آذر بت تراش كيست؟

ابراهيم دعوت به توحيد را از خاندان خويش شروع كرد: او ابتدا پدر خوانده خويش يا عمويش ((آذر)) و به گفته اى جد مادرى خود را كه از بت پرستان و بت تراشان و بت فروشان بود، به توحيد دعوت كرد كه : اى ((آذر)) از عبادت شيطان دست بردار. ولى آذر بر عناد و كفر خود باقى ماند. ابراهيم كه از هدايت او نوميد شده بود، از آذر و گروه بت پرستان بيزارى جست و دورى نمود.
در تاريخ آمده است كه ابراهيم فرزند تاريخ بوده است و آذر عموى ابراهيم مى باشد. تارخ خود مردى موحد و خداپرست بوده است . گويا در ميان اقوام سامى رسم بر اين بوده و هست كه عمو را وقتى سمت سرپرستى داشته باشد، پدر مى خوانند. به نظر مى رسد ابراهيم تحت تكفل آذر بوده و لذا در قرآن به هنگام خطاب ابراهيم به آذر ((يا ابت ...)) آمده است .
دامنه تبليغ ابراهيم ، نمرود و نمروديان را دچار وحشت كرد و لذا همان طور كه در صفحات گذشته آمد، وى را از شهر بيرون كردند.
نخستين فردى كه به ابراهيم ايمان آورد، همسر او بود با همسرش از بابل هجرت كرد و راهى حرّان شد.
در تواريخ آمده است كه ابراهيم در دعوت مردم به توحيد موفق بود و با استقبال بسيار مواجه شد. همسر ابراهيم سارا نام داشت كه در اين سفر او را همراهى مى كرد.
حران نام شهرى كهن است كه در نزديك ((بليغ )) بين ((رها)) و ((راءس ‍ عين )) در عراق ، قرار دارد. اين شهر در متون مذهبى عهد عتيق شهرت دارد؛ زيرا ((ابراهيم )) در اين شهر اقامت داشته است و علت ديگر اين كه ((لابان )) پدر زن يعقوب در آنجا سكونت داشته است .
در منابع رومى اين شهر ((كاربا)) و ((هلنوپولس )) آمده است . در منابع اسلامى به همان حران مشهور است . اصل اين كلمه حرانو يعنى راه راست است كه در الواح ميخى اين شهر ضبط شده است .
در ((معجم البلدان )) آمده است كه : فرد منسوب به ((حران )) را ((حرانى )) گويند. شهر حران از روزگار باستان مركز عبادت و پرستش ‍ خداى ماه بوده است . چند نفر از پادشاهان آشور در تزيين آن كوشيده اند.
حران پس از زوال حكومت كلدانيان و پيروزى ايرانيان رونق يافت و در غلبه اسكندر ويران شد.
شهر حران در سال 649 ميلادى بدست عياض بن غنيم به قلمرو اسلام درآمد.
مروان حمار در سال 744-750 ميلادى آن شهر را مركز حكومت خود ساخت .
ابراهيم در حران به دعوت مردم پرداخت . حاكم حران نيز بت پرست بود و لذا باعث شد تا ابراهيم شهر را ترك كند و روانه مصر گردد. گويند ابراهيم همسرش ((سارا)) را در صندوق نهاده و با خود به مصر برد. در همين جا بود كه حاكم مصر وقتى مى خواست به ((سارا)) دست دراز كند، دستش ‍ خشك شد و به رسالت ابراهيم پى برد. ((هاجر)) كنيزى بود كه حاكم مصر به ابراهيم داد تا در خدمت سارا باشد.
ابراهيم به همراه ((سارا)) و ((هاجر)) اين كنيز قبطى از مصر راهى ((فلسطين )) شد. ابراهيم بيابان الخليل را كه وادى خشك و بى حاصل بود، محل سكونت خود قرار داد.
و تاريخ توحيد از اينجا آغاز مى شود: ابراهيم در اين بيابان چاهى حفر كرد و به كشاورزى پرداخت و اين بناى شهر ((الخليل )) در تاريخ اديان ابراهيمى است . اين بيابان كه به همت ابراهيم آباد شده بود، گروه بسيارى را به خود جلب كرد. مالكيت و عقايد مبناى اختلاف و تضاد گرديد و ابراهيم به ناچار الخليل را ترك كرد و راهى ((قط)) شد.