مزدك در منابع عربى

تحريفات موبدان در منابع عربى منعكس است : مزدك ادعاى پيامبرى كرد. او مادر و خواهر و دختر را بر مردم حلال كرد. مردم از اين آئين استقبال كردند و گروه زيادى گرد او جمع شدند. اين جريان به گوش قباد رسيد. قباد مردى بلهوس و شهوت ران و زن دوست بود. از اين مذهب خوشش آمد و به مزدك گرويد. و مزدك را در گسترش اين ، تقويت و حمايت كرد، تا اينكه كيش مزدك رواج كامل يافت . جوانان ، زنان مردم را در اختيار خود قرار مى دادند. موبدان و روحانيون زرتشت نزد قباد رفتند و از زشتى و فساد اين كيش با او سخن گفتند. قباد نپذيرفت و مزدكيان را تقويت مى كرد و هر روز پيروان آن مذهب رو به فزونى بود و گروه زيادى از اين اعمال نابخردانه و فسادآور در عذاب بودند و خلق فراوانى از اعمال پيروان مزدك بستوه آمدند.(62) در تاريخ بلعمى نيز آمده است كه مزدك مادر و خواهر و دختر را به زنى گرفتن حلال دانست .
نكاح را از ميان برداشت و عنوان مالكيت را بطور منسوخ و محكوم كرد و گفت : خداوند اين جهان را ميان مردم قرار داده و به كسى اندازه نداده و اين سخن در ميان درويشان و جوانان استقبال شد و...(63) مزدك از اهالى نسا بود. او مردى بود كه باعث ويرانى و سستى بنيان حكومت و عقل قباد شد. او شيطانى در لباس و شكل انسان بود. صورتى نيكو و سيرتى زشت و ظاهرى پاك و باطنى ناپاك و زبانى شيرين و كردارى بد و تلخ داشت و با مكر و حيله به دربار قباد راه يافت و نظر او را جلب كرد.(64) در فارسنامه ابن بلخى آمده است كه در عهد قباد، مزدك زنديق پديد آمد و او اباحت پديد آورد و آن را مذهب عدل نام گذاشت .
عبادت پروردگار از مردم گرفت و گفت : فرزندان آدم همه از يك پدر و مادرند و اموال و املاك جهان در ميان آنان ميراث است ، گروهى با ستم آن را مال خود مى دانند و ديگران از اموال خدادادى محروم اند. او ((زنان )) و ((اموال )) توانگران را بر مردم مباح نمود و به حكم آنكه مردم جهان بيشتر درويش و تهى دست بودند و از نظر عبادت و بندگى خدا كاهل و ضعيف بودند، از مزدك پيروى نمودند. مزدك قباد را بفريفت و گمراه كرد و از قدرت پادشاه استفاده نمود و از اموال شاه و ديگران گرفته ، به بينوايان مى داد و زنان را رسوا مى كرد و آنان را بدست زنُود و مردم هرزه مى داد. چون كار به اينجا كشيد، دنيا از قباد روى برتافت و مردم بر او شوريدند و بزرگان فارس قباد را دستگير و زندانى ساختند و سلطنت را به برادرش ‍ ((جاماسب )) دادند. مزدك نيز فرار كرد و به آذربايجان رفت و پيروان او (لعنهم الله ) اطراف او گرد آمدند و قدرتى و عظمتى بدست آورد كه احدى را توان مبارزه و مقابله با او نبود. عاقبت براى رهائى و نجات قباد، خواهرش ‍ كوشش فراوان كرده ، ((قباد)) را از زندان خلاص كرد. ((قباد)) به طرف تركستان رهسپار شد تا شايد بتواند راهى براى بازگشت به سلطنت پيدا كند. در بين راه با دختر ((اسپهبد)) ازدواج كرد و مدتى در آنجا اقامت گزيد و چون خواست از آن محل بيرون رود، سفارش كرد اگر اين زن باردار شد و فرزند او پسر بود، نام او را ((انوشيروان )) بگذارند.
پس از مدتى با ياران و حاميان فراوانى به كشور و پايتخت بازگشت ، و بر برادرش جاماسب پيروز گرديد و كارى كرد كه مردم از او راضى شدند. چون كار ((قباد)) سامان يافت ، پدر زن ((قباد)) انوشيروان را كه به حد رشد رسيده بود، نزد پدر برد. در يكى از روزها ((انوشيروان )) پدرش ‍ ((قباد)) را تنها ديد و گفت : اى پدر! با تو سخنى دارم ، اگر اجازت فرمائى ، گويم . ((قباد)) او را اجازت داد.
((انوشيروان )) گفت : چرا در موقع حركت از محل سكونت مادرم ، درباره من آنگونه سفارش كرده بودى ...؟ ((قباد)) گفت : براى حفظ نسل و بويژه نسل پادشاهى .
((انوشيروان )) گفت : ((در مذهب ((مزدك )) حفظ نسل بطور كلى مفهوم ندارد...)) اين گفته در دل ((قباد)) اثر عجيبى كرده ، پس از مدتى حكومت و سلطنت را به ((انوشيروان )) واگذار كرد. ((انوشيروان )) چون به سلطنت رسيد، محور اصلى حكومت خود را بر كيش مزديسنى آئين زرتشت قرار داد و در ميان سپاهيان اعتقادات را بسيار محكم نمود. بزرگمهر وزير شاه بود. ((انوشيروان )) به سپاهيان گفت : اين مزدك حكومت طلب و مقام خواه بود و قباد فريب او را خورده بود. داستان اين مرد، مانند ((مانى )) زنديق است كه جد من ((بهرام بن هرمز)) او را بكشت تا فتنه او فرو نشست . در اين مورد نظر شما چيست ؟ سپاهيان گفتند: ((همه بندگانيم خسروپرست .)) انوشيروان گفت : چون جمعيت فراوانى از مزدك حرف شنوى دارند، بايد او را از طريق حيله و نيرنگ كشت و شما اين تصميم را نهفته داريد تا ما ترتيب اين كار را بدهيم .
آنگاه انوشيروان پيامى براى مزدك ارسال نمود و به او گفت : ((بر ما روشن گرديده كه تو بر حقى و پدر ما از تو متابعت مى كرد. اكنون بجاست كه شما نزد ما آئيد. احترام فراوانى براى مزدك در نظر داشت تا كه مردم نسبت به انوشيروان سوء ظن بردند... و چون كاملا اعتماد او را به خود جلب كرد، به او گفت : من از دولت مردان خود دل تنگم و افرادى كه تو دارى و مورد اعتماد تو مى باشند، به كارى كه تو بگوئى مى گمارم . مزدك حدود يك صد و پنجاه هزار نفر از مزدكيان را با خود نزد انوشيروان آورد و در اطراف كاخ گرد آمدند. سپاهيان را در آن روز كه روز مهرگان بود، فرمان داد كه در كاخ اجتماع كنند. به آنان گفته بود: چون مزدك و يارانش آمدند، من با شمشير برهنه بر سر مزدك مى ايستم و چون اشاره كردم ، شما نيز دست بكار شويد و پس از آنكه من مزدك را به قتل رساندم ، شما نيز ياران او را تماما گردن بزنيد. مجلس دعوت آماده گرديد مزدك دو هزار نفر از ياران مخلصش را به همراه آورد و داخل كاخ شدند و گروه ديگرى در خارج جمع بودند.
خلاصه اينكه بر سر سفره غذا مزدك و يارانش نشسته بودند كه شمشير انوشيروان بر فرق مزدك فرود آمد و او را هلاك كرد، آنگاه اشاره به سربازان اطراف كاخ نمود. آنان به جاى ياران مزدك كه در خارج كاخ بودند، افتادند و آنها را قلع و قمع كردند. گروه زيادى از پيروان مزدك را در شهرها زندانى كردند و گروهى هم توبه كردند... پس از اين جريان بود كه ((موبدان زرتشتى )) به ((انوشيروان )) لقب ((دادگر)) دادند...(65)
محققّان بر اين عقيده اند كه ((قباد)) در ابتدا بنا به جهاتى از ((مزدك )) و مزدكيان جانب دارى مى كرد، به گونه اى كه از ياران وى بشمار مى آمد. همين مسئله باعث شد كه در سال 496 يا 497 ميلادى (سال نهم يا دهم سلطنت قباد) زندانى شد. ((منابع عربى )) اين حادثه را در سال دهم سلطنت قباد مى دانند. ((فردوسى )) اين واقعه را در سن 16 سالگى و ايام اقتدار ((سوفراى )) وزير مى داند:
                                          چنان بود تا بيست و سه ساله گشت
                                                                                    به جام اندر آن باده چون لاله گشت
در همين زمان بود كه تصميم به كشتن سوفراى وزير گرفت . قتل وزير باعث زندانى شدن قباد گرديد. و اين بايد در سال هفتم يا هشتم سلطنت او صورت گرفته باشد. بعيد به نظر مى رسد كه بزرگان و موبدان براى جلوگيرى از آشوب موبدان موبد فتوى به حبس قباد داده باشند و جاماسب برادر او را به تخت نشانده باشند.
خواهر قباد كه زن وى نيز بود، در انديشه آزادى او برآمد و با وعده وصل و عيش ، زندانبان را رام كرد و به درون زندان راه يافت و قباد را در مفرش ‍ پيچيد و به خادمى از خدام خود داد و از زندان بيرون آورد و به زندانبان گفت : اين رختخواب نجس گرديد، براى تطهير بايد آن را ببرند. در مورد زندان قباد اختلاف است . در منابع عربى (طبرى ) آمده است : مزدكيان قباد را به جائى بردند كه دسترسى به او ناممكن بود و برادرش جاماسب را به جاى وى نشاندند. به قباد گفتند تو در گذشته گناهكار شده اى و هيچ چيز گناه تو را نمى خرد مگر آنكه زنهايت را فدا كنى . آنان مى خواستند قباد را بر آتش مقدس قربانى كنند. ولى ((زرمهر)) پسر ((سوفرا)) به دفاع از ((قباد)) مزدكيان را كشت و دوباره ((قباد)) بر تخت شاهى نشست و برادرش ((جاماسب )) را خلع كردند. مزدكيان ((قباد)) را عليه ((زرمهر)) اغوا كردند؛ قباد ((زرمهر)) را كشت . اين گزارش با اختلافى اندك در منابع عربى از جمله ((طبرى ))، ((ابن طريق ))، ((ابن قتيبه ))، ((ابن اثير)) و ((مسعودى )) آمده است . ابن قتيبه مى گويد: ((مزدكيان چون قباد را به كشتن سوفرا واداشتند، پسر سوفرا عليه مزدكيان قيام كرد، و مزدك و بسيارى از پيروان او را كشته ، قباد را دوباره به تخت نشاند.))(66)
فردوسى و ثعالبى از يك ماءخذ بهره جسته اند و جريان خلع و زندانى شدن قباد را به گونه اى گزارش كرده اند كه ارتباطى با كار مزدك ندارد. بنابراين ماجراى زندانى شدن و خلع قباد در اين دو منبع ، يك حادثه مستقل و جداگانه اى است .(67) كريستن سن دانماركى مى گويد تاريخ ‌نگاران رومى گفته اند كه گرفتارى قباد، نتيجه ناخشنودى عموم ملت بود كه از بدعت هاى او به تنگ آمده بودند و عاقبت قيام كردند.(68)