بهائیت در عصر حاضر
چگونه بهائیت در مواجهه با حزب نژادپرست و جنگطلب نازی راه سازش و اطاعت را در پیش گرفت؛ اما اینک پس از دَهها سال، به مقایسهی نظام اسلامی با هیتلر میپردازد و با تناقض و دروغپردازی، وِجههی انقلاب اسلامی را اینگونه به رُخ جهانیان میکشد: «مهم این است که جانیان حاکم بر ایران را کمتر از هیتلر ندانیم و نوع فاجعه را کمتر از هلوکاست نخوانیم».
اندکی پس از به قدرت رسیدن حزب نازی و آغاز دیکتاتوری هیتلر در آلمان، شوقی افندی بیانیهای را خطاب به بهائیان ساکن آلمان صادر و در آن تأکید بر وجوب اطاعت از حکومت نازی این کشور را دارد. اما به راستی حتی اگر شوقی افندی از علم الهی هم تُهی میبود، نمیبایست بر سر دیکتاتور جنگطلب و نژادپرستی چون هیتلر و حزب نازی، اینگونه حساب باز میکرد!
بهائیان در حالی داعیهی ایجاد عالم انسانی واحد داشتند که و به انشعابات در اسلام خرده میگرفتند که خود به یازده فرقه: 1. بهائیان موحد 2. بهائیان آزاد 3. عصاره (جوهری) آیین بهائی 4. بهائیان اصلاح طلب 5. جامعهی تاریخ جدید 6. بهائیان تحت قیادت میثاق 7. قلب آیین بهائی 8. بهائیان اُرتدکس 9. جامعهی تربیت بهائی 10. پیروان پیران خمسه 11. پیروان بیت العدل منشعب شدند.
بهائیان بیت العدلی که خود را بهائیان راستین میدانند، به حکم روحیه ماکسول، ناقض تدابیر انتصابی ولیامر خود هستند. چرا که در واقع روحیه ماکسول با یک شبه کودتا، نظام رهبری سازمان یافته شده توسط شوقی افندی را از بین برد و میسن ریمی که ریاست جنین بیت العدل را از سوی ولیامر بهائیت و همچنین ادعای جانشینی او را داشت طرد نمود.
سردرگمی و تناقضهایی که بهائیان آگاه و با وجدان پس از مرگ عبدالبهاء با آن مواجه شدند (که اصل مشروعیت بهائیت را برایشان مردود کرد) به قدری بود که به اذعان عبدالحسین آیتی (از مبلّغان پیشین بهائیت)، افراد آگاه و با بصیرت، دلیلی برای بقای بر بهائیت نیافتند و پیروان بهائیت از این پس، یا افراد متعصب و یا جاهل از همهجا بیخبر بودند.
با توجه به اظهارات جناب صبحی، شوقی افندی (اولین و آخرین ولیامر بهائیت) نمیتوانست جانشین موعود عبدالبهاء باشد؛ چرا که صرفنظر از فساد شوقی، جانشینی او بر خلاف خواست بهاء و حتی عبدالبهاء بود. از طرفی جانشینی او نشانی قطعی بر غیرالهی بودن اساس فرقهی بهائیت بود.
دریافت این لقب به خاطر خدمتی بوده که عبدالبهاء به قشون انگلیس داشته است و کمک کردن به قشون انگلیس نه تنها حرکتی سیاسی نبوده، بلکه کمک به نیازمندان بوده است. اما این توجیه بر خلاف عقل و اخلاق در حالیست که کمک به دو طرف در حال نزاع در واقع دشمنی در طرف مقابل خواهد بود. از طرفی عبدالبهاء در جایی دیگر، کمک به ظالم و متجاوز را در واقع ظلم به مظلومان برشمرده است!
عبدالبهاء با کمک به ارتش مهاجم انگلیس در کنار سر دادن شعار ممنوعیت دخالت در سیاست، سیرهای در بهائیت بنا نهاد تا با سر دادن شعار ممنوعیت دخالت در سیاست، حاشیهی امنی برای فعالیتهای خائنانه و پشتپردهی بهائیت فراهم شود. لذاست که میبینیم امروزه بهائیت در ایران نیز با پنهان شدن پشت این شعار، به ضربه زدن به حاکمیت کشورمان اشتغال دارد.
لیدی بلامفیلد در کتابش که به تأیید رهبران بهائی رسیده، به بخشی از نقش تدارکاتی عبدالبهاء برای نیروهای انگلیسی در اشغال فلسطین میپردازد. اما به راستی پیشوایان بهائیت به خوبی نشان دادند که نه تنها در دورویی بینظیرند و از خیانت به دولتی مثل عثمانی که ثناگویش بودند هیچ ابایی نداشتند؛ بلکه بر خلاف شعارهای صلحطلبی خود، برای ادامهی جنگ نیز گام برداشتهاند.
حرص قدرتطلبی میان برادرانی که حسینعلیبهاء آنان را خلیفهی الهی برشمرد بود، جدایی انداخت و این دو برادر نیز به تبع پدر خود، در راه رسیدن به قدرت حتی از جنگ درون خانوادگی نیز پا پس نکشیدند و ضمن زیرپا گذاشتن وصیت پدر که آنان را از جدال بر سر جانشینی نهی کرده بود، به همگان ریشهی غیرالهی و واقعیت پوچ شعارهای صلح و دوستی بهائیت را نشان دادند.
به راستی کشوری که سیاههی جنایاتش را هیچ کتابی گنجایش ندارد، چگونه میتواند توسط مدعیان پیشوایی الهی، در زمانی که در اوج اشغالگری و ستمگری مستقیم بود، نماد عدالت و امید برقراری صلح جهانی خطاب شود؟! و اگر این ثناگوییها و خوشخدمتیها، چاپلوسی نیست، پس چیست؟!
پیامبرخواندهی بهائی از لحاظ ظاهری برای خود چهرهای خارق العاده و اعجازگونه متصور بوده است. اما دست قضا بر آن شد تا پردهی جلال جعلی که بهائیان برای پیشوای خود ساخته بودند کنار رود و برای همگان روشن شود که هرچه شایعه در مورد مقام و چهرهی خدای زندانی بهائیت گفته میشود، چیزی جز طبل توخالی نیست.
یکی از بهانههایی که اعضای تشکیلات بهائیت به وسیلهی آن، سعی در ایجاد نفرت علیه حکومت و تخریب جمهوری اسلامی ایران را دارند، ارتباط کشورمان با دولت روسیه است. در این راستا با طرح مسائلی نظیر، جدا کردن مناطقی از ایران توسط امپراطوری روستزار را بهانهای برای خیانت جمهوری اسلامی به ایران در پی این ارتباط مطرح میکنند.
در زمان ریاست جمهوری ریگان (که به اسم دفاع از حقوق بشر، از جاسوسان و مجرمان بهائی در ایران، ابزار فشار بر علیه کشورمان ساخته بود)، ناو جنگی آمریکایی "یواساس وینسنس" یک فروند هواپیمای مسافربری ایران را با 290 سرنشین سرنگون میکند و تمامی سرنشینهای آن را به قتل میرساند و خدمهی ناو جنگی به جای محاکمه، با دریافت مدال مفتخر میشوند.