برخي از ايرادهاي كسروي بر بابيگري و بهائيگري

كسروي كه يك محقق ملتقد بود، درباره ي آئين بهاء چنين نوشته است:
«به كيش بهائي ايرادهائي بسيار توان شمرد، ولي ما چون فرصت كم داريم، جز به چند ايراد بزرگ نخواهيم پرداخت.
نخست - اين كيش چنانكه ديده شد، پندار بر پندار است، به اين معنا كه اين كيش برروي «بابيگري» و آن برروي «شيخيگري» و آن برروي «شيعيگري» و «مهديگري» نهاده شده و همه ي اينها جز پندار، پايه اي نمي دارند...
پنجم - چنانكه گفتيم باب كه در نوشته هاي خود ياد «من يظهره الله» كرده و از گفته هايش چنين پيداست كه پيدايش او در آينده ي دوري خواهد بود، باب كه با رنج و گزند بسيار، ديني بنياد نهاده و شريعتي گذارده بود اميد مي داشت كه سالها دين او برپا و شريعتش روان خواهد بود و پادشاهان از ميان پيروان او خواهند برخاست، ولي ديده شد كه همانكه باب كشته گرديد، ميرزا حسينعلي برخاست و به همان دعوي (دعوي من يظهره اللهي) بنياد بهائيگري گذاشت و دين باب را به يكباره از ميان برد.
اكنون جاي پرسش است، كه: در يك زمان به دو دين و شريعت چه نيازي مي بود؟ بايستي چند سال نگذشته و هنوز روان نشده نابود گردانيده شود؟ چرا بايستي ديني و شريعتي از نو بنياد نهاده شود؟ اين يكي از ايرادهائي است كه به بهائيان توان گرفت...
آيا راست بوده، كه باب مهدي مي بوده و آن دين و شريعت را به دستور خدا گذارده؟ اگر راست است، پس چه شد كه ده و اندي سال نگذشته، بهاء كه به گفته ي خود خداي كوچكي بوده، برخاسته و دين و شريعتي ديگر بنياد نهاده؟ چه شده كه دين باب را از ميان برده؟ شما اگر از بهائيان بپرسيد: علت آنكه برانگيختگان يكي پس از ديگري آمده چيست؟ پاسخ خواهند داد: چون، هر زمان مقتضاي ديگري دارد، بايد در هر زمان يكي از مظاهر امرالله برخيزد و شريعتي مطابق مقتضيات زمان بگذارد.
بسيار خوب، اين سخنتان را پذيرفتيم، ولي در سيزده سال كه از كشته شدن باب تا برخاستن بهاءالله گذشته آيا مقتضيات زمان ديگر شده؟ آيا شريعت باب هنوز پا برجا نشده و كتاب شريعت او (بيان) ناانجام مانده، كهن گرديده؟ آيا چنين سخني را توان پذيرفت؟
بهاء دو سال بزرگتر از باب مي بوده، اگر خدا خواسته بوده، كه بهاء برخيزد و دين بياورد، چه نيازي به سيد باب و برخاستن او و شريعت آوردنش مي بوده؟ چرا از نخست خود بهاء برانگيخته نشده؟... مي گويند: هر پيامبر بزرگي بايد پيش از او مبشري برخيزد، چنانكه يحيي مبشر مسيح بود، باب نيز مبشر بهاء بوده. بايد گفت اينكه پيش از هر پيامبري مژده رساني لازم است، بي دليل است، بلكه دروغ بودنش آشكار مي باشد. در اين مورد تنها داستان يحيي با عيسي هست كه آن هم ارجي از نظر تاريخ نمي دارد. گذشته از اين مبشر بايد مژده رسان باشد، نه آنكه خود را برانگيخته اي نماياند و ديني گذارد. آنگاه ما نيك مي دانيم كه سيد باب دعوي مهديگري مي داشته و مهدي، بدان سان كه عقيده ي شيعيان و ديگران مي بوده، خود جداگانه و مستقل برانگيخته ي والائي شمرده مي شده.
به هر حال، باب ديني بنياد نهاده و شريعتي گذارده، از اين رو عنوان مژده رساني از او بسيار دور است، آري، باب گاهي نام «من يظهره الله» برده ولي اين در نوشته هاي او بوده و از زمانش هيچگاه سخني در اين باره شنيده نشد. آنگاه، چنانكه گفتيم، من يظهره اليهي، كه باب گفته براي زمان بسيار دورتري مي بوده، زيرا همان باب «مني» را پاك شمرده مي گويند: به پاس من يظهره الله است، كه از آب ناپاك پديد نيايد. من يظهره الله كه باب ياد كرده، با بهاء سازشي ندارد...
ششم - يك ايراد بزرگ ديگر، عربي گوئيهاي باب و بهاء است... باب و بهاء و هر دوشان عربي را نيك نمي دانسته و جمله هاي غلط آورده اند. نوشته هاي باب بسيار غلط مي باشد و در بسيار جاها درخور فهم نيست. اما بهاء، چنانكه نوشته اند، برخي يارانش نوشته هاي او را درست مي كرده اند. با اين حال، در آنها غلط بسيار است. گذشته از آنكه جمله هايش خنك و عاميانه مي باشد...
مي دانيم بهائيان اين ايراد را گردن نخواهند گرفت و دليل خواهند خواست. از اين رو يك نمونه از نوشته هاي او را به عنوان شاهد مي آوريم. همان لوح احمد، كه بهاء آن را شاهكار خود شمرده و براي هر بار خواندنش، ثواب صد شهيد معين كرده، جمله ي نخست آن اين است:
«هذه ورقة الفردوس تغن علي افنان سدرة البقاء بالحان قدس مليح» يعني: اين برگ بهشت است كه آواز مي خواند برروي شاخه هاي درخت سدره ي بقاء با آهنگهاي نمكدار پاكي.
در اين جمله غلطهائي هست، كه يكايك مي شمارم:
1 - «تغن» اگر به معني آواز خواندن است بايستي بگويد: «تغني»
2 - بايستي به سر «قدس» الف و لام آورده و بگويد: «القدس»
3 - «مليح» اگر صفت «الحان» است بايستي بگويد «المليحه» در اين واژه، دو غلط رخ داده: يكي آنكه بجاي اينكه «مليح» را معرفه بياورد، نكره آورده است ديگري آنكه بجاي مؤنث، مذكر ياد كرده است...» [1] .
اين بود نمونه اي از ايرادهاي احمد كسروي، كه بر كيشهاي باب و بهاء گرفته است. به جز كسروي، انتقاد كنندگان آن ها از اينگونه ايرادها بسيار گرفته اند، كه در اينجا مجال نقل و ذكر آنها نيست، زيرا كه، ما در اين كتاب قصد انتقاد و اعتراض به آن مذهبها را نداريم.
همين اندازه مي توان گفت كه:
فرقه ي بهائي، گروهي هستند مرموز و درون گرا، تا مي توانند خود و مذهبشان را از ديگران پنهان مي دارند، چنانكه من بارها در جلسات تبليغ و بحث آنها شركت كرده و با مبلغانشان به بحث و گفتگو پرداخته ام، دريافته ام كه آنها هم عوام و هم خواصشان مي كوشند خود را جز آن جلوه دهند كه هستند و با هر كس و هر دسته اي درخور فكر و سليقه ي او به مباحثه پردازند و آئين خود را موفق خواسته و مقتضيات زندگي و فكري آنها شناسانند.
در پايان كتاب، سخن خود را با گفته ي مرحوم صبحي كه ساليان درازي محرم اسرار عبدالبها در حيفا بوده به انجام مي رسانم. او درباره ي نظر بهائيان نسبت به ايران و ايرانيان چنين نوشته است:
«... بهائيان از سادگي و ندانستگي هم ميهنان ما، صد گونه بهره مي برند و سرانجام ما را در نظر بيگانگان خوار و بي ارزش مي كنند... اين گروه از مردم ديگر بيشتر از آب و خاك سود مي برند، اندك دلبستگي به اين كشور ندارند، اينها در ميان گروه و حزب خود، در برابر سازمان هاي كشور، سازمانهائي فراهم كرده اند كه مايه ي شگفتي است به نام:
«لجنه ي اصلاح»، سازمان دادگستري دارند به نام «محفل روحاني»، سازمان فرمان روائي دارند به نام «بيت العدل» و سازمان هاي ديگر دارند كه نمي گذارند كارشان به سازمان هاي كشور برسد تا آنجا كه برگ شناسنامه ي جداگانه براي خود چاپ كرده اند...» [2] .
پاورقي ها: ---------------------------------------------------------------------------------
[1] نگاه كنيد به، بهائيگري نوشته ي كسروي، چاپ خواندنيها، صفحات: 55،45 تا 58.
[2] پيام پدر، نوشته ي صبحي ص 247.