شيعه و صحابه

يكى از ايرادهاى اهل سنت عليه شيعيان ، نظر شيعيان در باره ((صحابه )) مى باشد كه درست در نقطه مقابل نظر اكثريت اهل تسنن قرار دارد.
اهل سنّت معتقدند كه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همه عادل بوده اند و به هر كدام آنها كه اقتدا شود، صحيح است ، حديثى را نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اين رابطه نقل مى كنند كه : ((اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم ، اهتديتم ؛(530) اصحاب من همانند ستارگان در شب تاريك و ظلمانى هستند كه به هر كدام آنها اقتدا كنيد، هدايت مى شويد)).
بر همين اساس حكم نموده اند كه همه صحابه عدول و ثقات بوده ، جرح و تكذيب آنان به هيچ عنوان جايز نخواهد بود.
ابن عبدالبر مى گويد: ((عدالت همه صحابه ثابت است )).(531)
ابن اثير مى گويد: ((اصحاب در تمام مسائل و احكام با ديگر روات شريك هستند، مگر در جرح و تعديل ؛ زيرا همه آنان افراد عادلى هستند و جرح نسبت به آنان راه ندارد)).(532)
ابن حجر مى گويد: ((اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه تمام صحابه عادل بوده اند و مخالفتى بين آنها وجود ندارد، جز عده قليلى از بدعتگذاران )).(533)
خطيب بغدادى مى گويد: ((عدالت صحابه ثابت و معلوم است )).(534)
ابن حزم مى گويد: ((همه صحابه قطعاً اهل بهشت هستند)).(535)
اين راءى و نظر اكثريت اهل سنت است ، ولى در مقابل ، عده اى هم هستند كه اين چنين حكم ننموده ، بلكه گفته اند صحابه به هيچ عنوان معصوم نبوده و در ميان آنها افراد فاسق و عادل وجود داشته است .
از كسانى كه به اين نظريه معتقدند مى توان سعد تفتازانى ، مارزى ، ابن عماد حنبلى ، شوكانى ، شيخ محمود ابو ريّه ، شيخ محمد عبده ، سيد محمد بن عقيل علوى ، سيد محمد رشيد رضا، شيخ مقبلى ، شيخ مصطفى رافعى و غير آنان را نام برد.
اما شيعيان ، نفس ((مصاحبت )) با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را موجب عصمت از گناه و خطا نمى دانند؛ زيرا صحبت با آن بزرگوار، گر چه امرى است با ارزش و داراى شرافت ، اما هيچ وقت موجب نمى شود، فسق به عدل و نفاق به ايمان مبدل شود و اين مطلب غير قابل انكار است ؛ زيرا در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در طول 23 سال نبوت آن حضرت ، عده كثيرى از مردم شهرهاى مكه و مدينه و اطراف آن و حتّى از شهرهاى دورتر، به شرف مصاحبت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نائل آمدند.
البتّه طبق اصطلاح اهل تسنن ، ((صحابى )) به كسى اطلاق مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ديده و با آن حضرت سخن گفته باشد، حتى اگر اين مصاحبت بيش از يك ساعت به طول نيانجاميده باشد، با اين فرض و تعريف از صحابى امكان ندارد به عدالت تمام كسانى كه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدند و با آن حضرت صحبت كردند، حكم كرد .
تنها در واقعه ((غدير خم )) گفته شده نزديك به 120 هزار نفر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه برگشته بودند و همه آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ديده و پاى صحبت آن حضرت نشسته بودند. طبق تعريف و اصطلاح اهل سنت آنها صحابى بودند، آيا مى تواند كسى به ضرس قاطع حكم كند كه همه آن 120 هزار نفر موثق و عادل بودند و جرح و تعديل نسبت به آنان راه ندارد؟
روى همين لحاظ شيعيان بالاتفاق قائلند كه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز مثل ساير مسلمين هستند و بين آنها افراد فاسق و عادل ، مؤ من و منافق وجود دارد.
قرآن كريم در موارد زيادى به وجود منافقين در ميان اصحاب آن حضرت تصريح مى نمايد. براى توضيح ، كلامى را از ((آقاى محمود ابو ريّه )) نقل مى كنيم .
اين عالم مصرى تحت عنوان ((منافقان از صحابه )) مى نويسد: بغوى و غير او از ابن عباس روايت كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منافقان را قبل از نزول سوره برائت ، به بعضى از صفات و گفتار و كردار آنان كه در بعضى از سوره ها، مثل سوره هاى منافقين ، احزاب ، نساء، انفال ، قتال (محمد صلّى اللّه عليه و آله )، مجادله و حشر ذكر شده ، مى شناخت ، اما وقتى سوره برائت نازل شد، منافقين رسوا شده و جميع انواع نفاق آنان اعمّ از امور ظاهرى و باطنى شان آشكار شد. به همين جهت اين سوره ، ((فاضحه ، مبعثره ، مشرده ، مخزيه ، مثيره ، حافره ، منكله ، مدمدمه و سوره عذاب )) ناميده شده است .
ايشان بعد از بيان مطالب فوق ، امورى راكه فقط در غزوه تبوك از منافقين صحابه سر زده است و در سوره توبه (536) خداوند آن اعمال را ذكر نموده (از جزء دهم تفسير قرآن كريم ، تأ ليف محمد عبده و محمد رشيد رضا)، نقل مى نمايد و ما نيز خلاصه ترجمه آن را به فارسى (با ذكر شماره صفحات جلد دهم تفسير مذكور) براى شما مى نگاريم :
1 - اجازه خواستن آنان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى نرفتن به جنگ در حالى كه مؤ من هرگز چنين درخواستى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى كند؛ زيرا مؤ من تسليم امر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و كسى اجازه ترك جهاد مى خواهد كه ايمان به خدا و آخرت نداشته باشد.(537)
2 - اگر قصد خروج با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤ منان را داشتند، از قبل آماده مى شدند.(538)
3 - خداوند مكروه مى داشت خروج آنان را، پس كسل و بى ميل شان ساخت .
4 - آنان اگر با مؤ منان مى رفتند، جز فساد و شر و ايجاد فتنه ، اثر ديگرى نداشتند.
5 - آنها قبل از جنگ تبوك در غزوه احد نيز ايجاد فتنه كردند؛ زيرا موجب نفاق و كسالت و بى ميلى در مسلمانان شدند.(539)
6 - آنها مصالح را مفاسد، و مفاسد را مصالح معرفى مى كردند تا موجب شكست اسلام و مسلمانان شوند، اما خداى متعال حق را يارى نمود و غالب ساخت و آنان از اين پيشامد ناراحت بودند.(540)
7 - كسانى در ميان صحابه بودند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اذن ماندن در مدينه و نرفتن به جنگ روميان را مى خواستند و عذر و بهانه آنها اين بود كه ما مى ترسيم ، شيفته جمال زنان رومى شده و گرفتار معصيت شويم .(541)
8 - هر وقت خوبى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى رسيد، ناراحت مى شدند و برعكس ، وقتى مصيبت و ناراحتى بر آن حضرت روى مى آورد، آنان احساس سرور نموده و آن را اظهار مى كردند، و راءى و نظرشان تخلّف از دستورات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.(542)
9 - مؤ منان منتظر بودند كه عذاب خداوند منافقان را فرا بگيرد، مستقيماً يا به توسط مؤ منان .(543)
10 - صدقات آنان به جهت فسق ظاهرى و كفر باطنى و نماز خواندنشان در حالى كه كاهل بودند و انفاق آنها از روى كراهت و بى ميلى مورد قبولى خداوند واقع نمى شد.(544)
11 - معذب شدن آنان با مال و اولادشان در دنيا و مردنشان بر كفر.(545)
12 - وقتى با مؤ منان بودند، قسم مى خوردند كه ما با شما هستيم ، و لكن قصد آنان فقط ايجاد تفرقه و نفاق بود.(546)
13 - عيب گرفتن شان بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اعطاى صدقات ، پس اگر چيزى به آنان مى رسيد، راضى بودند و اگر چيزى به آنان داده نمى شد، خشمگين مى گرديدند.(547)
14 - آزار رساندنشان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ؛ زيرا آن حضرت را گوش ناميدند.(548)
15 - قسم خوردنشان به اينكه مؤ منان را راضى خواهند ساخت تا ديگر دنبال جلب رضاى خدا و رسولش ‍ نباشند.(549)
16 - بر حذر داشتن آنان از اينكه سوره اى در قرآن نازل شود و تمام مقاصد و نيات شوم آنان را بر ملا سازد.(550)
17 - عذر آوردنشان از مورد استهزا قرار دادن مؤ منان به اينكه قصدمان شوخى و مزاح بود، در حالى كه اين نوع شوخيها عين كفر است و وعده دادن قرآن تعذيب طايفه اى از ايشان را به جهت اصرار بر نفاق و احتمال عفو عده اى ديگر از ايشان را.(551)
18 - خداوند در اين سوره (توبه ) حال منافقان را بيان نموده و صفات عموم آنها را از مرد و زن ، ذكر مى نمايد و اينكه آنان با كفار معذب به عذاب جهنم بوده و مورد لعن و نفرين خداوند هستند.(552)
19 - تشبيه آنان به منافقان امتهاى سابق و اينكه از اين عمل سودى نخواهند برد؛ همچنانكه منافقان امتهاى گذشته سودى نكردند، و از بين رفتن اعمال نيك آنان در دنيا و آخرت و خسرانهايى كه در انتظار آنان است (553) ، و ياد آورى براى آنان از اخبار اقوام انبياى پيشين .(554)
20 - به درستى كه منافقان همان فاسقان هستند.(555)
21 - مساوى دانستن آنان با كفار در وجوب جهاد عليه ايشان و سخت گرفتن بر آنان در معاملات و توعيد به عذاب دردناك الهى .(556)
22 - قسم خوردن شان بر انكار كلمات كفر آميزى كه بر زبان آورده بودند و ثابت كردن خداوند آنچه آنان از خود نفى مى نمودند، و اينكه منافقان چيزى را قصد كرده بودند كه به آن نرسيدند.(557)
23 - كسانى از آنان بودند كه در موقع تنگدستى با خدا عهد بستند كه اگر چيزى به ايشان داده شود، صدقه بدهند، ولى بعد از آنكه از نعمت هاى خداوند برخوردار شدند، بخل ورزيده و به عهد خود وفا نكردند، پس خداوند، عاقبتِ حال آنها را نفاق قرار داد، در حالى كه آنان جاهل بودند از اينكه خداوند ظاهر و باطن ايشان را مى داند.(558)
24 - عيب گرفتن و مسخره نمودن آنان مؤ منين را به خاطر صدقاتى كه مى دادند.(559)
25 - محروم شدنشان از ثمرات استغفار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به جهت كفر آنان ، آن هم در حدى كه اميدى به هدايت و نجات ايشان از گمراهى نبود.(560)
26 - خوشحال بودنشان ، به خاطر ماندن در مدينه و نرفتن با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اطاعت و پيروى نكردن از دستور ايشان و عدم شركت در جنگ به بهانه گرمى هوا و باقى ماندن در منزلهاى خود، و يادآورى قرآن كريم براى آنان گرماى جهنم را.(561)
27 - اينكه سزاوار براى منافقان آن است كه محزون باشند، كم بخندند و زياد گريه كنند.(562)
28 - نهى خداوند پيامبرش را از خواندن نماز بر مردگان آنها، به جهت كفرشان تا دم مرگ .(563)
29 - اذن خواستن پولدارهاى آنان به نرفتن به جهاد، هر موقعى كه سوره اى نازل شده و مردم را به استقامت و جهاد دعوت مى كرد.(564)
30 - بيان حال اعراب و اجازه خواستن بعضى از آنان در نرفتن به جهاد و سرباز زدن دروغگويان آنان از جنگ ، بدون اينكه عذرى داشته باشند و توعيد خداوند آنان را به عذاب دردناك به خاطر كفرشان .(565)
بعد شيخ ابو ريّه مى گويد: ((ما به همين مقدار در رابطه با صفات منافقان در غزوه تبوك كه در سوره توبه آمده است ، اكتفا مى كنيم . كسانى كه مى خواهند بيشتر از اين بدانند، پس به سوره هاى منافقون ، احزاب ، نساء، انفال ، قتال (محمّد صلّى اللّه عليه و آله )، مجادله و حشر مراجعه نمايند)).(566)
علاوه بر آياتى كه در قرآن كريم موجود است ، رواياتى نيز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كتب معتبره اهل سنت نقل شده كه بر عدم اخلاص ، نفاق و فسق بعضى از صحابه دلالت مى كند.
بخارى در صحيح (كتاب بدء الخلق ، باب قول خداوند كه : (...وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً )؛(567) ((و خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد))، به سندش از ابن عباس ) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه حضرت فرمود: ((انكم محشورون حفاتاً عراتاً عزلاً،َّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَعِلِينَ)(568) و اول من يكسى يوم القيامة ابراهيم وان اُناسا من اصحابى يوخذ بهم ذات الشمال ، فاقول : اصحابى ، اصحابى فيقال : انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارفتهم ، فاقول كما قال العبد الصالح (...و كنت عليهم شهيداً مادمت فيهم فلما توفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك وان تغفر لهم ، فانك انت العزيزالحكيم (569) )(570) ؛ شما در روز قيامت محشور مى شويد در حالى كه برهنه بوده و هيچ چيز با خود نداريد. بعد اين آيه مباركه را تلاوت فرمود: ((چنانكه آغاز كرديم آفرينش را بار دوم ، باز بيافرينيم ؛ وعده اى كه لازم است بر ما و به تحقيق ما مى توانيم هر كارى را انجام بدهيم .)) و اول شخصى كه روز قيامت پوشانيده مى شود، ابراهيم خليل عليه السّلام مى باشد. و در آن روز كسانى از اصحاب من هستند كه به سوى جهنم برده مى شوند، پس من مى گويم خدايا! اينها اصحاب من هستند، اينها اصحاب من هستند در جواب من گفته مى شود اينها بعد از آنكه از تو جدا شدند، به سوى اعقاب و اسلاف خود برگشتند و مرتد شدند، پس من در آن حالت مى گويم همان چيزى را كه بنده صالح ، خدا عيسى بن مريم گفت و اين آيه از قرآن كريم را كه نقل قول عيسى عليه السّلام مى باشد، تلاوت فرمود: من تا وقتى كه در ميان آنها بودم بر اعمال و كردار آنها نظارت نموده و هر كارى مى كردند مى ديدم و مى دانستم ، اما چون به دستور تو از ميان آنان رفتم ، پس تو خود، رقيب و ناظر بر اعمال آنان شدى و تو بر هر چيزى شاهدى ، اگر آنان را عذاب كنى ، بندگان تو هستند و حق چون و چرايى ندارند و اگر ببخشى ، تو خداوند عزيز و حكيم هستى )).
بخارى همچنين اين حديث را در كتاب بدءالخلق ، در باب قول خداوند (واذكر فى الكتاب مريم (571) )(572) و در كتاب تفسير در باب (و كنت عليهم شهيداً)(573) نقل مى كند و در آنجا از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه حضرت فرمود: ((فاقول يا ربّ اصحابى ! فيقول : انك لاتدرى ، ما احدثوا بعدك ؛ من وقتى بعضى از اصحابم را گرفتار مى بينم ، عرض مى كنم پروردگار اينها اصحاب من هستند، خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينها بعد از تو چه كردند)).
بخارى اين روايت را در كتاب تفسير، باب كما بداءنا اول خلق نعيده ، و در رقاق ، باب كيفيت حشر و باب حوض و در كتاب فتن به عنوان حديث دوم نيز نقل مى نمايد.
مسلم نيز روايت فوق الذكر را در كتاب الطهارة ، در باب استحباب اطالة غرّه و تحجيل (574) در وضو و در كتاب فضايل صحابه در باب اثبات حوض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به طرق متعدده و در كتاب جنت در باب فناى دنيا نقل نموده است .(575)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى صحابه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در حضور آن حضرت نيز همديگر را متهم به نفاق و امثال آن مى نمودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حكم به كفر هيچ كدام آنها ننموده و بين آنها اصلاح مى كرد.
مثلاً: بخارى در صحيح (كتاب شهادات ، تحت عنوان حديث افك ، باب تعديل نساء) آورده است كه اسيد بن خضير، سعد بن عباده را مخاطب قرار داده ، گفت : تو منافقى هستى كه از منافقين دفاع مى كنى و بين آن دو تخاصم و نزاع واقع شد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بين آنان صلح داد.
حديث مذكور تحت عنوان حديث افك در صحيح مسلم نيز آمده است .
اگر آيات و روايات فوق هم نبودند، باز ممكن نبود كه ما قائل به عدالت و ايمان تمام صحابه شويم ؛ زيرا وقتى به عقل خود مراجعه مى كنيم ، مى بينيم هرگز قابل قبول نخواهد بود كه ابوذر غفارى و معاويه هر دو عادل و مؤ من باشند؛ چون يكى از اين دو نفر بر حق و ديگرى نا حق بوده و در اين شكى نيست ، يا مثلاً: على عليه السّلام با طلحه و زبير و معاويه همه داراى عدالت باشند و اقتدا به تمام آنها يكسان باشد، يا بسربن ارطات جانى و عمرو بن عاص و مروان حكم در عرض سلمان ، ابوذر، مقداد و عمار قرار گرفته و احترام همه آنها يكسان واجب باشد و همه محكوم به عدالت باشند. يا در فتنه اى كه عليه عثمان ، خليفه سوم اتفاق افتاد، دو طرف محكوم به عدالت باشند؛ چون اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هر دو طرف قرار داشتند.
با بيان مطالب فوق به اين نتيجه مى رسيم كه مصاحبت با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و نسبت قوميت و خويشاوندى داشتن با آن حضرت و امثال اين قبيل عناوين ، گرچه خود شرافتى به حساب مى آيند، اما هيچ وقت موجب ((عدالت )) يا افضليت كسى نخواهند شد. زيرا طبق نصوص قرآن كريم : ضابطه و اصل كلى براى اثبات افضليت و عدالت غير از عناوين فوق الذكر است .
به عنوان مثال قرآن كريم مى فرمايد: (... إِنَّ اءَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ اءَتْقَلكُمْ ...)(576) ؛ ((گرامى ترين شما نزد خدا متقى ترين شماست )). طبق اين ضابطه كلى ، اگر كسى سالها و بلكه قرنها بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دنيا آمده باشد، ولى در اثر ديانت و ايمان و عمل صالح با تقواترين فرد گردد، بزرگترين و گراميترين فرد نيز خواهد شد؛ و امّا اگر كسى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و يا نسبتى ، سببى يا نسبى با آن حضرت داشته باشد، ولى تقواى لازم را نداشته باشد، هرگز گراميترين فرد نخواهد شد.
قرآن كريم ((ابولهب )) را با اينكه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، مورد نكوهش و سرزنش و توبيخ قرار داده ، مى فرمايد: (تَبَّتْ يَدَآ اءَبِى لَهَبٍ وتَبَّ)(577) ؛ ((بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)).
و در صورتى كه همه از نظر تقوا و ايمان در يك سطح باشند، قرآن كريم مسأ له ((علم )) را به عنوان ضابطه دوم معرفى نموده مى فرمايد: (... هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ ...)(578) ؛ ((آيا آنانكه مى دانند با آنانكه نمى دانند برابرند؟)).
و با اين استفهام انكارى ، در واقع كسانى را كه عالم و جاهل را در يك سطح مى بينند مورد نكوهش قرار مى دهد.
و در صورتى كه افراد از لحاظ علم و تقوا در يك سطح باشد، آنگاه قرآن كريم مسأ له ((جهاد با كفار)) را موجب برترى مى داند و مى فرمايد: (... فَضَّلَ اللَّهُ الُْمجَهِدِينَ عَلَى الْقَعِدِينَ اءَجْرًا عَظِيمًا)(579) ؛ ((خداوند مجاهدين را بر قاعدين با پاداشى عظيم برترى داده (و به آنان اجر عظيم عطا خواهد كرد)).
و در مرحله چهارم اگر كسانى پيدا شوند كه از نظر تقوا، علم و جهاد؛ با هم مساوى باشند، قرآن كريم تفوق و برترى را به ((حسن سابقه )) دانسته ، مى فرمايد: (....السَّبِقُونَ السَّبِقُونَ# اءُوْلََّبِكَ الْمُقَرَّبُونَ)(580) ؛ ((آنانكه زودتر از ديگران (ايمان آورده و در كسب فضايل پيشى گرفته اند)، از مُقرّبان بوده و از (بقيه برترند)).
َلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَاءَحَطَتْ بِهِى خَطِيََّتُهُ فَاءُوْلََّبِكَ اءَصْحَ بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ لِدُونَ# وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّ لِحَ تِ اءُوْلََّبِكَ اءَصْحَ بُ الْجَنَّةِ هُمْ فيهَا خَ لِدُونَ)؛(581) ((آرى ، كسانى كه مرتكب گناه شوند و گناهان آنان را احاطه نمايد، پس اهل جهنم بوده و براى هميشه در آن باقى خواهند ماند و كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام بدهند، آنان اهل بهشت بوده و جايگاه شان براى هميشه بهشت خواهد بود)).
به خاطر همين اصول مسلّمه بود كه ما در بخشهاى سابق ، وقتى سخن از برترى اهل بيت عليهم السّلام به ميان آمد، صرف اهل بيت بودن آنان را ملاك برترى قرار نداديم ، بلكه تقوا، علم ، عمل ، شجاعت ، سخاوت ، سابقه ، ايثار و ديگر ملكات فاضله انسانى را كه در آن بزرگواران وجود داشت ، موجب برترى و بزرگى آنان دانستيم .
به تعبير ساده تر، شيعيان هيچ وقت على بن ابى طالب عليه السّلام را به خاطر اينكه داماد، پسرعمو و صحابى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ، امام اول و بالاتر از ديگران نمى دانند، بلكه آن حضرت رابه خاطر برترى و فضايل ديگرى كه دارد امام اول و جانشين بر حق و بلافصل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى دانند، و از ادله اى كه آن بزرگوار را امام اول معرفى مى كند، تبعيت مى كنند.
همچنين حضرت زهرا عليها السّلام را به خاطر اينكه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ، متابعت نمى كنند، بلكه براى وجوب متابعت از آن حضرت دهها و بلكه صدها دليل دارند.
به طور كلّى ، شيعيان صحابى را به خاطر صحابى بودن عادل نمى دانند؛ زيرا هيچ شرافتى بدون ((ايمان )) و ((عمل صالح )) مفيد فايده نخواهد بود و تنها ايمان و تقوا و عمل و جهاد و سابقه در اسلام و ... را موجب عدالت و فضيلت مى دانند و اين مطلبى است كه عقلاى عالم به آن اذعان داشته و منكر آن جز مكابران و مغالطه كاران كس ديگرى نخواهد بود.
بنابراين ، حديث ((اصحابى كالنجوم )) را يا بايد حمل كنيم بر كسانى كه به شرف صحبت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نايل آمده و متادب به آداب آن حضرت شدند، يا بايد از درجه اعتبار ساقط كنيم ؛ زيرا اگر مراد مطلق اصحاب باشند، در آن صورت با نصوص مسلّم قرآن كريم و رواياتى كه در رابطه با نفاق و ارتداد بعضى از صحابه نقل شده است ، سازگارى نخواهد داشت .
علاوه بر اين ، روايت فوق مورد قبول بزرگان و حفاظ برادران اهل سنت ما نيز نبوده و منكر صدور آن از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شده اند.
احمد بن حنبل حديث فوق را صحيح نمى دانست و جماعتى از حفاظ اهل سنت ، اين مطلب را از او نقل كرده اند كه مى توان به ابن امير الحاج در كتاب التقرير و التحبير و ابن قدامه در كتاب المنتخب و صاحب التيسير فى شرح التحرير اشاره كرد.
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (582) از ((مزنى )) نقل مى كند كه اگر اين حديث صحيح باشد، معنايش چنين خواهد بود ...
از اين عبارت پيداست كه مزنى در صحت حديث ترديد داشته است .
باز ابن عبدالبر در كتاب فوق الذكر(583) از ((بزاز)) نقل مى كند كه صدور اين حديث از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صحيح نيست ، براى آنكه اولاً : در سلسله سند آن عبدالرحيم بن زيد عمى وجود دارد كه اهل علم ، روايات او را مسكوت عنه گذاشته اند؛ ثانيا: اين روايت با روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه بر شما باد رجوع به سنت من و سنت خلفاى راشدين (584) معارضه دارد؛ ثالثا: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختلاف بعد از خودش را براى اصحاب مباح ننموده است . (رجوع شود به كتاب فوق الذكر و اعلام الموقعين (585) و البحر المحيط).(586)
حافظ ذهبى نيز در موارد مختلفه از كتاب ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ، صحّت حديث فوق را مورد اشكال قرار داده است ، از جمله در ترجمه جعفربن عبدالواحد هاشمى قاضى ، بعد از نقل كلمات علما در رابطه با او مى گويد: از آفات اين شخص ، نقل حديث اصحابى كالنجوم است و همچنين در ترجمه زيد بن الحوارى العمّى مى گويد: اين حديث باطل است .(587)
البته كسان ديگرى از بزرگان اهل سنت نيز صحت حديث را مورد نقد قرار داده اند، مثل ابن مكتوم ، ابن قيم جوزى ، ابن جوزى ، ابو حيان اندلسى ، زين عراقى ، ابن حجر عسقلانى و ديگران كه طالبان حقيقت با مراجعه و دقت متوجه خواهند شد، حديث فوق الذكر از احاديث ((جعلى )) بوده و به هيچ عنوان نمى شود به آن استناد نمود.