1. بشارت به آمدن او در عهد جديد

قرآن كريم، در برخي از آيات، به آگاهي يهود و مسيحيت از آمدن پيامبري در آخرالزمان اشاره مي‌كند. همچنين مي‌افزايد كه نشانه‌هاي آن پيامبر، در كتاب‌هاي آسماني ايشان آمده است. به عنوان نمونه، به آيات ذيل توجه مي‌دهيم:
«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛(255) «همان‌ها كه از فرستاده خدا پيامبر امي پيروي مي‌كنند؛ پيامبري كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است، مي‌يابند. آن‌ها را به معروف دستور مي‌دهد و از منكر باز مي‌دارد.»
و «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»؛(256) «كساني كه كتاب آسماني به آنان داده‌ايم، او (پيامبر) را همچون فرزندان خود مي‌شناسند؛ ولي جمعي از آنان، حق را آگاهانه كتمان مي‌كنند.»
قرآن كريم، اين آيات را در مقام احتجاج با اهل كتاب ذكر مي‌كند. اگر ادعاي قرآن، نادرست بود و چنين بشارتي در كتب آسماني ديگر نيامده بود، بايستي اهل كتاب به انكار اين ادعا دست مي‌يازيدند؛ درحالي كه آنان به جاي انكار به سكوت و پنهان كردن حق دست زدند و يا پيامبرصلي الله عليه وآله را مورد تهمت قرار دادند. گروهي از ايشان براي دور كردن پيروان خود از پيامبر اكرم‌صلي الله عليه وآله، بشارت‌هاي عهدين را تفسير به راي نمودند.
از سوي ديگر، با پژوهشي تاريخي، به دانشمنداني از اهل كتاب بر مي‌خوريم كه با ديدن پيامبرصلي الله عليه وآله و شنيدن سخنان او ايمان آورده و وي را همان پيامبري دانسته‌اند كه كتاب‌هاي آسماني پيشين، مژده رسالت او را بارها اعلام كرده بودند. بحيراي راهب و سلمان فارسي از مشهورترين كساني هستند كه مي‌توانند گواه درستي بر اين سخن باشند. قرآن، خود به اين حقيقت توجه داده است: «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ»؛(257) «اين به خاطر آن است كه در ميان آن‌ها، افرادي عالم و تارك دنيا هستند و آن‌ها در برابر حق تكيه نمي‌ورزند. و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر نازل شده، بشنوند، چشم‌هاي آن‌ها را مي‌بيني كه از شوقاشك مي‌ريزد؛ به خاطر حقيقتي كه دريافته‌اند. آن‌ها مي‌گويند: پروردگارا! ايمان آورديم. پس ما را جزء گواهان بنويس!»
قرآن، تاكيد مي‌كند كه مسيح‌عليه السلام، به روشني، نام پيامبرصلي الله عليه وآله را آورده و به آمدنش مژده داده است: «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛(258) «و به ياد آوريدهنگامي را كه عيسي پسر مريم گفت: اي بني‌اسراييل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم، در حالي كه تصديق كننده كتابي هستم كه قبل از من فرستاده شده، و بشارت دهنده به رسولي كه بعد از من مي‌آيد و نام او احمد است.»
اين حقيقت را حتي در اناجيل موجود هم مي‌توان يافت. انجيل يوحنا در اين ميان برجسته است. در ذيل به برخي از آيات اين انجيل اشاره مي‌كنيم:
«و من از پدرم درخواست خواهم كرد تا پشتيبان و تسلي بخش ديگري به شما عطا نمايد كه هميشه با شما بماند.» (259)
«ولي وقتي پدر «تسلي بخش» را به جاي من فرستاد، منظورم همان روح القدس است، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد در ضمن، هرچه من به شما گفته‌ام، به يادتان خواهد آورد.» (260)
«اما من آن روح تسلي بخش را به كمك شما خواهم فرستاد. او سرچشمه تمام حقايق است و از طرف «پدرم» آمده، درباره من همه چيز را به شما خواهد گفت. شما نيز بايد درباره من با تمام مردم صحبت كنيد؛ چون از ابتدا با من بوده‌ايد.» (261)
«رفتن من به نفع شماست؛ چون اگر نروم، آن روح تسلي بخش نزد شما نخواهد آمد؛ ولي اگر بروم، او خواهد آمد؛ زيرا خودم او را نزد شما خواهم فرستاد. وقتي او بيايد، دنيا را متوجه سه نكته خواهد كرد: گناه و عدالت و داوري.» (262)
«ولي وقتي روح القدس كه سرچشمه همه راستي هاست، بيايد، تمام حقيقت را بر شما آشكار خواهد ساخت؛ زيرا نه از جانب خود، بلكه هرچه از من شنيده است، خواهد گفت. او از آينده نيز شما را با خبر خواهد ساخت.» (263)
نصوص بالا به روشني از پيامبر اكرم‌صلي الله عليه وآله ياد مي‌كنند. نويسنده كتاب «انيس الاعلام في نصره الاسلام» (264) مي‌گويد كه آيات ذكر شده از انجيل يوحنا، همگي به پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله اشاره دارند؛ اما دانشمندان كتاب مقدس، معناي اصلي آن را تغيير داده و انحرافي ايجاد كرده‌اند. خلاصه استدلال وي به قرار ذيل است:
همان‌گونه كه مي‌دانيم، از يك سو، مسيح‌عليه السلام به زبان عبري (زبان رايج فلسطين آن روز به همراه زبان آرامي) سخن مي‌گفت و شاگردانش را پند مي‌داد؛ زيرا او از دودماني عبراني بود و در ميان آن‌ها رشد يافت. از سوي ديگر، تاريخ‌نويسان معتقدند كه سه انجيل لوقا و مرقس و يوحنا از همان ابتدا به زبان يوناني نوشته شده‌اند؛ برخلاف انجيل متي كه در آغاز، به زبان عبري بوده و سپس به يوناني برگردانده شده است.
بنابراين، مسيح‌عليه السلام به زبان عبري به آمدن پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله، بشارت داده و آن‌گاه يوحنا آن را به يوناني ترجمه كرده است. يوحنا مي‌بايست اسامي را همان‌گونه كه به كار برده بود، منتقل مي‌كرد و از ترجمه معنايي آن دوري ميگزيد. با تاسف بايد گفت كه اين اصل، از نظر يوحنا دور مانده و همين امر سبب از ميان رفتن واژه اصلي و بروز اختلاف در مقصود مسيح‌عليه السلام شده است. عيسي‌عليه السلام از فردي كه در آينده مي‌آمده، ياد كرده و ظهور او را بشارت داده است. يوحنا در برابر واژه‌اي كه عيسي‌عليه السلام به كار برده بود، كلمه‌اي را استفاده نموده كه امروز در تعيين معناي دقيق آن ترديد داريم. در معادل سازي يوحنا با دو واژه نزديك به هم رو به رو هستيم: «پاراكليطوس، Paracletos» و «پريكليطوس، Pericletos»
كلمه اول به معناي تسلي بخش و كمك كننده است و كلمه دوم با احمد مترادف بوده و معناي محمود و ستوده را مي‌رساند. نزديكي دو واژه در نوشتار و گفتار و شنيدار، سبب گشته تا در تعيين مصداق كسي كه به آمدن او بشارت داده شده، سرگردان شويم. مفسران و مترجمان انجيل يوحنا، معناي نخست (تسلي بخش) را پذيرفته و مراد از آن را «روح القدس» مي‌دانند؛ همان كسي كه پنجاه روز پس از به صليب آويخته شدن مسيح بر شاگردان او نازل شد. اما قراين بسياري نشان مي‌دهد كه كلمه پاراكليطوس به معناي «محمود» بوده و نمي‌تواند مراد از آن روح القدس باشد. در ذيل به برخي از اين قراين اشاره مي‌شود:
1. لفظ «مبشربه» (شخص مورد بشارت) در نصوص ياد شده از انجيل يوحنا، با صفت «آخر» (ديگري) همراه است؛ آنجا كه مي‌گويد: «و من از پدرم درخواست خواهم كرد تا پشتيبان و تسلي بخش ديگري به شما عطا نمايد.» اين ويژگي با روح القدس، سازگاري ندارد؛ زيرا روح القدس، يكي است و تعدد بردار نيست؛ اما پيامبران اين چنين نيستند و يكي پس از ديگري مي‌آيند.
2. در نص ذكر شده، از «مبشربه» به عنوان كسي كه «هميشه با انسان‌ها بماند» سخن رفته است. اين امر با خاتميت پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله سازگار و هماهنگ است؛ زيرا دين او جاوداني است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد.
3. آنجا كه مي‌گويد: «ولي وقتي پدر تسلي بخش را به جاي من فرستاد، منظورم همان روح القدس است، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد. در ضمن، هرچه من به شما گفته‌ام، به يادتان خواهد آورد.» سزاوار است كه مراد از «مبشربه» را پيامبري بدانيم كه زماني پس از پيامبر پيشين و در پي از ياد رفتن دين گذشته و آغاز كهنگي آن آمده تا دين خدا را به مردم يادآوري كند و تذكر دهد.
افزون بر اين، اگر مراد از آن، روح القدس باشد كه در همان روزهاي كوتاه پس از مسيح‌عليه السلام (پنجاه روز پس از او) بر شاگردان وي ظاهر شده باشد،(265) آيا گمان مي‌رود كه حواريان در همين زمان كوتاه آموزه‌هاي مسيح‌عليه السلام را از ياد برده باشند تا موعود بيايد و آن‌ها را از نو يادآوري كند؟
4. مسيح‌عليه السلام مي‌گفت: «اگر نروم، آن روح تسلي بخش نزد شما نخواهد آمد؛ ولي اگر بروم، او خواهد آمد.» تعليق به كار گرفته شده در سخن عيسي‌عليه السلام با تفسير «مبشربه»، به پيامبري كه پس از او خواهد آمد، سازگار است؛ زيرا آن پيامبر داراي رسالتي جهاني است و اگر با مسيح‌عليه السلام، هم روزگار باشد، آن‌گاه امت عيسي‌عليه السلام بايد از دو شريعت پيروي كنند و اين خردمندانه نيست. حال اگر «مبشربه» را روح القدس بدانيم، هم روزگاري او با عيسي‌عليه السلام و يارانش، تعليق ذكر شده در كلام مسيح‌عليه السلام را خالي از معنا و فايده خواهد كرد؛ چون او در زمان زندگي عيسي‌عليه السلام و هنگامي كه يارانش را براي تبشير مي‌فرستاد هم بر آن‌ها نازل مي‌شد.(266)
5. در آيات ذكر شده از انجيل يوحنا به اين عبارت برخورديم كه «وقتي او بيايد جهان را بر سه امر توبيخ خواهد كرد: گناه و عدالت و داوري.» اكنون مي‌گوييم مراد از چنين شخصي جز پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله چه كسي مي‌تواند باشد. تنها موردي كه ممكن است در تعيين مصداق اين آيه ذكر شود و با كلام ما ناسازگار باشد، روح القدس است. تاملي اندك درباره اين موضوع نشان مي‌دهد كه روح القدس، هرگز «مبشربه» مذكور در آيه نيست؛ زيرا همان‌گونه كه گفتيم، او پنجاه روز پس از مسيح‌عليه السلام بر شاگردانش نازل گشت. اگر او همان بشارت داده شده باشد، بايد يهوديان را كه اصلا به مسيح ايمان نداشتند و همين طور حواريان را مورد توبيخ قرار مي‌داد، در حالي كه دست به چنين كاري نزد.
6. در آيه 13، باب 16 از انجيل يوحنا اشاره شد كه وقتي او بيايد، تمام حقيقت را بر شما آشكار مي‌كند و از آينده نيز شما را با خبر خواهد ساخت. برشمردن ويژگي‌هايي مانند آنچه كه ذكر شد، تنها در خور و شايسته كسي است كه با شريعتي كامل و ديني جامع از سوي خداي متعال بيايد. او بايد همه سخنانش برگرفته از سرچشمه خدايي و از راه وحي باشد و به پيامبري پايان دهد. اين انسان، همان خاتم پيامبران مصطفي‌صلي الله عليه وآله است.(267)
در پايان اين مقال سزاوار است به داستاني از زندگي نويسنده كتاب «انيس الاعلام في نصره الاسلام» اشاره نمايم:
پدر و اجداد پدري او همگي از كشيشان بزرگ مسيحي بودند. وي در يكي از روستاهاي اروميه به دنيا آمد و نزد كشيشان برجسته و دانشمندان بزرگ مسيحي شاگردي نمود. از آن ميان، مي‌توان به پدر «يوحناي بكير» و كشيش «يوحناي جان» و ديگر معلمان پروتستان اشاره كرد. وي از معلمان كاتوليك؛ مانند پدر «تالو» و كشيش «كوركز» نيز استفاده نمود. در دوازده سالگي از تحصيل تورات و انجيل فارغ شد و به درجه كشيشي رسيد.
او خود مي‌گويد: پس از آن علاقه‌مند شدم تا درباره آموزه‌هاي اديان گوناگون و به خصوص مسيحيت و فرقه‌هاي آن تحقيق كنم. سرزمين‌هاي زيادي را گشتم و براي ادامه تحصيلاتم مقيم واتيكان شدم و در آنجا خدمت يكي از كشيش هاي بزرگ و بلكه مطران(268) والا مقام فرقه كاتوليك رسيدم. او جايگاه ويژه‌اي از جهت علم و زهد و تقوا در مذهب كاتوليك داشت؛ به گونه‌اي كه همه مردم، چه پادشاه و سلطان و چه ثروتمند و رعيت پرسش‌هاي ديني خود را از او مي‌پرسيدند و هداياي فراواني نيز براي وي مي‌فرستادند.
اصول و عقايد مذاهب گوناگون را نزد او آموختم. شاگردان بسياري - در حدود 500 نفر - در درس استاد حاضر مي‌شدند. در آن ميان، دختران بسياري نيز بودند كه تارك دنيا شده بودند. ليكن از ميان همه شاگردان، وي با من انس و محبت خاصي داشت و از اين رو، كليدهاي خانه و انبار خوراكي‌ها و نوشيدني هاي خود را به حقير سپرده بود و تنها كليد يك اتاق كوچك را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير خيال مي‌نمودم كه آنجا خزانه اموال كشيش است، به من نداده بود. به همين دليل، با خودم مي‌گفتم كه او از اهل دنياست و از دنيا به خاطر دنيا چشم پوشيده است (ترك الدنيا للدنيا).
مدت آموزش من، نزد كشيش تا 18 سالگي ادامه يافت. روزي كشيش مريض شد و نتوانست در مجلس درس حاضر گردد. به من گفت تا به شاگردان اطلاع دهم كه او امروز توان حضور در درس را ندارد. در بيرون از محضر استاد، ديدم كه شاگردان درباره معني كلمه سرياني «فارقليطا» و كلمه يوناني «پيركليطوس» سخن مي‌گويند؛ درست همان كلمه‌اي كه يوحنا در انجيل خود از آن سخن گفته است. بحث و گفت و گوي شاگردان بدون هيچ نتيجه‌اي پايان گرفت.
پس از آن‌كه به نزد كشيش بازگشتم، او گفت: فرزندم! در غياب من، شاگردان از چه سخن مي‌گفتند؟ يادآوري كردم كه شاگردان درباره معناي كلمه «فارقليطا» با هم اختلاف داشتند و به آراي آن‌ها نيز اشاره كردم. استاد از من پرسيد: نظر خودت چيست؟ گفتم: نظر من، همان نظر فلان مفسر و قاضي است. استاد گفت: تو تقصير نداري؛ اما حقيقت، خلاف همه آرايي است كه از آن سخن به ميان آمده است؛ زيرا معني و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان، جز اندكي از راسخان در علم نمي‌دانند. پس من خود را به قدم‌هاي استاد انداختم و گفتم: اي پدر روحاني! تو از همه كس بهتر مي‌داني كه اين حقير از آغاز عمر تاكنون در تحصيل علم تا آنجا كه توانسته‌ام، كوشيده‌ام و در مذهب و دين خود، بي اندازه متعصب هستم. حال چه مي‌شود كه شما نيكي نموده و معني اين اسم شريف را بيان نماييد!
استاد به شدت گريست و گفت: فرزندم! تو عزيزترين مردم، نزد من هستي و من هيچ چيز را از تو مضايقه نخواهم كرد. اين را بدان كه گرچه دانستن معناي اين اسم شريف، فوايد بزرگي دارد، اما به محض انتشار آن، پيروان مسيح‌عليه السلام من و تو را خواهند كشت؛ مگر اين‌كه پيمان ببندي تا در زندگي و حتي پس از مرگ من، معناي آن را آشكار نكني؛ زيرا مي‌دانم كه اگر پس از مرگم نيز اين معنا روشن شود، آنان جسدم را از قبر بيرون آورده و مي‌سوزانند.
من به خداوند عظيم قاهر غالب و به عيسي‌عليه السلام و مريم‌عليها السلام و انجيل و به تمامي پيامبران، قسم ياد نمودم كه هيچ‌گاه اين راز را آشكار نخواهم كرد. استاد، آرامش يافت و پس از آن گفت: فرزندم! اين اسم، نامي از نام‌هاي پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله و به معناي احمد و محمود است. سپس كليد آن اتاق كوچك را به من داد و گفت: در فلان صندوق را باز كن و فلان كتاب‌ها را نزد من بياور! حقير كتاب‌ها را نزد استاد آوردم. آن دو كتاب به خط سرياني و يوناني پيش از ظهور پيامبر اسلام و با قلم بر پوست نوشته شده بود و در هر دو كتاب، كلمه «فارقليطا» به احمد و محمود، ترجمه شده بود.
استاد گفت: فرزندم! بدان كه علما و مفسران مسيحي پيش از بعثت پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله در ترجمه كلمه «فارقليطا» به احمد و محمود، اختلافي نداشتند؛ اما پس از ظهور آن حضرت، كشيش ها و دانشمندان، براي حفظ و بقاي رياست خود و به دست آوردن اموال و ضعف نفس، دست به تحريف در معناي اين واژه زدند و معنايي ساختند كه هرگز مراد نويسنده انجيل نبوده است. امروز هم مي‌توان از سبك و سياق انجيل و آيات آمده در آن، پي برد كه واژه «فارقليطا» نمي‌تواند معناي «تسلي بخش» را برساند؛ زيرا مسيح‌عليه السلام، آمدن فارقليطا را مشروط به رفتن خود مي‌نمايد و مي‌فرمايد: «تا من نروم، فارقليطا نخواهد آمد.» چرا كه وجود دو پيامبر مستقل و صاحب شريعت عام در يك زمان جايز نيست؛ به خلاف روح نازل در يوم الدار كه مقصود از آن روح القدس است و او با بودن جناب عيسي‌عليه السلام و حواريان، بر آن جناب و شاگردانش نازل شده بود.
در پايان داستان، نويسنده كتاب ياد شده مي‌گويد: از استاد پرسيدم: اگر چنين است، پس چرا شما اسلام نمي‌آوريد و در سلك پيروان پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله در نمي‌آييد، حال آن‌كه شما فضيلت دين اسلام را مي‌دانيد و پيروي پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله را تنها راه نجات و صراط مستقيم مي‌بينيد؟
استاد در پاسخ گفت: فرزندم! من بر حقيقت اسلام و فضيلت آن، زماني آگاهي يافتم كه سن بسياري از من گذشته و پير شده‌ام. با اين حال، در باطن مسلمان هستم؛ اما در ظاهر نمي‌توانم اين رياست و بزرگي را ترك كنم. عزت و اقتدار مرا در ميان نصاري مي‌بيني، اگر ميلي از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت …
آن‌گاه گفتم: اي پدر روحاني! آيا مرا امر مي‌كني كه داخل دين اسلام شوم گفت: اگر آخرت و نجات مي‌خواهي، البته بايد دين حق را قبول كني و چون جوان هستي، بعيد نيست كه خداوند اسباب زندگي دنيايي را نيز براي تو فراهم سازد. من، هميشه تو را دعا خواهم كرد و از تو مي‌خواهم تا در قيامت، گواه من باشي كه من در باطن، مسلمان و از پيروان پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله بوده‌ام. اين را بدان كه بسياري از كشيشان در باطن، حال مرا دارند؛ اما در ظاهر نمي‌توانند دست از رياست دنيايي بردارند و الا هيچ شك و شبهه‌اي در اين‌كه امروز، اسلام، تنها دين حق و دين خداست، وجود ندارد.(269)
آري، خواننده گرامي! اين حقيقتي است كه هيچ غباري بر آن نيست و هيچ كس را توان ترديد در آن نمي‌باشد؛ اما صد حيف كه دوستي دنيا، انسان را از خضوع در برابر حق باز مي‌دارد. به اعتقاد من، تنها همين بشارت انجيل، بر درستي ادعاي پيامبر اسلام‌صلي الله عليه وآله، كافي است و مي‌رساند كه او آخرين فرستاده الهي و پرچمدار اسلام، يعني واپسين دين خداوند است.