبار از مردم برای ابوبکر بیعت گرفتند.
از طرف دیگر عدهی کمی که جزء مشهورین صحابه بودند، در خانهی حضرت علی (علیهالسلام) جمع شدند و این یعنی مخالفت با افرادی که خود خوب میدانستند، این خلافت زیبندهی آنان نیست و شایستگی آن را ندارند؛ خلاصه اینکه طبق نقل صحاح اهل سنت، سرانجام با تهدید حضرت علی (علیهالسلام) به مرگ او و اطرافیانش، پس از شش ماه، با بیعت اجباری، توطئه خود را کامل ساختند و چند صباحی، نزدیک به 25 سال، بر خلافت سوار شدند و کردند آن چه نباید میکردند و اختلافات عدیدهای در میان مسلمانان ایجاد شد، در هر حال، آنچه که حائز اهمیت است این است که این اختلافات، بعد از 14 قرن و اندی، هنوز هم ادامه دارد و باز مخالفان و منافقان به دنبال انحرافات و کجرویهای اسلاف خود، تلاش میکنند و هجمه و شبهات گوناگونی را بیان کرده تا راه مستقیم و هدایت مردم دچار خلل و به بیراهه سوق پیدا کند.
مخالفان با طرح سؤالات باطل و شبهات سست که حاکی از جهالت و نادانی ایشان است، بیان میدارند که امام علی بن ابیطالب (علیهماالسلام) به گفتهی خودش، علاقهای به خلافت نداشت و خلافت ابوبکر و عمر بن خطاب را به رسمیت شناخته است، پس برای مدعای خود میگویند که حضرت فرمود: «دعونی و التمسوا غیری... و ان ترکتمونی فأنا کأحدکم و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم و أنا لکم وزیراً لکم منّی أمیر.[1] مرا رها کنید و دیگری را طلب کنید، ... اگر مرا رها کنید، من نیز همانند یکی از شماها هستم و شاید فردی شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم که در این صورت، من اگر وزیر شما باشم، بهتر است از آنکه أمیر شما باشم.»
و این در حالی است که اگر سیری در گفتار و سخنان حضرت داشته باشیم، بهویژه در کتاب نهج البلاغه، حول مسئله خلافت و امامت، غیر ادعای آنان ثابت میشود؛ ازجمله اینکه حضرت میفرماید: «أما والله لقد تقمّصها ابن ابی قحافه و انه لیعلم انّ محلّی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنّی...[2] به خدا سوگند! او ردای خلافت را بر تن کرد، در حالیکه به خوبی آگاه بود من در گردش حکومت اسلامی، همانند محور سنگ آسیاب بودم، او (ابوبکر) میدانست چشمههای علم و حکمت، از وجودم جاری است؛ ... سرانجام دیدم بردباری و صبر، به عقل و خرد نزدیکتر است؛ پس شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خود دیدم که میراثم (خلافت و امامت) را به غارت میبرند.»
یا در عبارت دیگر میفرماید: «... و ترکهم فی طرق متشعّبه لایهتدی به ضالّ و لایستقین المهتدی.[3] ... خود رفت و مردم را بر سر چند راهی گذاشت، که نه گمراهان در آن هدایت مییافتند و نه جویندگان هدایت به یقین، راه خویش را پیدا میکردند.»
در نتیجه تو خود از این مجمل کلام مفصل خوان
پینوشت:
[1]. نهج البلاغه، سید رضی، نشر امام علی(ع)، قم، ایران، خطبه92 ص164.
[2]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، خطبه 190 شقشقیه، ج1 ص179. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[3]. شرح نهج البلاغه، محمد عبده، نشر صبا، تهران، ایران، ج2 ص249 خطبه 223.
افزودن نظر جدید