هر صحابه اى هادى و مقتدا نيست

پرسش:

چون پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «إنّ أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» آيا تمامى اصحاب، هادى و مقتداى امت قرار داده نشده اند؟

پاسخ:

ابتدا بر فرض صحت سند حديث روى مدلول حديث بحث مى كنيم تا بعد به سند بپردازيم.

صحابه به كسانى اطلاق مى گردد كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) را زيارت نموده وياموفق به ضبط حديث از آن حضرت شده باشند. اصحاب مى توانند مهاجر يا انصار يا موالى آن ها باشند.

به دليل مطالب سوره منافقون و آياتى از سوره هاى توبه و احزاب كه شأن نزول آن ها در مذمت منافقين و فاسقين مى باشد، نمى توان همه صحابه را پاك و منزه از جميع عيوب دانست. از جمله منافقينى كه خداوند در قرآن مجيد و نيز پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن ها را مذمت و اهل آتش معرفى نموده اند، افرادى هستند كه در زمره اصحاب آن ها حضرت بودند. حتى برخى علماى اهل سنت، نظير هشام بن محمد سايب كلبى كتاب مخصوص درباره صحابه نگاشته اند.

داستان عقبه مثال بارزى است كه حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقى شافعى در كتاب «دلايل النبوه» و امام احمد حنبل در جلد پنجم مسند آن را بيان كرده اند. در اين واقعه همان عده اى از اصحاب بودند كه در صدد قتل خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) بر آمدند. اين واقعه در مراجعت پيغمبر از غزوه تبوك اتفاق افتاد. در آن ما جرا 14 نفر از منافقين به طور محرمانه تصميم به قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) گرفتند. در بطن عقبه و در دامن كوه، راه بسيار باريكى بود كه افراد، بايستى يكى يكى از آن عبور نمايند. منافقين در آن محل مى خواستند نقشه و نيت شوم خود را عملى نمايند; اما جبرئيل مأموريت يافت تا پيامبر خدا را از آن توطئه مطلع نمايد و ايشان حذيفه نخعى را مامور كرد تا در آنجا مخفى شود و در موقعى كه با هم صحبت مى كنند آن ها را شناسايى نمايد.

حذيفه هم منافقين را شناسايى كرد و خود را به پيغمبر رسانيد و آن ها را معرفى نمود. هفت نفر از توطئه گران از بنى اميه بودند. حضرت به حذيفه دستور داد تا رازدارى نمايد; زيرا خداوند نگه دارنده او مى باشد. در ابتداى شب، كمى بعد از غروب خورشيد، خود پيغمبر جلوتر از بقيه حركت نمود. عمار ياسر مهار شتر را از جلو گرفته بود و حذيفه شتر را از عقب مى رانيد. وقتى به گذرگاه باريك رسيدند، منافقين كه ظرف هايى را پر از ريگ كرده بودند با سر و صدا به طرف شتر پرتاب كردند تا شتر رَم كرده و آن حضرت را به دره عميق پرتاب نمايد. آنگاه منافقين فرار كردند و در وسط جمعيت پنهان شدند; ولى همانطور كه پيغمبر به حذيفه نخعى فرموده بود، خداوند آن حضرت را محافظت نمود.

سعد بن عباده از اصحاب كبار بود كه با ابوبكر و عمر بيعت نكرد، باتفاق جمهور مورخين از شيعه و سنى در شام ماند تا اواسط خلافت عمر كشته شد. پس اقتداكردن به او و مخالفت با عمر و ابوبكر به حكم حديث راه هدايت است.

طلحه و زبير از اصحاب بودند كه در مقابل خليفه چهارم قيام كردند و باعث كشته شدن عده زيادى از مسلمين شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اميرالمؤمنين فرموده بودند: حربك حربى; چگونه مى شود عمل آن ها را حمل بر صحت كرد؟! اجتهاد مقابل نص؟!

ابوهريره كذاب نيز از جمله اصحاب بود كه عمر ـ خليفه ثانى ـ او را به جرم احاديث دروغ نسبت به پيغمبر تازيانه زد. سمرة بن جندب نيز كه حديث وضع مى نمود، از صحابه بود. به طور كلى اگر دو نفر از صحابه دو راه مخالف يكديگر را برگزينند، در اين صورت حداقل يك نفر از آن ها بر باطل رفته است. اكنون كه مطابق حديث مذكور، صحابه راهنما و هادى امت هستند، مسلمانان بايد از كداميك پيروى نمايند تا هدايت يابند؟

اگر پاسخ اين است كه بايد بررسى شود كدام يك راه حق را مى روند، در اين صورت حديث فوق از درجه اعتبار ساقط مى گردد و بدين معنا است كه نمى شود بر صحابه اى اقتدا كرد.

اصلاً با فرض درست بودن اين حديث، ديگر نمى توان به شيعيان كه به راه جمعى از صحابه ـ نظير سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و على(عليه السلام) ـ كه با ابوبكر بيعت نكردند، مى روند ايراد گرفت. آيا على(عليه السلام) حداقل چهارمين خليفه بر حق مسلمين و جانشين پيغمبر نبود؟ پس چرا اصحابى مانند طلحه و زبير در مقابل على(عليه السلام) ايستادند و باعث خون ريزى بسيارى از مسلمانان شدند؟ راه كداميك از اين دو دسته اصحاب كه در مقابل هم قرار گرفتند راه هدايت است؟ راه على(عليه السلام) يا راه طلحه و زبير؟

آيا معاويه و عمرو بن عاص از اصحاب نبودند كه با خليفه چهارم جنگيدند و حتى در منابر و خطبه ها او را سب و لعن مى كردند و تا هشتاد سال اين كار ادامه داشت؟ آيا راه و روش هر دو طرف، راه هدايت است؟ در صورتى كه پيامبر به على بن ابى طالب(عليه السلام)فرمودند: حربك حربى.

مگر عثمان ـ خليفه سوم ـ از اصحاب پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نبود كه امام على(عليه السلام) خليفه چهارم ـ درباره اش فرمود: «و او همانند كلاغى بود كه همتش شكمش بود. واى به حال او! اگر پر و بالش چيده مى شد و سرش قطع مى شد، براى او بهتر بود.»(1)

بنابراين با ذكر اين مقدمات و مثال ها بايد نتيجه گرفت كه: نمى توان هر صحابه اى را ستاره راه و چراغ هدايت پنداشت.

ضعف سند

از عدم صحّت دلايل كه بگذريم از نظر سند حديث با مشكل روبروست. قاضى عياض در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاى گويد: دارقطنى در فضائل و ابن عبدالبر اسناد حديث را ضعيف و مردود دانسته اند و نيز عبد بن حميد در مسند خود از عبدالله بن عمر نقل نموده كه بزار منكر صحت حديث است.

ابن عدى باسناد خود از نافع از ابن عمر نقل نموده اسناد حديث ضعيف است.

بيهقى گويد كه متن اين حديث مشهور است ولى سند به علت وجود حارث بن غضين مجهول الحال و حمزه بن ابى حمزه نصيرى كذاب مشكل دارد. ابن حزم گفته اين حديث مكذوب و موضوع باطل است.(2)

**************************************************************************************
1  . نهج السعادة، ج 1، ص181 ; بحار الانوار، ج 28، ص378 «و قام الثالث كالغراب همّته بطنه، ويله لو قصّ جناحاه و قطع رأسه لكان خيراً له».
2  . شبهاى پيشاور، ص595