ملی گرایی

آثار باستانی ایران باستان (به ویژه آثار هخامنشی و ساسانی)، اکثراً آثاری شاهانه و مربوط به طبقه اشراف است. اما در دوران اسلامی، هنر به میان مردم راه یافت. از دل مردم و در خدمت مردم. مساجد کهن و تاریخی عصر اسلامی، بازارها مثل بازار وکیل شیراز، بازار کهن تبریز، میدان نقش جهان اصفهان، پلهای فراوان، کاروانسراها و...

شعر «ز شیر شتر خوردن و سوسمار، عرب را به جایی رسیده است کار، که تاج کیانی کند آرزو، تفو بر تو ای چرخ گردون تُفو» از فردوسی نیست. در نسخههای قدیمی شاهنامه نیامده است. از سویی، فردوسی برخی از شاهان عرب باستان را ستوده است. متن شعر هم واقعاً مبتذل است و جدّاً بعید است از فردوسی باشد.

بنایی که امروز به عنوان مقبره کوروش شناخته میشود، در قرن 6 هجری توسط اتابکان فارس، به عنوان مسجد قرار داده شده؛ حول آن حائلی نصب شد. درون این بنا هم کتیبههای قرآنی و محرابی قرار دارد. متأسفانه امروز، بُعد اسلامیِ این بنا، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. علاوه بر اینکه افراد جُنُب و حائض، به راحتی به حریم مسجد وارد میشوند. بر وزارت میراث فرهنگی لازم است که در حفظ حریم مسجد کوشش بیشتری کند.

امیرعباس فخرآور که شخصیتی باستانگرا - سلطنت طلب است، مانند بسیاری از این قُماش، شدیداً به امریکا و پرچم امریکا افتخار میکند. چگونه است که این بدبختها دم از ایران میزنند ولی در برابر پرچم حکومت امریکا پیشانی به خاک میسایند؟ حکومت امریکا که این همه جنایت در حق ایران کرده است.

در داستان هفت خان، دیو سپید شخصیت منفی ماجرا نیست. بلکه کیکاووس متجاوز است و دیو سپید مدافع. اما این دیو، از آن جایی که دیو است، ذاتاً شخصیتی منفی است. چه اینکه فردوسی، مردم کافر ناشکر را به دیو تشبیه میکند. چون دیوها این گونه هستند.

افراسیاب حریف پهلوانان ایران نشد، پس ناگهان پیشنهاد مذاکره و صلح داد. اما پادشاه ایران به فرمانده سپاه ایران گفت: «درِ بینيازى به شمشير جوى، به كشور بُوَد شاه را آبروى». یعنی اقتدار و بینیازی ایران در پناه شمشیر به دست میآید و این (قدرت تسلیحاتی) است که مایهی آبروی شخص اول ایران است.

سهراب در شاهنامه، هیچ شخصیت عقلانی و خردمندی ندارد. بله، پُرزور است. اما بسیار زود بازی میخورد. تا افراسیاب از او تعریف میکند، آب از لب و لوچهاش جاری میشود و قند در دلش آب میشود. حریص است و در عین حال، رگههایی ضخیم از بلاهت در او هویدا است. در جنگ، گُردآفرید را شکست میدهد اما باز هم خیلی زود، فریب میخورد و دست خالی از مذاکره برمیگردد!

رستم لباس تورانی به تن کرد و نیمه شب به اردوگاه تورانیان رفت تا از احوال آنان آگاه شود. در آن زمان، ژنده رزم، رستم را دید. ژنده رزم که بود؟ او برادر تهمینه (همسر رستم) و دایی سهراب بود. تهمینه، او را به همراه سهراب به سوی مرز ایران روانه کرد تا اگر رستم و سهراب یکدیگر را دیدند، آنان را به هم بشناساند تا مبادا آن دو با هم بجنگند. به هر روی، ژنده رزم در آن تاریکی از رستم پرسید: که هستی؟ رستم در پاسخ، مُشتی بر گردن او زد و ژندهرزم را کُشت!

عشایر کوچنشین در نظام ولایت فقیه از مالیات معافند. حتی نهادهای حکومتی مثل ستاد اجرایی فرمان امام و... بین آنان مواد مصرفی مثل آرد را به صورت رایگان تقسیم میکنند. به بسیاری از مناطق صعبالعبور عشایری، برقرسانی هم شده و اکثر آنان از برق رایگان (یا بسیار بسیار ارزان) استفاده میکنند. اما کوروش هخامنشی نه تنها به عشایر رسیدگی نمیکرد بلکه از آنان مالیات سنگین هم میگرفت و تحقیرشان میکرد که باید بر پاهای کوروش بوسه بزنند.

کوروش، با کاهنان حیلهگر معبد اساگیلا (معبد بتپرستان مردوک) همدست شده بود. کوروش در منشور میگوید که من بتها را به جایگاه قبلی (که جایگاه بسیار محترمانهای بود) برگرداندم. تا مردم برای بتها، غاز و مرغابی و کبوتر و... پیشکش کنند. طبیعی است که این پیشکشیها مستقیم وارد شکم کاهنان میشد! کوروش حتی به صراحت، کسانی که به کاهنان معبد، سهمیه (غذا و سرمایه و...) میدهند را ستایش کرده است.

اسراییل، ایالات متحده امریکا و مزدورانش برای بار چندم، رسماً ایران را به حمله نظامی تهدید میکنند. اما جامعه آرام است. هیچ غلغله و اضطرابی بین مردم مشاهده نمیشود. در شبکههای اجتماعی و پیامرسان، تعداد زیادی جوک ساخته و دست به دست میشود. ملت هم میخوانند و میخندند و به اشتراک میگذارند. آیا در سرتاسر تاریخ هخامنشی و ساسانی، مشابه چنین وضعی را سراغ داریم؟

در روایات شاهنامه، پهلوانان ایران باستان، بیش از آنکه وجهه اخلاقی داشته باشند، تصویری زشت و کریه دارند. اغلب نه بویی از جوانمردی بردهاند و نه از عقلانیت. گیو (Giv) و توس (Tus) برای اینکه یک دختر بیپناه را صاحب بشوند، با هم نزاع میکنند، و در انتها برای اینکه به دعوای ابلهانهشان پایان دهند، تصمیم میگیرند دخترک را سر ببرند! گناه دخترک چه بود؟ هیچ! که اگر گودرز سر نمیرسید، دخترک گوش تا گوش ذبح میشد.

شاه سمنگان به رستم محبت میکند، به او خوشامد میگوید. اما رستم، به خاطر گم شدن اسبش، شاه و مردم سمنگان را تهدید میکند که اگر اسبم پیدا نشود، شما را سر میبرم! نکته دیگر، مسئولیتگریزیِ رستم است. قهرمان شاهنامه، یک شب را در کنار تهمینهی تازه عروس میماند. بعد هم او را رها میکند و به دنبال عیاشی و زندگی عادی خودش میرود...

حکیم ابوالقاسم فردوسی در بسیاری از بخشهای شاهنامه، تصویری مایل به سیاهی، گمراهی و ظلمت از شاهان و جنگجویان ایران باستان نشان میدهد. برای نمونه روایت میکند که رستم پهلوان نامدار، بدون رخصت با اسبش وارد گندمزاری میشود. وقتی دشتبان به او اعتراض میکند که چرا اسبت را وارد گندمزار کردی، رستم گوشهای آن مرد بیچاره را میکَنَد! بعد که چند از تن از پهلوانان به رستم اعتراض میکنند، رستم آنان را گردن میزند!