داستان حلول خدا در گدا
حلول خداوند متعال در انسان ازجمله عقاید شرکآمیز صوفیه است که هر یک از فرقهها و مسلکهای صوفیه به طریقی با اعتقاد به آن به انحراف کشیده شدهاند. گروهی همچون فرقه حلولیه قائل به حلول خداوند متعال در انسانهای زیبارو هستند و گروهی نیز بر این باور هستند که سالک بعد از ریاضت و مخالفت با نفس، متصف به صفات حقتعالی گشته و در او فانی و با خدا یکی میشود. این عقیده سبب شده بعضی از متصوفه همچون بایزید بسطامی و حلاج ادعای خدایی کنند. اما صوفیه بانقل داستانهایی جعلی از حلول خداوند در قالب جسمانی یک انسان، به دنبال نشان دادن امکان وقوعی حلول خداوند متعال در انسان هستند. در حالی که این گونه داستانها با مبانی اسلامی در تضاد است.
داستانی از خواجه عبدالله انصاری نقل شده مبنی بر اینکه چند کودک از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست میکنند که از خداوند متعال بخواهد تا در مهمانی آنها شرکت کند. خداوند متعال نیز میپذیرد و فرمان میدهد که مردم شهر مهمانی برپا کنند و خداوند بهصورت یک گدای ژولیده به آن مهمانی میآید ولی توسط مردم رانده میشود. آیا این داستان، اعتقاد غلط حلول خدا در انسان است؟
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ درباره این داستان باید گفت که برای این داستان سندی ذکر نشده است تا حداقل اعتباری به آن بدهد. اگر هم بپذیریم که این داستان از خواجه عبدالله انصاری است، شواهدی در آن وجود دارد که نشان از ساختگی بودن آن دارد. اول اینکه این کودکان بودند که تقاضای حضور خداوند در جشنشان را داشتند، نه مردم شهر. دیگر اینکه آنها منتظر دیدن خداوند متعال در هیبتی خاص و با عظمت بودند نه در شکل یک گدای ژولیده که یادآور یک درویش است.
این حکایت از دو جهت قابل بررسی است. ابتدا در مورد حلول خدا در انسان و سپس در مورد رؤیت خداوند متعال، که هر دو از اعتقادات صوفیه است. در ابتدا با معیار قرار دادن داستان، به مسئله حلول خداوند متعال در انسان میپردازیم. درباره این اعتقاد صوفیه باید گفت که حلول خداوند متعال در انسان ازجمله عقاید شرکآمیز صوفیه است که هر یک از فرقهها و مسلکهای صوفیه به طریقی با اعتقاد به آن به انحراف کشیده شدهاند. اعتقاد سخیفی که قابل انکار نیست، چراکه فرقهای در تصوف به اسم حلولیه بوده و برخی از سران تصوف نیز بهراحتی دم از این اعتقاد زدهاند. اما در تصوف اعتقاد به حلول خداوند متعال در انسان به گونههای مختلف است. گروهی همچون فرقه حلولیه قائل به حلول خداوند متعال در انسانهای زیبارو هستند و گروهی نیز بر این باور هستند که سالک بعد از ریاضت و مخالفت با نفس، متصف به صفات حقتعالی گشته و در او فانی و با خدا یکی میشود، که این عقیده سبب شده بعضی از متصوفه ادعای خدایی سر داده و بعضی از آنها این ادعا را فقط در بین مریدان مطرح و برخی این ادعا را در ملأعام مطرح کرده و دیگران را به پرستش خود دعوت کنند. همچنان که این ادعای خدایی از بایزید بسطامی چنین گفته شده که «إنی أنا الله لا إله إلّا أنا فاعبدونی؛ همانا من خدایم و نیست معبودی غیر من، مرا بپرستید.» [1]
از دیگر مدعیان خدایی در تصوف، میتوان به حسین بن منصور معروف به حلاج بهعنوان یکی از جنجالیترین چهرهها در تصوف اشاره کرد که با گفتن شطحیات ادعای خدایی کرد، که به همین دلیل به ارتداد متهم شد و به قتل رسید. [2]
در واقع این قبیل از داستانها که توسط صوفیه نقل شده و تنها هم در منابع صوفیه یافت میشود برای نشان دادن امکان وقوع حلول خدا در انسان است. کما اینکه در این داستان خدا به شکل گدایی ژولیده که تداعی کننده هیات یک درویش است درآمده تا نشان دهد که نباید به همه انسانها به یک شکل نگاه کرد و همه را بنده دانست. چراکه شاید یک درویش گدا با طی طریق و پیمودن راه درویشی، به مقام خدایی رسیده باشد و ما از آن بیخبر باشیم. درحالیکه اینچنین داستانهای برخلاف صریح مبانی و معارف اسلامی است، زیرا این مبانی، خداوند را دارای هیچ حد و رسم و مکانی نمیداند.
پینوشت:
[1]. واحدی (صالح علیشاه)، سید تقی، در کوی صوفیان، تهران، نخل دانش، 1384، ص 75
[2]. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان، نشر صدرا، تهران، 1387، صفحه 103
دیدگاهها
بهروز بی دین
1396/09/28 - 05:28
لینک ثابت
شما چرا اینقدر هراس دارید.
saman
1396/09/28 - 07:23
لینک ثابت
آقای بهروز، شما مگر بیدین
mahdi121
1396/10/02 - 23:46
لینک ثابت
سلام آقا بهروز بی دین
افزودن نظر جدید