دین سازی
دینسازی به عنوان بخشی از اهداف استعماری در دویست سال اخیر، بین صاحب نظران رشته تاریخ و سیاست، محل بحث سیاسی و فرهنگی شدیدی است، اما در هر صورت نمیتوان انکار کرد که این دو قرن برای کشور ما نمودار تغییر جهتی ژرف در تحولات سیاسی، اجتماعی و فکری بوده که پیامدهای دراز مدتی را در برداشته است. یکی از این پیامدها پیدایش مسلک های شبه دینی است که بـیتـردید به عنوان ابزاری در دست دولتهای استعماری و حکومتهای استبدادی در این دو قرن در کشور ما عمل نمودهاند
پیامد ناتوانی نظام سیاسی قاجاریه در حل کم رشدی و توسعه نیافتگی ایران و برخی از دگرگونیهای ارتجاعی منورالفکران دلباخته به غرب، فضا را برای وارد آمدن فشار فراینده بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی و از همه مهمتر تشتت فکری آماده کرد. کشمکشهای پدید آمده در بستر این بیاعتمادی، آمیزهای خاص از شیوههای زندگی دگرگون شده و شورشهای فکری، سیاسی و شبهمذهبی در ایران معاصر بود.
این شورشها نه تنها ایران بلکه بخش اعظم دنیای اسلام در پهنهای گسترده از آفریقا و آسیا و از همه مهمتر قلمروهای تحت نفوذ ایران و عثمانی را فرا گرفت. اگر کسی نقش نظامهای استعماری انگلیس، فرانسه، روسیه، و در سده اخیر امریکا را در ظهور پارهای از این شورشهای شبه مذهبی، فکری و سیاسی انکار کند، درک درستی از تاریخ معاصر ندارد.
انگلیس و روسیه در دوره قاجار تا جنگ جهانی دوم، و امریکا پس از جنگ جهانی دوم، برای نفوذ بیشتر در کشورمان (در کنار تمهیدات سیاسی و اقتصادی و نظامی) تحرکات فکری زیانباری را در ایران آغاز کردند. یکی از این تحرکات، ایجاد و حمایت از فرق شبه مذهبی است که در عصر قاجار در قالب بابیه و بهائیه بروز کرد.
هدف از تأسیس این فرقهها وارد کردن ضربه جدی بر رکن و سنگر اصلی مبارزه و مقابله با استعمار ــ یعنی اسلام و آموزههای تشیع ــ بود که در سایه فرهنگ عاشورا، تسلیم در برابر بیگانگان را برنمیتافت. لذا بابیه و سپس بهائیه با هدف ریشهکن ساختن مفاهیم شیعی و دینی در ایران، به کمک بیگانگان سر برآوردند و با ادعاهایی چون بابیت، قائمیت، نبوت و نهایتا الوهیت! کوشیدند عناصر مقاومت و بیداری را از بین ببرند یا به مسخ و ابتذال بکشند.
این تحرک ارتجاعی، انفجاری از تهاجم به دین، هویت ملی و استقلال ایران ایجاد کرد که این تهاجم هم خوشایند استعمار انگلیس و روسیه بود و همه باب طبع استبداد پهلوی.
در تهاجم پیروان مسلکهای استعماری به دین و هویت ملی سه هدف اساسی دنبال میشد:
1. خارج کردن دین از حوزهاجتماعی و در راس آن سیاست و حکومت
2. توجیه حضور استعمار در کشور به عنوان یگانه عامل تجدد و ترقی
3. تثبیت نیروهـای غربگرا در ارکان سیاستگذاری و تصمیمگیری کشور.
دو طیف دست در دست یکدیگر انجام این مأموریت را در ایران به عهده گرفتند:
الف) منورالفکران شیفته غرب.
ب) دین به دنیافروشان مدعی تجدد دینی.
تاریخ دو قرن اخیر ایران آسیبهای جبرانناپذیری از این دو طیف متحمل شد. اگر طیف اول با توجیه حضور استعمار در ایران، دلال انعقاد قراردادهای استقلالسوز و خانمانبرانداز شد، طیف دوم با تخریب احکام دینی و ایجاد شورشهای شبه مذهبی و تهاجم به هسته پویای دین (که حضور اجتماعی و سیاسی اسلام در جامعه است) سالها انرژی فکری جامعه را گرفتار پاسخ به شبهات ارتجاعی و دفع توطئههای آنان در کشور کردند.
هنوز در حافظه تاریخی ملت ایران از یاد نرفته است که در آن شرایط بحرانی که کشور به دلیل بیلیاقتی حکومت قاجار و جریانات منورالفکری مدافع آن، بخش قابل توجهی از سرزمینهای خود را از دست داده بود، ظهور مسلک بابیگری و بهائیگری چه آسیبی را به وحدت ملی و انسجام دینی زد و چه جریاناتی پشت این مسلک به جنگ ملت ایران آمدند و چه بلوایی از ادعاهای خرافی و به دور از منطق عقلی و دینی این مسلکها در ایران ایجاد شد؟ داستان ادعای مهدویت، پیامبری و خدایی باب و بهاء و ازل در ایران، داستان عبرتآموزی دارد که از جنبه تاریخی کمتر به وجه عبرتآموزی آن توجه شده است.
اگرچه بسیاری هنوز هم میکوشند که پیروان این مسلکها را در ذیل تفکر شیعه دیده و به جدلهای درون دینی در فرجام شناسی تشیع نسبت دهند و سیاسی شدن آن را وجه متأخرتر این مسلک توجیه نمایند، اما همه آنهایی که درک عمیق و دقیقی از تاریخ معاصر دارند میدانند که بابیه و بهائیه و ازلیه در ایران مسلکهایی هستند که دست سیاست، آنها را به صورت دین درآورد و به جان ملت مسلمان ایران انداخت تا از رهگذر تفسیرهای ارتجاعی و خرافاتی آنها، و ایجاد شقاق و نفاق در جامعه متحد اسلامی، هسته پویایی دین اسلام و مذهب تشیع در ایران گرفته شود و راه برای سیطره استعمار و استبداد هموار گردد. برای اثبات این ادعا به اندازه کافی شواهد و مستندات در تاریخ و تعالیم این مسلک وجود دارد تا فهمیده شود که دینسازان عصر مدرنیته، چرا دین به دنیافروشان را به استخدام خود درآوردند و از آنها چه انتظاری داشتند؟
هر مسلمان دین آگاهی میداند که هسته پویای اسلام فقه است. زیرا به قول حکیم صدرالمتألهین: آن کس که از طرف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیابت داشته باید بتواند ضبط سیاستی که وظیفهاش نگاهداری فضای زندگی برای مسلمانان است، بنماید.
قرآن در این باره مشتمل بر آیات بسیاری است که بر تو پنهان و پوشیده نیست و آنچه که بدین بخش اشتمال دارد به نام احکام حلال و حرام و حدود احکام نامیده میشود. این علم را فقها عمده دارند و آن علمی است که همگی بدان نیازمندند. چون در رابطه با صلاح دنیا است که به واسطه آن به صلاح آخرت میرسند. [1]
فقه، مهمترین معرفت و علمی است که شریعت را به زندگی اجتماعی یک فرد مسلمان و جامعه اسلامی پیوند میزند. بنابراین اگر فقه و فقیه، اعتبار، توانایی و حیطه نفوذ خود را بین مسلمانان از دست بدهد و احکام استنباطی او نسبتی با فضای زندگی مسلمانان نداشته باشد، چنین دینی دیگر به عنوان یک دین پویا و زنده در بین پیروانش دوام نخواهد داشت و به حل چالشهای روزمره آنها نخواهد پرداخت.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
1.ملا صدرا، مفاتیحالغیب، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی، 1363. ص 2 / 2.
افزودن نظر جدید