بحثهائى از جلد ششم الغدير

غديريه‌هاى قرن هشتم غديريه‌هاى هفت تن از غديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم الغدير نقل گرديده است . شمس الدين مالكى ابو عبد الله شمس الدين مالكى ( ف 780 ) يكى از غديريه سرايان اين دوره است . وى در علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و شعرهاى زيبائى سروده است . شمس الدين مالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام تمامى  سوره هاى قرآن را تضمين كرده است . دو بيت نخست اين شعر چنين مى باشد : في كل فاتحة للقول معتبرة * حق الثناء على المبعوث بالبقرة في كل آل عمران قدما شاع مبعثه * رجالهم والنساء استوضحوا خبره ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير المؤمنين ( ع ) و حسنين ( ع ) سروده است : . . . و ما زال صواما منيبا لربة * على الحق قواما كثير التعبد قنوعا من الدنيا بما نال معرضا * عن المال مهما جاءة المال يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثا وكلما * راها وقد جاءت يقول لها : ابعدى . . . وبالحسنين السيدين توسلى * بجدهما في الحشر عند تفردى هما قرتا عين الرسول و سيدا * شباب الورى في جنة وتخلد وقال : هما ريحانتاى أحب من * احبهما فاصد فهما الحب تسعد - على پيوسته روزه داشت و به ياد خدايش بود . قائم به حق بود و همواره در حال عبادت به سر مى برد . - او به بهره خويش از اين دنيا قناعت مى كرد و آنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مى شد از آن احتراز مى جست . - على دنيا را سه طلاقه كرده بود و هرگاه مى ديد كه دنيا به سوى او مى آيد ، ندا مى كرد كه : اى دنيا ( از على ) دور شو . - من در روز قيامت آنگاه كه تنها شوم ، به سرورانم حسنين و همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مى جويم . - حسنين نور چشمان رسول خدا و سروران جوانان فردوس جاودانه‌اند . - پيامبر ( ص ) مى فرمود : " حسن و حسين رياحين زندگانى من هستند ، من كسى كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم " . لذا حب و دوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد . ولادت امير المؤمنين على عليه السلام سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب ، فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب ( ع ) را در درون كعبه به دنيا آورد . تاريخ چنين فضيلتى را براى احدى به جز امير المؤمنين ( ع ) ثبت ننموده است . ولادت على در خانه خدا از جمله مطالبى است كه عامه ( 1 ) و خاصه ( 2 ) بر آن اتفاق نظر دارند . حفاظ عامه نقل نموده‌اند " هنگامى  كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد ، ابوطالب وارد كعبه شد و گفت : يا رب هذا الغسق الدجى * والقمر المنبلج المضى بين لنا من امرك الخفى * ماذا ترى في اسم ذا الصبى - اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى ، و اى آفريننده ماه نورانى و تابان !

- از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كه براى اين طفل چه نامى  برمى گزينى . پس از اين سخن ، ابو طالب صداى هاتفى را شنيد كه مى گويد : يا اهل بيت المصطفى النبى * خصصتم بالولد الزكى إن اسمه من شامخ العلى * على اشتق من العلى - اى اهل بيت پيامبر مصطفى ! شما به فرزندى پاك ( از ديگران ) ممتاز شده‌ايد . - نام او از جانب خداى بزرگ على تعيين شده ، و اين نام از لفظ على ( كه يكى از صفات الهى است ) مشتق گرديده است " . ( 3 ) حال كه سخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به تذكر نكته‌اى بپردازيم . در ذيل مطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى كه درباره خلافت امير المؤمنين ( ع ) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى غاصب جعل نموده‌اند . با مناقب حضرت امير نيز همين كار را كرده‌اند . يكى از فضايل مسلم مولا على ( ع ) ، اعلميت اوست . در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين ( ع ) خواهيم داشت و پس از آن به بررسى مطالبى كه در مقابل آن جعل كرده‌اند مى پردازيم : علم على عليه السلام روايات بسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است . اين روايات در حد تواتر هستند . برخى از عباراتى كه رسول خدا ( ص ) بارها فرموده‌اند عبارت است از : على پس از من اعلم امت من است . على مخزن علم من است . على خازن علم من است . حكمت ده قسمت شده است ، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم . . . . . همچنين تمامى  صحابه پيامبر ( ص ) يقين داشتند كه على ( ع ) در ميان آنها اعلم است . حتى آن كسانى كه عليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نموده‌اند :

عايشه مى گويد : " على ( ع ) اعلم مردم به سنت پيامبر است " . معاويه مى گويد : " وقتى عمر به مسألة مشكلى برخورد مى كرد از على ( جواب را ) مى پرسيد " . حتى زمانى كه خبر شهادت على ( ع ) را به معاويه دادند وى گفت : " با مرگ پسر ابو طالب فقه و علم نيز رخت بر بست " . ( 4 ) علاوه بر اين ، حديث متواتر و معروف " انا مدينة العلم وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است ) از جمله احاديثى است كه حفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كرده‌اند و بسيارى به " صحيح بودن " آن تصريح نموده‌اند . در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقل كرده‌اند آمده است . روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم . . . " احاديثى جعل كرده‌اند كه دو نمونه آن را در ذيل مى خوانيم : ابن حجر هيتمى  در كتاب " الصواعق المحرقه " صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است : " انا مدينة العلم وابو بكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن ، و عمر ديوار آن ، و عثمان سقف آن وعلى در آن ) . ابن حجر اين روايت را از فردوس الاخبار ديلمى  نقل مى كند . ( 5 ) اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند ذكر شده است . در فردوس الاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده ، به اين ترتيب كه در آخر حديث ، معاويه را هم اضافه كرده‌اند و گفته‌اند : " ومعاوية حلقتها " [ = ومعاويه حلقه ( در ) آن ] . ( 6 ) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق " آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيف دانسته است . سيد محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مى گويد : " شايسته نيست حديث " أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " در كتب علمى  ذكر شود و نقل اين حديث براى امثال ابن حجر هيتمى  - كه آنرا در " صواعق " و " زواجر " نقل نموده – مناسب نيست " . عجلونى نيز در كشف الخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مى گويد اكثر الفاظ آن سخيف وقبيح است " . ( 7 ) ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر و عثمان و معاويه سخن خواهيم گفت ، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات زياد است شايسته است در اينجا به وضعيت علمى  عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم . حديث سازان حديثى با اين عبارت جعل كرده‌اند كه پيامبر ( ص ) فرموده : " لو وضع علم عمر في كفة وعلم اهل الأرض في كفة لرحج علم عمر " ( اگر علم عمر در يك كفه [ ترازو ] قرار گيرد و علم تمامى  مردم روى زمين در كفه ديگر ، علم عمر سنگين‌تر خواهد بود ) . بطور كلى جعل اعلميت عمر بن خطاب ( و يا ابو بكر ) جهت توجيه غصب خلافت آنها صورت گرفت است ، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول خدا ( ص ) اعلم نباشد . ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على ( ع ) هستند دروغگو خوانده و مى گويد : " علمى  كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم على بود . . . ولذا قول اين جاهلان وقيح ( كه قائل به اعلميت على مى باشد ) باطل است و كسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه دروغگويى وجهلش آشكار مى باشد " . ( 8 ) همچنين قبيصة بن جابر مى گويد : " من در دين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام " . ( 9 ) از متأخرين نيز موسى جار الله در " الوشيعه " مى گويد : " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابه زمانش بوده ، و در سنت پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است . عمر بن خطاب در تمام عمرش در كليه امور به قرآن و سنت عمل مى كرد و او بود كه سنت پيامبر را مى دانست و معانى قرآن را مى فهميد " . ( 10 )

آنچه كه پس از اين مى خوانيد نشان مى دهد كه تا چه حد گفته‌هاى فوق بىپايه است : شاهكارهاى علمى  عمر ! 1 - " عمر بن خطاب بن سويد مى گويد : اى ابا اميه ! شايد تو پس از من زنده باشى ، پس امام ( خود ) را اطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد . اگر تو را زد ، صبر كن و اگر انجام كارى را به تو دستور داد كه دينت را از بين مى برد ، بگو فرمان را مى شنوم و اطاعت مى كنم ، خونم را مى دهم ولى دينم را نمى دهم " ! ( 11 ) 2 - " فردى نزد عمر آمد و گفت : اى امير المؤمنين ، اگر من جنب شوم و براى يك يا دو ماه به آب دسترسى نداشته باشم چه كنم ؟ عمر گفت : اگر من باشم نماز نمى خوانم تا آب پيدا كنم . عمار ياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر ( ص ) در چنين موضوعى امر به تيمم كرده‌اند . . . سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان پيامبر نقل نمود . عمر گفت : اى عمار بترس از خدا ! عمار ياسر گفت : اگر بخواهى ديگر اين حديث را از پيامبر نقل نمى كنم . . . " . ( 12 ) 3 - " عمر روزى بر منبر پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى كرد . پس از آن كه از منبر پايين آمد زنى [ از او سؤال كرد : ما كتاب خدا را تبعيت كنيم يا حرفهاى تو را ؟ عمر گفت : كتاب خدا را ] . ( 13 ) زن به او گفت : تو مگر آنچه را كه در قرآن است نشنيده اى ، خدا مى فرمايد : وآتيتم إحديهن قنطارا . . . ( اگر مال بسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20 ) ، عمر وقتى اين سخن را شنيد گفت : كل الناس افقه من عمر ( تمامى  مردم از عمر فقيه - ترند ) " . ( 14 ) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد ، بارها با الفاظ گوناگون از عمر شنيده شده است ، كه عبارات ذيل نمونه‌اى از آنها است : " كل احد افقه من عمر " . ( 15 ) " كل احد اعلم من عمر " ( 16 ) " كل الناس افقه من عمر " ( 17 ) " كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال " . ( 18 ) " كل الناس افقه منك يا عمر " . ( 19 ) " كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء " . ( 20 ) " كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات في البيوت " . ( 21 ) " كل إنسان افقه من عمر " . ( 22 ) " كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر " . ( 23 ) 4 - " يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب ، در ركعت اول ، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو سجده سهو بجا آورد . به او گفتند : چرا در ركعت اول ، حمد و سوره نخواندى ؟ عمر گفت : ركوع و سجود نماز من چطور بود ؟ گفتند : ركوع و سجودت خوب بود . عمر گفت : پس اشكالى ندارد " . ( 24 ) 5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند : " فأنبتنا فيها حبا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا " . ( 25 ) سپس گفت : ما معنى تمامى  آيه را بجز كلمه ابا ( = چراگاه ) مى دانيم . بعد ( با عصبانيت ) عصاى خود را از فراز منبر پرت كرد و گفت : به خدا قسم اين ( كلمه ) مشكل است ، مگر چه مى شود كه معنى " أبا " را هم ندانيم . سپس گفت : اى مردم ! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل كنيد ، و آنچه را كه نفهميديد ( به حال خود ) رها سازيد " . ( 26 ) 6 - " مردى را به جرم دزدى نزد عمر آوردند . سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود . عمر دستور داد كه پاى ديگر آن مرد را نيز قطع كنند . على عليه السلام گفت : خدا مى فرمايد : " إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله . . . " [ = اين فقط جزاى كسانى كه با خدا و رسول او جنگ مى كنند . . . ] ، ( 27 ) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع شده و سزاوار نيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمى تواند به پا خيزد ، يا تعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن . عمر نيز وى را به زندان انداخت " . ( 28 ) 7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از خانه‌اى شنيد . از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب خوردن است . عمر گفت : اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مى پوشاند . آن مرد گفت : اى امير المؤمنين ( در مجازات من ) عجله نكن ، اگر من يك خطا كردم تو سه خطا كردى ، خدا در قرآن مى فرمايد : " ولا تجسسوا " [ = تجسس نكنيد ] ( 29 ) و تو تجسس كردى ، خدا مى فرمايد : " وأتو البيوت من ابوابها " [ = از در منازل وارد خانه ها بشويد ] ( 30 ) و تو از ديوار آمدى ، خداوند مى فرمايد : " إذا دخلتم بيوتا فسلموا " [ = هنگامى  كه داخل خانه‌اى مى شويد سلام كنيد ] ( 31 ) و تو سلام نكردى . عمر وقتى اين جواب را شنيد از مجازات آن مرد منصرف شد " . ( 32 ) 8 - " چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و نزد عمر آوردند . فردى روزه دار نيز در ميان آنان بود كه شراب نخورده بود . عمر دستور داد همه را حد بزنند . به عمر گفتند ، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده . عمر گفت ، چرا با اين مشروبخواران نشسته بود ؟ " ( 33 ) عمر بن خطاب ذره اى احتمال نداده كه شايد اين فرد بخت برگشته روزه دار ، از ناچارى بن آنها نشسته ، يا خواسته آنها را نصيحت كند و يا دليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است . البته اگر عمر مشروبخواران را حد مى زند - و حتى گاهى زياده روى هم مى نمايد - براى آن نيست كه مى خواهد حدود الهى را اجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى در سر دارد . او مى خواهد با اين كار ، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از اين راه به خلافت نا مشروع خويش وجهه شرعى بخشد . بسيارى از حفاظ نقل كرده‌اند كه خود عمر بن خطاب از مشروبخواران بوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مى كرده است . مطالبى كه ذيلا مى خوانيد نمونه‌هايى از شرابخوارى خليفه ثانى است : 9 - " در راه مدينه ، يك اعرابى به خيال اين كه در كوزه عمر آب هست ، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از آن كه در كوزه جناب خليفه ، شراب است نه آب . اعرابى پس از خوردن شراب مست شد . عمر دستور داد وى را  80 ضربه شلاق بزنند . اعرابى پس از آن كه حد درباره او جارى شد به عمر گفت : اى امير المؤمنين ! من از شرابى كه تو مى خورى خوردم . عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد ، و گفت : [ من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم ] ، اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند ، تندى آن را با آب بشكنيد " . ( 34 )

همچنين عمر در زمان پيامبر ( ص ) با آن كه دو آيه ( از سه آيه ) تحريم خمر نازل شده بود شراب بسيار تندى مى خورد و مى گفت : " إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا ، فمن رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [ = ما اين شراب تند را به اين دليل مى خوريم كه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما ، ما را آزار مى دهد - هضم كنيم ، هر كس كه شراب او را مست مى كند ، شراب خود را با آب مخلوط نمايد ] . ( 35 ) اين سنت خليفه ثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم ( ص ) است . براى نمونه حديث صحيحى از پيامبر ( ص ) منقول است كه فرموده‌اند ( ص ) : " چيزى كه زيادش مستى آور باشد ، كم آن نيز حرام است " . ( 36 ) 10 - عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى از پيامبر ( ص ) حديث نقل نمايد و مى گفت : اگر به حديث بپردازيد قرآن را رها خواهيد نمود . ( 37 ) به همين دليل ، عمر در زمان خلافت خود عبد الله بن مسعود وابو الدرداء وابو ذر ( و يا ابو مسعود انصارى ) را - به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر ( ص ) - در مدينه زندانى نمود " . ( 38 ) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد ده نمونه از موارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود ! تعداد 200 نمونه از اين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده ، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج گرديده است .