عميق تر بينديشيم

فرزند گرامي پيامبر، حضرت صادق - ع - مي فرمايد:
«اَلْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ»
شخص آگاه از اوضاع زمان خويش، مورد هجوم حوادث ناگوار واقع نمي شود.

اينك جا دارد كمي در اوضاع زمان و حوادث تلخ و اسفباري كه بر جهان اسلام مي گذرد، بينديشيم و دشمن واقعي اسلام را بشناسيم. اكنون متجاوز از صد سال است كه نبرد فكري و عقيدتي بر ضد اسلام آغاز شده و اردوگاههاي شرق و غرب، با اعوان و انصار خود بر ضد اسلام بسيج شده اند و هفته و ماهي نيست كه به عناوين گوناگون بر ضد اسلام و تعاليم آن كتابي منتشر نشود.
آيا در اين اوضاع و شرايط، صحيح است كه در مدت بسيار اندك، تنها در كشور سعودي، كتابهايي درباره شيعه نوشته شود كه تو گويي در جهان اسلام مسأله اي جز تشيع، و مشكلي جز شناخت عقايد شيعه و راه حلّي جز نقد عقايد آنان نيست؟!
اي كاش اين كتابها از منطق و استدلالي برخوردار بودند كه چندان اشكالي نداشت. علماي شيعه سخنان منطقي را يا بايد پاسخ بگويند و يا بپذيرند و امّا متأسفانه همه اش مملو از فحش و ناسزا به شيعه و علماي آن و احياناً جسارت به ساحت مقدّس اميرمؤمنان - ع - است!
كتاب «الشيعه والتّشيّع» كه پيش تر بدان اشاره رفت، نمونه بارز اين قماش نوشته ها است. مؤلف اين كتاب با استناد به كتابهاي تاريخي؛ مانند طبري وابن كثير و ابن خلدون، شيعه را ساخته و پرداخته «عبداللَّه بن سبا»ي يهودي مي داند، آنگاه گفتار «احمد امين مصري» را در كتاب «فجر الاسلام» گواه مي آورد و سپس براي تكميل مطلبش از گروهي خاورشناسان يهودي و مسيحي؛ مانند «دوزي» و «ملّر» و «ولهاوزن» كمك مي گيرد ولي گفتار علماي شيعه را درباره عقايد خود، كه به خامه شخصيتهايي مانند صدوق (متوفاي 381) و مفيد (متوفاي 413) نگارش يافته، نمي پذيرد و مي گويد: اين كتابها، كتابهاي تبليغاتي شيعه است و عقايد واقعيِ شيعه، در غير اين كتابها است! بدتر از همه اين كه وجود روايتي را در كتاب «بحار» و يا «انوار نعمانيه» دليل بر عقيده شيعه نسبت به آن مي گيرد! در حالي كه همگي مي دانيم در ميان احاديث فريقين، حديث ضعيف و دروغ وجود دارد و نقل يك روايت هميشه نشانه اعتقاد بر مضمون آن نيست.

توجه نويسنده «الشيعه والتشيّع» را به چند نكته جلب مي كنيم:
1 - آيا تاريخ طبري از نظر صحت و استواري، به پايه اي است كه بتوان گفت: تمام محتويات آن صحيح و پا برجاست؟ يا اين كه قضاوت در منقولات طبري و نظاير آن، نياز به بررسي اسناد آن دارد؛ چرا كه افراد وضّاع و كذّاب در اسناد تاريخ و تفسير او بسيار است كه اكنون مجال بازگويي آنها نيست.
به عنوان نمونه يادآور مي شويم كه نويسنده كتاب «اللشيعه والتشيع» مي نويسد: شيعه از افكار عبداللَّه بن سبا؛ يهودي زاده يمني - كه به عقيده طبري به ظاهر اسلام آورد و عقايد يهودي گري را در پوشش دعوت به علي در ميان مسلمانان پخش كرد - تأثير پذيرفته است! ولي آيا اصولاً در جهان چنين فردي وجود داشته يا جزو افسانه ها و اساطير است، فعلاً درباره آن بحث نمي كنيم. گفتني است كه طبري سندي كه اين مطلب را از طريق آنها نقل مي كند به قرار زير است:
«كَتَبَ اِلَيَّ «السري»،عن «شعيب»،عن «سيف»، عن «عطيه»، عن «يزيد الفقعسي» كان عبداللَّه بن سباء يهودياً مِنْ أهْلِ صَنْعاء...»
حال كمي درباره همين سند، كه متن آن را مورّخاني مانند ابن كثير شامي و ابن خلدونِ مغربي از قماش خود طبري نيز آورده اند، دقت كنيم و ببينيم آيا به گفتار اين افراد مي توان استناد جست:

1 - السري؛ خواه مقصود «السري بن اسماعيل كوفي» باشد يا «السري بن عاصم» (متوفاي 258) هر دو از كذّابان روزگار و وضاعان تاريخ و حديثند. [1] .
2 - شعيب بن ابراهيم كوفي؛ مجهول و گمنام. [2] .
3 - سيف بن عمر؛ راوي اخبار دروغ از زبان افراد ثقه. [3] .
4 - يزيد الفقعسي؛ فردي است گمنام كه در كتابهاي رجال عنوان شده است.
طبري در جلد 4 ،3 و 5 تاريخ خود، 701 روايت تاريخي پيرامون وقايع سالهاي 11 تا 37 هجري (دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان) از طريق همين پنج نفر نقل كرده و در نتيجه حقايق تاريخي اين دوره را وارونه جلوه داده است.
روايات اين چند نفر، پيرامون حوادث اين دوره، در جلد 4 ،3 و 5 تاريخ طبري پخش است و با پايان جلد 5 - احاديث آنان نيز پايان مي يابد، بطوري كه در حوادث ديگر (جز يك حديث در جلد 10) حديثي از اين پنج نفر نقل نكرده است.
آيا اطلاعات تاريخي «السري» و «سيف بن عمر» منحصر به حوادث اين دوره خاص بوده است؟ آن هم فقط حوادث مربوط به مذهب؟
آيا جز اين است كه چون حوادث اين زمان، پايه و اساس عقايد و آراي مسلمانان به شمار مي رود، هدف آنان از نقل اين احاديث، تحريف و وارونه نشان دادن حقايق تاريخي اين دوره بوده است؟
هر كس در اين روايات دقت كند، متوجه مي شود كه همه، ساخته و پرداخته يك دست و يك نفر است و همه مطالب يك هدف را تعقيب مي كند، گمان نمي رود كه اين مطلب بر طبري پوشيده باشد. چه بايد كرد! نتيجه حبّ و بغض ها و غرض ورزي ها جز اينها نمي تواند باشد.
متأسفانه اين روايت ساختگي و مجعول، بعد از طبري در كتابهاي تاريخ «ابن عساكر»؛ «كامل ابن اثير»، «البدايه والنهايه»، «تاريخ ابن خلدون» و... پخش شده، كه همگي بدون تحقيق از طبري پيروي نموده و پنداشته اند كه آنچه او نقل كرده همان واقعيت است، بدين ترتيب مورخان متأخر نيز، از اكاذيب محفوظ نمانده و يكي پس از ديگري اين دروغها را به عنوان «روايات تاريخي» نقل نموده اند.
البته جاي بسي خوشبختي است كه تاريخ طبري «مسند» است و سند روايات مشخص. تشخيص روايات دروغ و بي اساس، كاملاً امري ممكن وشدني است و چنانكه اشاره كرديم: افرادي كه سند اين روايات به آنها مي رسد، فاقد ارزش و اعتبار مي باشند.
كتابي كه مصادر آن، رواياتي اين چنين و راويانش افرادي كذّاب و وضّاع و جعّال مانند «السري» و... باشند آيا در عصر تحقيق مي تواند ارزش و جايگاهي داشته باشد؟ و آيا صحيح است كه يك طايفه عظيم اسلامي را، كه پي افكنان علوم اسلامي و حاملان علوم رسالت و جهادگران واقعي در ميدان نبرد با «اسرائيل غاصب» هستند، به استناد چنين مطالب و تواريخ سراپا دروغ، ساخته و پرداخته يك فرد يهوديِ گمنام دانست؟!
* * *
[1] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 46، تاريخ الخطيب، ج 9، ص 193؛ ميزان الإعتدال، ج 1، ص 37؛ لسان الميزان، ج3، ص13.
[2] ميزان الإعتدال، ج 1، ص 447؛ لسان الميزان، ج 3، ص 145.
[3] ميزان الإعتدال، ج 1، ص 438؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 295.