ظاهر، گواه باطن؟
به هر حال آنچه كه باز هم بر آن تأكيد مىكنيم، اشتباهى است كه در تشخيص «كشف» و «كرامت» الهى و ربانى از امور باطل ممكن است براى انسان پيش آيد. همان گونه كه كراراً متذكر شديم، داشتن علوم و اطلاعات غيرمتعارف و غيبى و شبهغيبى، و همچنين انجام كارهاى خارق العاده از امورى است كه مشترك بين حق و باطل است. بسيارى از كارهاى خارق العاده وجود دارد كه اهل باطل نيز ممكن است بتوانند انجام دهند. اشاره كرديم مرتاضان بسيارى هستند كه بدون اعتقاد به خدا و هيچ دين و مذهب صحيحى كارهاى خارق العادهاى انجام مىدهند. موارد فراوانى از اين نوع كارها هست كه به تصرفات جنّيان انجام مىشود و در برخى از آنها حتى خود فرد هم متوجه نيست كه در واقع اين جن است كه او را بر انجام آن كار خارقالعاده مدد مىرساند. بسيارى از اين توانايىها و انجام امور خارقالعاده نتيجه تقويت روح و رياضتهايى است كه فرد به واسطه آنها روح خود را قوى كرده است. اين نيز يكى از روابط علّى و معلولى و قانونهاى خداوند در اين عالم است. همان گونه كه با ورزش، جسم انسان تقويت مىشود و كارهايى انجام مىدهد كه ديگران نمىتوانند، كسانى هم كه رياضت مىكشند در واقع ورزش روحى انجام مىدهند و روحشان قوّتى پيدا مىكند كه مىتوانند كارهاى خارق العادهاى انجام دهند. اين امر دليل قرب به خدا نيست، بلكه زحمتى مىكشند و خداوند مزدشان را در همين دنيا مىدهد.
بنابراين صرف اين مطلب را كه برخى اعمال خارق العاده از كسانى سر بزند، نبايد دليل آن دانست كه آنها مقامات معنوى و عرفانى عالى و بالايى دارند. از مباحث انجام گرفته در اين كتاب، اكنون بايد به خوبى روشن شده باشد كه اصولا ركن اساسى و مهم در «عرفان» و سير الى الله، پايه و درجهاى است كه فرد در «معرفت خداى متعال» كسب مىكند. مقصود از اين معرفت نيز همچنان كه بارها اشاره شد، معرفت حضورى و شهودى است، و اين چيزى است كه غير از خود شخص، ديگران راهى به آن ندارند. اينكه آيا چنين معرفتى در نفس فرد وجود دارد يا خير، و اگر هست در چه پايه و درجهاى است، امرى است كه از حيطه علم و اطلاع ما خارج است و تنها از راه مطالبى كه شخص بر زبان مىآورد و بازگو مىكند كم و بيش مىتوان در اين باره حدسهايى زد. البته در اين حال نيز بايد توجه داشت كه بر زبان آوردن و اظهار مطالب عرفانى نيز مشترك است بين اينكه فرد واقعاً چيزى از حقيقت عرفان يافته باشد يا آنكه تنها الفاظى را از ديگران آموخته و همانها را تكرار مىكند. از اين رو هر كس هم كه الفاظ پر طمطراق و مضامين عالى عرفانى بر زبان جارى مىكند دليل بر آن نيست كه معانى آنها را نيز يافته و شهود كرده است، بلكه چه بسا آن اظهارات نتيجه مطالبى است كه در كتابها خوانده يا از اساتيد علم عرفان تلقى كرده است.
در اصول حقيقت عرفان، كه همان معرفت شهودى خداى متعال است، هيچ ملازمهاى با اظهار و ذكر مطالب عرفانى و يا انجام امور خارق العاده ندارد. نه دانستن و ذكر مطالب و مفاهيم عرفانى و انجام امور خارق عادت دليل بر وجود حقيقت عرفان نزد كسى است، و نه بلد نبودن الفاظ و اصطلاحات عرفانى و ظاهر نشدن امور خارق العاده از كسى دليل بر آن است كه او از معرفت شهودى و حضورى خداى متعال بهرهاى ندارد. در حقيقت در مورد اين مسأله چهار حالت متصور است:
ممكن است كسى الفاظ و مطالب عرفانى را بداند و امور خارق العاده از او مشاهده شود اما در عين حال چيزى از حقيقت عرفان را نيافته باشد.
ممكن است كسى الفاظ و مفاهيم و اصطلاحات متداول در عرفان را نداند و هيچ امر خارق العادهاى نيز از او سر نزند؛ ولى به حقيقت عرفان رسيده و معرفت حضورى خداوند در نفس او متجلى شده باشد.
ممكن است كسى نه از الفاظ و اصطلاحات عرفانى چيزى بداند و نه خرق عادتى انجام دهد و در واقع نيز به روح و حقيقت عرفان راهى پيدا نكرده باشد.
سرانجام ممكن است كسى، هم الفاظ و مفاهيم عرفانى را بداند و هم كشف و كرامت از او ديده شود و هم حقيقت معانى و مطالب عرفانى را يافته و درك كرده باشد.
هنگامى كه بين دو امر چنين رابطهاى وجود داشته باشد، در اصطلاح علم منطق گفته مىشود بين آنها نسبت «عموم و خصوص من وجه» برقرار است. در هر حال صرف
اينكه كسى الفاظ پيچيده و پر طمطراق عرفانى به كار مىبرد و موشكافىها در اصطلاحات و مطالب عرفانى مىكند، هيچ دليلى بر اين نيست كه حظ و بهره بالايى نيز از معرفت قلبى و شهودى خداى متعال دارد. همچنان كه آشنا نبودن با مفاهيم و مطالب عرفانى يا عدم ذكر آنها دليل بر نرسيدن فرد به حقيقت عرفان و مقامات والاى عرفانى نيست. همچنين، نه ظهور كشف و كرامات و امور خارق العاده از كسى گواه بر مقامات عالى معنوى و عرفانى او است و نه عدم ظهور اين امور دليل آن است كه فرد به بارگاه قرب الهى و مقامات منيع عرفانى راهى ندارد.
اصولا يكى از نكات مهمى كه در باب عرفان بايد بدان توجه داشت اين است كه درباره مقامات معنوى و عرفانى اشخاص به آسانى نمىتوان قضاوت كرد و ظاهر آنها را ملاك قرار داد. آنچه كه ما مىتوانيم بر اساس آن قضاوت كنيم اين است كه ببينيم چه كسانى زندگىشان بيشتر با موازين شرعى وفق مىدهد و ريزهكارى و دقت در اعمال و رفتارشان حاكى از اخلاص آنها، عمق و دقت در معرفت خداوند، و اعتماد به خدا و توكل بر او و نظاير آنها است. مشاهده اين امور است كه تا اندازهاى مىتواند ما را به پايه معرفت و عرفان شخص رهنمون شود، و در هر صورت، كسى مىتواند حقيقت مراتب شهود و معرفت قلبى اشخاص نسبت به خداوند را درك كند و تشخيص دهد كه در اثر طىّ مدارج عالى كمال انسانى احاطهاى بر روح پيدا كرده باشد، آن هم احاطهاى راستين نه خيالى و پندارى.