مناظره عالم شیعه با عالم اهل سنت در موضوع اجتهاد

  • 1395/05/25 - 16:17
در قرون اولیه اسلام خصوصاً پس از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) بین مسلمین اختلاف ایجاد شد، و صحابه پیامبر دو گروه شدند، گروهی به نص قرآن و روایات پیامبر اکرم بر خلافت حضرت علی(ع) باقی ماندند، که تعدادشان اندک بود، اما گروه دیگر، طبق عقیده اهل سنت، با اجماع مسلمین، روی کار آمدند، که این مقاله گفتگویی است بین پیروان این دو گروه.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در قرون اولیه اسلام خصوصاً پس از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بین مسلمین اختلاف ایجاد شد، و صحابه‌ی پیامبر دو گروه شدند، گروهی به نص قرآن و روایات پیامبر اکرم بر خلافت حضرت علی (علیه السلام) باقی ماندند، که تعدادشان اندک بود، اما گروه دیگر، طبق عقیده اهل سنت، با اجماع مسلمین، روی کار آمدند و با زور و تهدید و ارعاب، مخالفین را وادار به سکوت کردند و این رویه ادامه پیدا کرد، تا این‎که از ره‌آورد این اختلافات در زمان‌های بعدی، مذاهبی پیدا شدند، که خود را دایه‌ی مهربان‌تر از مادر می‌دانستند و دم از اسلامی می‌زدند که یا از روی هوی و هوس بود و یا از روی جهل و نادانی، و این مردم هم از اینان پیروی می‌کردند.
 در این زمان‌ها بود که مکتب تشیع، در پرتو تعالیم سازنده‌ی ائمه اطهار (علیهم السلام) مکتب دینی و عقیدتی خود را بعد از رحلت پیامبر اکرم حفظ کرد و کلمه‌ای بر خلاف فرمایش خدا و رسولش بر زبان جاری نکرد و تا به امروز با قدرت به جلو می‌رود و در موارد بسیاری با استدلال منطقی و معقول از قرآن و روایات صحیحه از پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) پاسخ‌گوی تمام مسائل دینی و... جهانیان می‌باشد، ما در این نوشتار مختصر به یکی از مناظرات بین عالم شیعه و عالم سنّی می‌پردازیم، باید دید استحکام بنای کدام مذهب بیشتر است، که با استدلال قوی و... همان مذهب حقّه است.
گویند در شهر حلب سوریه دو عالم بزرگ شیعه و اهل سنت زندگی می‌کردند، و هر دو نفر ایشان جایگاه خاصی در نزد مردم داشتند، بر حسب قضا هر دو به ضیافت شامی دعوت می‌شوند و در کنار هم‌دیگر قرار می‌گیرند. عالم شیعه به صراحت لهجه، مشهور بود و اصلاً در برابر مخالفین تقیّه نمی‌کرد و در اظهار عقاید شیعه ترس و واهمه‌ای نداشت. لذا در آن مجلس، رو به جانب دانشمند سنی مذهب می‌کند و می‌پرسد: آیا نزد شما آیه‌ای از قرآن و یا روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر وجوب پیروی از ابوحنیفه است؟ آن عالم سنّی در جواب می‌گوید: خیر! ما دلیلی در این خصوص نداریم. عالم شیعه می‌پرسد: آیا مسلمین دنیا، اجماع و اتفاق بر وجوب پیروی از ابوحنیفه دارند؟ عالم سنّی می‌گوید: خیر! بعد می‌پرسد: پس چه چیز سبب شد، که شما اهل سنت از او تقلید کنید؟ عالم سنّی می‌گوید: زیرا او مجتهد است و ما مقلّد و هر مقلّدی باید از یک مجتهد تقلید کند. بعد می‌پرسد در مورد امام جعفر بن محمد صادق (علیه السلام) چه عقیده دارید؟ آیا او را هم مجتهد می‌دانید؟ عالم سنّی می‌گوید: مقام و مرتبه آن حضرت از اجتهاد بالاتر است و علم و تقوا و نسب و بزرگواری او بالاتر از آن است، که من بتوانم برای شما توصیف کنم.
در کتب ما آمده است که در مجلس درس او چهارصد نفر، بلکه بیشتر حاضر می‌شدند که همه از علما و فضلای مجتهد بوده و حتی ابوحنیفه که مرجع تقلید ماست، خود یکی از شاگردان مکتب اوست. عالم شیعه می‌گوید: شما خود اعتراف کردید، که امام صادق (علیه السلام) نیز مجتهد بود و قبول کردید که تقلید مجتهد جایز است، اکنون از کجا بفهمیم، که تقلید ما صحیح است یا تقلید شما، و کدام‌یک در مسیر هدایت هستیم؟ آیا جز این است که باید از اعلم تقلید کنیم؟ عالم سنّی گویی که تا به‌حال این‌چین چیزی را نشنیده بود، بهت زده می‌شود و بعد گفت به‌خدا قسم! که درست گفتی و از هم اکنون پیرو او می‌شوم، ولی صحابه پیامبر را هم سبّ و لعن نمی‌کنم. عالم شیعه می‌گوید: حال که اعتراف کردید، به بزرگی و شان و مقام اهل بیت (علیهم السلام)، پس عقیده شما درباره دشمنان آن‌ها چیست؟ عالم سنّی گفت: من از دشمنان آنان بیزارم. تا این‌که ضیافت شام پایان یافت و من در آخر، جهت حسن ختام کتاب مختصر النافع تالیف محقق حلّی در باب فقه را بر او هدیه فرستادم.
پس از چند روز دیگر او را دیدم که مضطرب و پریشان است و در قبول مذهب تشیع که به آن اعتراف کرده بود نگران است، چرا که محبت خلفای غاصب در قلب او بود و از طرف دیگر شیعیان این خلفاء را سب و لعن می‌کردند. لذا عالم شیعه به او می‌گوید: عقیده شما درباره‌ی کسانی‌که عثمان را کشتند، چیست؟ عالم سنّی گفت: آن‌چه در حق عثمان کردند، به اجتهاد خودشان بوده و در عقیده خود گناهی مرتکب نشده‌اند، چنان‌چه بزرگان ما در کتب خود نوشته‌اند. عالم شیعه به او می‌گوید: درباره عایشه و طلحه و زبیر و پیروان آن‌ها که با حضرت علی (علیه السلام) جنگ کرده‌اند و شانزده هزار نفر از هر دو گروه را به کشتن دادند، چه عقیده‌ای دارید؟ و نیز در مورد معاویه و پیروان او که با حضرت علی (علیه السلام) در جنگ صفین، شصت هزار نفر از طرفین را به کشتن دادند، چه می‌گویی؟ عالم سنّی گفت: آن‌چه در این دو قضیه اتفاق افتاد، مانند قضیه اول است، که با اجتهادشان بوده و لذا مانعی ندارد.
عالم شیعه به او می‌گوید: آیا جواز اجتهاد منحصر به یک فرقه از مسلمانان است، یا سایر فرقه‌ها نیز حق اجتهاد در احکام را دارند؟ عالم سنّی گفت: نه هر کس صلاحیت یافتن مقام اجتهاد را داراست. عالم شیعه به او می‌گوید: در صورتی‌که به عقیده شما جایز باشد، اجتهاد درباره کشتن بزرگان اصحاب پیامبر و کشتن خلفای مؤمنین و جنگ کردن با برادر پیامبر و پسر عمّ او و شوهر فاطمه سیده النساء العالمین که از همه مردم اعلم و از همه زاهدتر و به پیامبر نزدیک‌تر و وارث علم پیامبر است و کسی‌که دین اسلام به کمک شمشیر او اعتلا یافت، به همین دلیل به اجتهاد برای شیعیان ثابت شده، که جایز است دشمنان اهل بیت (علیه السلام) را سبّ و لعن کنند، ولو اینکه در اجتهاد خود خطا کرده باشند، پس شیعیان هم در این خصوص گناهی مرتکب نشده‌اند، از طرف دیگر سبّ و لعن یعنی دعا کردن بر علیه کسی به درگاه پروردگار و اگر خدا بخواهد، مستجاب می‌کند و اگر نخواست مستجاب نمی‌کند. عالم سنّی با کمال تعجب می‌پرسد: آیا اجتهاد بی‌دلیل جایز است؟ عالم شیعه در جواب می‌گوید: ادله در این خصوص نزد شما سنّی‌ها و ما شیعیان فراوان و ثابت است.
یکی از آن ادله تخلف از سپاه اسامه بود و برخی از جمله ابوبکر و عمر تخلف کردند، چرا که پیامبر امر کرده بود، که همراه سپاه اسامه به‌سوی شام حرکت کنند و بعد پیامبر فرمود: «جهّزوا جیش اسامه، لعن الله من تخلف عن جیش اسامه.[1] تجهیز کنید سپاه اسامه را و خدا لعنت کند کسانی را که از سپاه او تخلف کنند.» و این دو نفر نرفتند، پس این دو به نص فرمایش پیامبر ملعون هستند، بلکه به نص فرمایش خداوند هم ملعونند، چرا که پیامبر هر چه می‌فرماید، همه فرمایش خداست و خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى...[نجم3/4] هیچ‌گاه او از روی هوی و هوس سخنی نمی‌گوید...». عالم سنّی گفت تخلف این دو نفر از روی اجتهادشان بوده، اما کار غلطی نکرده‌اند، چرا که پیامبر را دوست داشتند، لذا حاضر نشدند، حضرت را در آن حال بیماری رها کنند.
عالم شیعه در جواب او گفت: این اشتباه بزرگی بود که مرتکب شدند، چرا که اجتهاد در مسئله‌ای جایز است که در آن از خدا و پیامبر نصّی نرسیده باشد، اما در مسئله‌ای که نص موجود باشد، به اجماع علما اجتهاد معنا ندارد و معلوم است که خداوند در حق او می‌فرماید: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى...». و در جای دیگری از قرآن می‌فرماید: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...[حشر/7] و آن‌چه از پیامبر رسیده، پس آن را برگیرید و آن‌چه را که نهی می‌کند از شما، آن را رها کنید...»
پس اجتهاد این دو نفر در مقابل این دو نص صریح، در حقیقت ردّ بر خدا و پیامبر است و کسی هم معتقد نیست، که این دو صلاح مسلمین را از خدا و پیامبر بهتر می‌دانستند. عالم سنّی از این استدلال محکم مبهوت شد و مهلت خواست، تا در این موضوع کمی فکر کند، و عالم شیعه به او گفت: از الان تا روز قیامت در مورد این موضوع وقت داری، که فکر کنی... و نهایتاً به مذهب تشیع پیوست و خود از جمله کسانی بود، که سبّ و لعن می‌کرد، افرادی را که در دین اسلام انحراف به‌وجود آورده بودند؛ چرا که از حال آن‌ها اطلاع یافته و از وقایع بی‌شماری که برای او روشن گردیده بود، مطلع گشت.[2]

پی‌نوشت:

[1]. ملل و نحل، شهرستانی، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، تحقیق علی فاعور، ج1 ص30.
[2]. مناظره شیعه و سنّی، احمد روضاتی، آستلن قدس رضوی، خراسان، مشهد، (1346ش)، ص45.

تولیدی

دیدگاه‌ها

سلام و خسته نباشید. علمای اهل بدعت از اول پیدایش تا کنون در مقابل استدلال های علمای اصیل شیعه حرفی برای گفتن نداشتن و همیشه بازنده بودند و بجای برگشتن به سمت حقیقت دست به مغلطه و فرار میزنند.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.