معجزات حضرت على عليه السّلام

وجه يازدهم : معجزات باهرات آن جناب است :
بدان كه معجزه آن است كه بر دست بشرى امرى ظاهر گردد كه از حدّ بشر بيرون باشد و مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لكن واجب نمى كند كه از صاحب معجزه همواره مـعـجـزه اش آشـكـار بـاشـد و هـر وقت كه صاحب معجزه ديدار گردد معجزه او نيز ديده شود بـلكـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بيرون شدى يا مدّعى از وى معجزه طلبيدى اجابت فـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسيارى از معجزات اميرالمؤ منين عليه السـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى كرد و هيچ كس را نيروى انـكـار آن نـبـوده و آنها زياده از آن است كه نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است كه به اتّفاق دوست و دشمن كَرّار غير فَرّار و غالب كلّ غالب است .
و اين مطلب بر ناظر غـزوات آن حـضـرت مـانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّين و ديگر حُروب آن حضرت واضـح و ظـاهـر اسـت و در ليـلةُ الهـَرير(44) زياده از پانصد كس و به قولى نـُهـصـد كـس را با شمشير بكشت و به هر ضربتى تكبير گفت و معلوم است كه شمشير آن حـضـرت بـر درع آهـن و (خـُودِ) فولاد فرود مى آمد و تيغ آن جناب آهن و فولاد مى دريد و مـرد مـى كـشـت ، آيـا هيچ كس اين را تواند يا در خور تمناى اين مقام تواند بود؟ و اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در ايـن غـزوات اظـهار خرق عادت و معجزات نخواست بنمايد بلكه اين شجاعت و قوّت ملازم قالب بشريّت آن حضرت بود.
ابـن شـهـر آشـوب قـضـايـاى بـسـيـار در بـاب قـوّت آن حـضـرت نـقـل نـمـوده مـانـنـد دريـدن آن حـضـرت قـمـاطـ(45) را در حال طفوليّت و كشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر كه در مهد جاى داشت ، و مادر او را حيدره ناميد و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در كوفه و مـشـهـد، اثـر كـف او در تـكـريـت و مـوصـول و غـيـره و اثـر شـمـشـيـر او در صـخـره جـبـل ثـور در مـكـّه و اَثـَر نـيـزه او در كـوهى از جبال باديه و در سنگى در نزد قلعه خيبر مـعـروف بـوده اسـت .
و حـكـايـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى (46) و طوق كـردن آن را در گـردن خـالدبـن الوليد و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و وسـطـى بـه نـحوى كه خالد نزديك به هلاكت رسيد و صيحه منكره كشيد و در جامه خويش پـليـدى كـرد بر همه كس ‍ معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظيم را از روى چشمه آب در راه صـِفـّيـن و چـنـد ذراع بـسـيـار او را دور افكندن در حالتى كه جماعت بسيار از قلع (47) آن عـاجـز بـودنـد و حـكـايـت قـَلْع بـاب خـيـبـر و قـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـكـه ذكـر شـود و مـا در تـاريـخ احوال حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره كرديم .
ابـن شـهـر آشـوب فـرموده چيزى كه حاصلش اين است كه از عجايب و معجزات اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام آن اسـت كـه آن حـضـرت در سـاليـان دراز كـه در خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم جهاد همى كرد و در ايّام خلافت خود كه با ناكثين و قـاسـطـيـن و مـارقـين جنگهاى سخت همى كرد هرگز هزيمت نگشت و او را هرگز جراحتى منكر نـرسـيـد و هـرگـز بـا مـبـارزى قـتال نداد الاّ آنكه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وى نـجـات نـيـافـت و در تـحـت هـيـچ رايـت قـتـال نـداد الاّ آنـكـه دشـمـنـان را مـغـلوب و ذليـل سـاخـت و هـرگـز از انـبوه لشكر خوفناك نگشت و همواره به جانب ايشان هَرْوَله كنان رفـت ؛ چـنـانـكـه روايـت شـده كـه در يـوم خـنـدق بـه آهـنـگ عـَمـْروبـن عـبـدود چـهـل ذراع جـسـتـن كرد و اين از عادت خارج است و ديگر قطع كردن او پاهاى عمرو را با آن ثياب و سلاح كه عمرو پوشيده بود، و ديگر دو نيمه كردن مرحب جهود را از فرق تا به قدم با آنكه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بود(48) الخ .
ديـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است كه به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب كلام آن جناب فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق است ؛ چنانكه به اين مطلب اشاره شد.
ديـگـر عـلم و حـكـمـت آن حـضـرت اسـت كـه انـدازه او را جـز خـدا و رسول كسى نداند و شرح كردن آن نتواند؛ چنانكه به برخى از آن اشاره شد؛ پس كسى كـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حكمت چنان عُروج كند كه هيچ آفريده تمنّاى آن مقام نتواند كرد، معجزه آشكار باشد.
ديـگـر جـود و سـخـاوت آن حـضـرت اسـت كـه هـر چـه بـه دسـت كـرد بـذل كـرد و بـا فـاطـمه و حَسَنَيْن عليهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پيوستند و طعام خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند و در ركوع انگشترى قيمتى انفاق كرد و حق تعالى در شـاءن او و اهـل بـيـت او سـوره (هـَلْ اَتـى ) و آيـه اِنَّمـا نازل فرمود و گذشت كه آن حضرت به رشح جبين و كدّ يمين هزار بنده آزاد فرمود.
و ديـگـر عـبـادت و زهد آن حضرت است كه به اتّفاق علماى خبر هيچ كس آن عبادت نتوانست كـرد و در تـمـامـى عـمـر بـه نان جوين قناعت فرمود و از نمك و سركه خورشى افزونتر نـخواست و با آن قوت آن قوّت داشت كه به برخى از آن اشارت نموديم و اين نيز معجزه باشد؛ زيرا كه از حدّ بشر بيرون است . و از اين سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت و نـقـمـت او و شـرف او و تـواضـع او كـه تـعـبـيـر از او مى شود به (جمع بين الاضداد) و (تـاءليـف بـيـن الاَشـْتـات ) و ايـن نـيـز از خـوارق عـادات و فـضـائل شـريـفه آن حضرت باشد؛ چنانكه سيّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح (نهج البـلاغـه ) بـه ايـن مـطـلب اشـاره كـرده و فـرمـوده : اگـر كـسـى تاءمّل و تدبر كند در خُطَب و كلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج كند كه اين كلمات از آن مـشـرع فصاحت است كه عظيم القدر و نافذ الامر و مالك الرّقاب بوده شكّ نخواهد كرد كه صـاحـب ايـن كـلمـات بـايـد شـخـصـى بـاشـد كـه غـيـر از زهـد و عـبـادت حـظّ و شـغـل ديـگـر نـداشته باشد و بايد كسى باشد كه در گوشه خانه خود غنوده يا در سر كـوهـى اعـتزال نموده باشد كه غير از خود كسى ديگر نديده باشد و ابدا تصوّر نخواهد كـرد و يقين نخواهد نمود كه اين كلمات از مثل آن حضرت كسى باشد كه با شمشير برهنه در درياى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را به خـاك هـلاك افـكـنـده و پـيـوسـتـه از شـمـشـيـرش خـون مـى چـكـيـده و بـا ايـن حـال زاهـِدُ الزُّهـاد و بـَدَلُ الاَبـْدال بـوده و ايـن از فضايل عجيبه و خصايص لطيفه آن جناب است كه مابين صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى .(49)
وَلَنعمَ ما قالَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح اميرالمؤ منين عليه السّلام :
شعر :
                                                  جُمِعَتْ فى صِفاتِكَ الاَضْدادُ
                                                                                                    فَلِهذا عَزَّتْ لَكَ الاَنْدادُ
                                                  زاهِدٌ حاكِمٌ حَلي مٌشُجاعٌ
                                                                                                    فاتِكٌ ناسِكٌ فَقي رٌجَوادٌ
                                                  شِيَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ
                                                                                                    وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ
                                                  خُلُقٌ يُحْجِلُ النَّسيمَ مِنَ
                                                                                                    اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُالْجَمادُ
بـالجـمـله ؛ آن حـضرت در جميع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرم وجـود مـبـاركـش انـدر آفـريـنـش مـحـيـط مـمـكـنـات و بـزرگـتـرين معجزات است و هيچ كس را مـجـال انـكـار آن نيست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يا آيَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَاء الْعَظيمَ. امّا معجزاتى كـه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زياده از حَدّ و عَدّ است و اين احقر در اين مختصر به طور اجـمـال اشـاره بـه مـخـتـصـرى از آن مـى نـمـايـم كـه فـهـرسـتـى بـاشـد از بـراى اهل تميزّ و اطّلاع .
از جـمـله مـعـجزات آن حضرت ، معجزات متعلّقه به انقياد حيوانات و جنّيان است آن جناب را؛ چـنـانـچـه ايـن مطلب ظاهر است از حديث شير و جُوَيْرِيَة ابْنِ مُسْهِرْ(50)و مخاطبه فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر كوفه (51) و تكلّم كردن مرغان و گرگ و جرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهيان فرات آن جناب را به امارت مؤ منان (52) و بـرداشـتـن غـراب كـفـش آن حـضـرت را و افـتـادن مارى از آن (53) و قضيّه مرد آذربايجانى و شتر سركش او(54) و حكايت مرد يهودى و مفقود شدن مالهاى او و آوردن جـنـّيـان آنـها را به امر اميرمؤ منان (55) و كيفيت بيعت گرفتن آن جناب از جنّها به وادى عقيق و غيره .(56)
ديگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرت در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و بـعـد از مـمـات آن حـضـرت در ارض بـابل و بعضى در جواز ردّ شمس كتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عديده براى آن حـضـرت نـگـاشـتـه انـد.(57) و ديـگـر تـكلّم كردن شمس است با آن جناب در مـواضـع مـتعدّده و ديگر حكم آن حضرت به سكون زمين هنگامى كه زلزله حادث شد در زمين مـديـنـه زمـان ابـوبكر و از جنبش باز نمى ايستاد و به حكم آن جناب قرار گرفت و ديگر تنطّق كردن حِصى در دست حق پرستش و ديگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض در نـزد جـنـازه سـلمـان در مدائن و تجهيز او نمودن و تحريك آن حضرت ابوهريره را به طىّ الارض و رسـانـيـدن او را بـه خـانـه خـويش ‍ هنگامى كه شكايت كرد به آن حضرت كثرت شوق خويش را به ديدن اهل و اولاد خود.(58)
ديـگـر حـديـث بـسـاط است كه سير دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردن ايـشـان را بـه نزد كهف اصحاب كهف و سلام كردن اصحاب بر اصحاب كهف و جواب ندادن ايـشـان جـز امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام را و تكلّم نمودن ايشان با آن حضرت و ديگر طلا كـردن آن جـنـاب كـلوخـى را بـراى وام خـواه (59) و حـكم كردن او به عدم سقوط جِدارى كه مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و ديگر نرم شدن آهن زره در دسـت او چـنـانـچه خالد گفته كه ديدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خويش اصـلاح مى فرمود و به من فرمود كه اى خالد، خداوند به سبب ما و به بركت ما آهن را در دسـت د اوُد نـرم سـاخـت . و ديـگـر شـهـادت نخلهاى مدينه به فضليت آن جناب و پسر عمّ و برادرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و فرمودن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن حضرت كه يا على ! نخل مدينه را (صيحانى ) نام گذار، كه فضيلت من و تـو را آشـكـار كـردنـد. و ديـگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدن كـمان به امر آن حضرت و از اين قبيل زياده از آن است كه اِحْصاء شود و سلام كردن شَجَر و مـدر بـه آن جـنـاب در اراضـى يـمـن و كـم شدن فرات هنگام طغيان آن به امر آن حضرت .(60)
و ديـگـر مـعـجـزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوع هـشـام بـن عـدىّ همدانى در حرب صفّين و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سياهى كه از مـحـبـّان آن جـنـاب بـود و بـه امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى كه سرقت كرده بود. و ديـگـر سـخـن گـفـتـن جـمـجـمـه يـعـنـى كـلّه پـوسـيـده بـا آن حـضـرت در اراضـى بـابـل و در آن و مـوضـع مـسـجـدى بـنـا كـردنـد(61) و الحال آن موضع در نزديكى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است .(62) و در (تـحـيـّة الزّائر) و (هـديـّه ) بـه مـسـجـد ردّ شـمـس و جـمـجمه اشارتى به شرح رفته (63) و ديـگـر حـكـايت زنده كردن آن سام بن نوح را و زنده گردانيدن اصحاب كهف را در حديث بساط چنانكه به آن اشارت شد.
و از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـّلام مـنـقـول اسـت كـه وقـتـى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم مريض شد اميرالمؤ منين عليه السّلام جماعتى از انـصـار را در مـسـجـد ديـدار كـرد و فـرمـود: دوسـت داريـد كـه حـاضـر خـدمـت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شويد؟ گفتند: بلى ، پس ايشان را بر در سراى آن حـضـرت آورد و اجـازه خـواسـتـه حـاضـر مجلس ساخت و خود بر بالين حضرت مصطفى صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در نـزد سـر آن بـزرگـوار نـشـست و دست مبارك بر سينه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عليه و آله و سلّم گذاشت و فرمود: اُمَّ مِلدَمٍ! اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللّهِ صـَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. و تب را فرمود كه بيرون شو، در زمان تب از بدن پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـيـرون شـد و آن حـضـرت بـرخـاسـت و نشست و فرمود: اى پسر ابوطالب ! خداوند چندان ترا خصال خير عطاء فرمود كه تب از تو هزيمت مى كند. وَلَنِعْمَ ما قيلَ: (قائل مَقْصُوره عَبْدى است ).
شعر :
                                                  مَنْ زالَتِ الْحُمّى عَنِ الطُهْرِبِهِ
                                                                                                    مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ الِعِشا
                                                  مَنْ عَبَّرَ الْجَيْشَ عَنِ الْمآءِ وَلَمْ
                                                                                                    يُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى (64)
و نيز ابن شهر آشوب رحمه اللّه روايت كرده است از عبدالواحد بن زيد كه گفت : در خانه كـعـبـه مـشـغـول بـه طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد به اميرالمؤ منين عليه السّلام به اين كلمات :
لا وَحـَقِّ الْمـُنـْتـَجـَبِ بـِالْوَصـِيَّةِ، الْحـاكـِمِ بـِالسَّوِيَّةِ، الْع ادِلِ فـىِ الْقـَضِيَّةِ، الْع الى الْبَيِّنَةِ زَوْج فاطِمَةِ الْمَرْضِيَّةِ ما كانَ كذَا.
مـن در تـعـجـّب شـدم كـه دختر به اين كودكى چگونه اميرالمؤ منين عليه السّلام را به اين كلمات مدح مى كند، از او پرسيدم كه آيا على عليه السّلام را مى شناسى كه بدين تمجيد او را يـاد مـى كـنـى ؟ گـفت : چگونه نشناسم كسى را كه پدرم در جنگ صِفّين در يارى او كـشـتـه گشت و از پس آن كه ما يتيم گشتيم آن حضرت روزى به خانه ما درآمد و به مادرم فـرمـود: چـون اسـت حـال تـو اى مـادر يـتـيـمان ؟ مادرم عرض كرد: به خير است ؛ پس مرا و خـواهـرم را كـه ايـنـك حـاضـر اسـت بـه نـزد آن حضرت حاضر ساخت و مرض آبله چشم مرا نابينا ساخته بود چون نگاهش به من افتاد آهى كشيد و اين دو شعر را قرائت فرمود:
شعر :
                                                  ما اِنْ تَاَوَّهْتُ مِنْ شَىْءٍ رُزِئْتُ بِهِ
                                                                                                    كَما تَاَوَّهْتُ لِلاَطفالِ فيِ الصِّغَرِ
                                                  قَدْ ماتَ والِدُهُم مَنْ كانَ يَكْفِلُهُمْ
                                                                                                    فيِ النّآئباتِ وَفيِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ
آنگاه دست مبارك بر صورت من كشيد، در زمان به بركت دست معجز نماى آن حضرت چشم من بينا شد چنانكه در شب تاريك شتر رميده را از مسافت بعيده ديدار مى كنم .(65)
ديگر معجزات آن حضرت است در تعذيب و هلاكت جماعتى كه به خصومت و دشمنى آن حضرت قـيـام نـمودند مانند هلاكت مردى كه سبّ آن حضرت مى نمود به زير پاى شتر و كور شدن ابـوعـبداللّه المحّدث كه منكر فضل آن حضرت بود و به صورت سگ شدن خطيب دمشقى و به صورت خنزيز شدن ديگرى و سياه شدن روى مرد ديگر و بيرون آمدن گاوى از شطّ و كـشـتـن خـطـيـب بـدگـو را در واسـط و فشردن آن حضرت گلوى بدگوئى را در خواب و قطران شدن بول مرد بدگوئى و هلاك جمع بسيارى در خواب كه آن حضرت را ناسزا مى گـفـتند مانند احمد بن حمدون موصلى و مذبوح شدن همسايه محمّد بن عَبّاد بصراوى و غير ايـشـان از جماعت ديگر كه در دنيا چاشنى عذاب الهى را چشيدند به جهت آنكه آن حضرت را سَبّ مى كردند. و كور شدن مردى كه تكذيب آن حضرت مى نمود و تعذيب حارث بن نعمان فـِهـْرى (66) كـه از قـبـولى مـولائيت جناب امير عليه السّلام سرتافت و كراهت شـديـد از آن ظـاهـر نـمـود. و احـقـر قضيّه آن را از ثَعْلَبى و سائر ائمّه سنّيّه در (فيض قـديـر) نـقـل نـمـودم و عـقـد اعـتـراضـات ابـن تيميّه حرّانى را بر اين حديث شريف مبتور و خرافات او را هباءً منثور نمودم .
و ديـگـر از مـعـجـزات آن حضرت است كه بعد از شهادت آن بزرگوار و جمله اى از آنها از قبر شريفش ظاهر شده .
و ديـگر از معجزات آن حضرت اِخبار آن حضرت است از اَخبار غيب كه بعد از اين به جمله اى از آنها اشارت خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .
بـالجـمـله ؛ مـعـجـزات آن حـضـرت واضـح و روشـن اسـت كـه هـيـچ كـس را مـجـال انـكـار آن نيست ، يا اباالحَسَن ! يا اميرالمؤ منين ! بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى ، توئى آن كس كـه دشـمـنـانـت پـيـوسـتـه سـعـى مـى كـردنـد در خـامـوش كـردن نـور فـضـايـل تـو و دوسـتـانـت را يـارائى ذكـر مـنـاقـب نـبـود و بـه جـهـت تـرس و تقيّه كتمان فـضـل تـو مـى نـمـودنـد و بـا ايـن حـال ايـن قـدر از مـعـجـزات و فضائل جنابت بر مردم ظاهر شد كه شرق و غرب عالم را فرا گرفت و دوست و دشمن به ذكر مدائح و مناقب رطب اللسان و عذب البيان گشتند. عَرَبيّه :
شعر :
                                                  شَهِدَ الاَنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى الْعِدى
                                                                                                    وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْداءُ
ابـن شـهـر آشـوب نقل كرده كه اعرابيّه را در مسجد كوفه ديدند كه مى گفت : اى آن كسى كه مشهورى در آسمانها و مشهورى در زمينها و مشهورى در دنيا و مشهورى در آخرت ، سلاطين جـور و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه نور ترا خاموش كنند خدا نخواست و روشنى آن را زيـادتر گردانيد. گفتند: از اين كلمات چه كس را قصد كرده اى ؟ گفت : اميرالمؤ منين عليه السّلام را، اين بگفت و از ديده ها غايب گشت .(67)
به روايات مستفيضه از شَعْبى روايت شده كه مى گفت پيوسته مى شنيدم كه خُطباى بنى امـيـّه بـر مـنـابـر سـَبّ امـيرالمؤ منين عليه السّلام مى كردند و از براى آن حضرت بد مى گـفـتـنـد بـا ايـن حال ، گويا كسى بازوى آن جناب را گرفته به آسمان بالا مى برد و رفـعـت و رتـبـت او را ظاهر مى نمود. و نيز مى شنيديم كه پيوسته مدائح و مناقب اسلاف و گـذشـتـگان خويش را مى نمودند و چنان مى نمود كه مردارى را بر مردم مى نمودند و جيفه اى را ظاهر مى كردند يعنى هرچه مدح و خوبى گذشتگان خود مى كردند بدى و عفونت آنها بـيـشـتـر ظـاهـر مـى شـد و ايـن نـيـز خـرق عـادت و مـعـجـزه آشـكـار اسـت و اگـرنـه با اين حـال ، بـايـد فـضـيـلتـى از آن جـنـاب ظـاهـر نـشـود و نـور او خـامـوش شـود بـلكـه بـَدَل مـنـاقـب مـثـالب مـوضـوعـه مـنـتـشـر شـود نـه آنـكـه فـضـائل و مـنـاقـب او شـرق و غـرب عـالم را مملو كند و جمهور مردم و كافّه ناس از دوست و دشـمـن قـهرا مدح او را گويند:(يُريدوُنَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَيَاْبَى اللّهُ اِلاّ اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.)(68)
از اين سان است كثرت نسل و ذَرارى و اولادهاى آن جناب كه پيوسته خلفاى جور و دشمنان و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه ايشان را از بيخ بركنند و نام و نشانى از ايشان بـاقى نگذارند و چه بسيار از علويّين را شهيد كردند و به انواع سختيها ايشان را عذاب نـمـودند بعضى را به تيغ و شمشير و برخى را به جوع و عطش كشتند و كثيرى را زنده در بـيـن اسـطـوانـه و جـِدار و تـحـت اَبـْنـِيـَه نـهـادنـد و بـسـيـارى را در حـبـس و نكال مسجون نمودند(69) و قليلى كه از دست ايشان جستند از ترس جان از بلاد خـويـش غـربـت و دورى اخـتـيـار كردند و در مواضع نائيه و بيابان قفر دور از آبادانى و عـمـران مـتـفرق شدند و مردم نيز از ترس جان خويش و به جهت تقرّب نزد جبابره زمان از ايشان دورى كردند و با اين حال ، بحمدللّه تعالى در تمام بلاد و در هر شهر و قريه و در هـر مـجـلس و مـجـمـعـى آن قدر مى باشند كه حصر ايشان نتوان نمود و از تمامى ذَرارى پـيـغـمـبـران و اوليـاء و صـالحـان بـلكـه از ذَرارى هر يك از مردمان بيشتر و فزونتر مى باشند و اين نيز خرق عادت و معجزه باهره باشد.(70)