احکام نوزده روزه

  • 1392/01/20 - 16:54
بالاخره در قرن نوزده اين ميرزا خدا، روزه نوزده را واجب كرده است و موقع آن را قبل از عيد نوروز قرار داده ولي خودش به طوريكه قبلا گفتيم روزه ي اسلامي را نگه داشته و تاكنون هنوز حضرات احكام خود را از همه كس خصوصا از اهل سنة در مركز خود مخفي مي دارند .
احکام نوزده روزه

 اساس و ریشه  كتاب بيان(کتاب مقدس بابیان) بر روي عدد نوزده قرار گرفته - ابواب آن بر نوزده و واحدهاي آن نوزده است از اين رو سال را هم بر نوزده قسمت تقسيم كرده كه سال نوزده ماه و ماه نوزده روز باشد. ما نمي دانيم نظريه باب بر تعيين عدد نوزده خصوصا در ماه و سال چه بوده است. چه اگر بگوئيم خواسته است هنري به روز دهد اين هنر به قدري كوچك است كه ابدا لايق ذكر نيست. زيرا در اعداد هر گونه تصرفي مي توان به كار برد و بر اثر تصرفات عددي در سال و ماه به قدري مي توان تصرف كرد كه حتي ممكن است سال را چند برابر سال كنوني يا نصف و ثلث و ربع اين سنين حاضره قرار داد و همچنين در ماه شمسي كه تقسيم روزهاي سال معمولي يا سال اختراعي باشد هزاران تقسيمات مي توان ساخت.

مثلا هر سال معمولي دوازده ماه و هر ماهي سي روز است ممكن است اين را معكوس كرد و سال را سي ماه و ماه را دوازده روز قرار داد يا آنكه مثلا هشت فصل براي سال ترتيب داد به جاي چهار فصل و هر فصلي كه مشتمل بر چهل و پنج روز است آن را يك ماه خواند و در نتيجه سال را به هشت ماه قسمت كرد و من يك وقت حتي در تغيير هفته فكر كردم ديدم مي شود هفته را تغيير داد به طوريكه شنبه ها و جمعه هاي دو سال و دو ماه مثل هم نباشد به اين طور كه فرضا يك جمعه ی بزرگ را جعل كرد در ابتداي هر سنه و آن مشتمل بر سه روز باشد و جشن ملي را در آدينه ي بزرگ قرار داد كه آن سه روزي كه متواليا آدينه خوانده مي شود که ملت تعطيل نمايد و جشن بگيرد و شنبه را پس از آن سه آدينه قرار داد و در آن شروع به كار كرد در اين صورت شنبه ي اول آن سال مطابق با روز دوشنبه ي معمولي مي شود زيرا شنبه و يك شنبه اصلي مستهلك در آدينه ي بزرگ شده و اين گردش هفته حكم گردش ماههاي قمري را پيدا مي كند و فلسفه ها براي اين مقصد در نظر گرفتم «كه اكنون مرا حالت گفت نيست»

بنابرین هنر نیست که كسي سال را بر نوزده ماه و ماه را بر نوزده روز تقسيم كرده باشد و شگفتي در اين است كه بابي ها اين هنر را راجع به باب نموده بر بهائيها طعنه مي زنند كه اگر راست مي گفتيد و مخترع بوديد خوب بود خودتان اختراعاتي مي كرديد نه اينكه بر روي اختراع باب ساختمان كرده اظهار وجود و افتخار به آن نمائيد. هر چند اين سخن به جاي خود صحيح است كه حتي بهاء به قدر باب و هزار يك او هم صاحب فكر بدع نبوده او قادر بر اختراعي نشده ولي اساسا هر دو مهمل است و در دنياي امروز به قدر خردلي اين خزعبلات كه نتيجه ي افكار ادوار دقيانوسيه است به كار بشر نمي خورد.

جای تعجب دارد که باب و بها كه دين گذار قرن نوزدهم ميلادي بوده اند و شايد پايه ي امر خود را هم به همين مناسبت بر نوزده قرار داده اند كه در قرن نوزده همه چيز رو به ترقي نهاد در صورتي داراي افتخار مي شدند كه به تناسب قرن نوزده تشكيلات سياسي و اقتصادي داده باشند و ملت عقب مانده ي ايران را به سمت ترقي سوق داده باشند نه اينكه به مفاد «وزارت في الطنبور نغمة اخري» يك اختلاف هم بر اختلافات موجوده اضافه نموده يك سلسله ي اوهام را از سر نو اختراع كرده باشند و باعث تنزل و انحطاط اين ملت شده باشند هر كسي مي داند كه باب و بهاء حتي يك كلمه در اقتصاديات نتوانسته اند سخن بگويند بلي بهاء براي اقتصاديات عائله ي خودش به طوريكه بيابيم كار كرده و اگر زحتي هم باب بر اثر فكر انقلابي خود كشيده بوده است آن را يك جهتي سرمايه ي معاش خود گردانيده و دكاني ساخته كه هفتاد سال است بخريد و فروش متاع دين گردش مي كند و معلوم نيست كار اين دكان به كجا بكشد مجملا بهاء پايه ي روزه را در كتاب خود بر همان نوزده روز قرار داده كه مخترع آن باب بوده است.

بالاخره در قرن نوزده اين ميرزا خدا روزه نوزده را واجب كرده است و موقع آن را قبل از عيد نوروز قرار داده ولي خودش به طوريكه قبلا گفتيم روزه ي اسلامي را نگهداشته و تاكنون هنوز حضرات احكام خود را از همه كس خصوصا از اهل سنة در مركز خود مخفي مي دارند و به هر وسيله است نمي گذارند كه كتب احكامشان به دست بيگانگان بيفتد تا مورد انتقاد يا تمجيد واقع گردد و با وجود اين مي گويند بهاء در قطب عالم امر خود را اعلان نمود!!

انا امرناكم بكسر حدودات النفس و الهوي الا ما رقم من القلم الاعلي(1)

براي فهم اين جمله يا (آيه) از كتاب اقدس كه در اوائل آن كتاب است محتاج به بيان مقدمه خواهيم بود كه عبارت باشد از اصطلاح (كسر حدود) يعني شكستن احكام. پس بر سبيل مقدمه معروض مي رود كه كسر حدود يكي از مصطلحات اهل بهاء بوده و هنوز هست (منتهي در پرده) و شايد تا آخر هم امر بهائي پيرو كسر حدود باشد و هيچ گاه اين كسر به جبر مبدل نشود.

شرح آن از اين قرار است كه بعضي اعمال در دوره ي باب شروع شده كه عامل عمده ي آن بهاء و رفقايش بوده اند از قبيل اشتراك فراش و تجويز شرب و آن كاري كه مورد حياء است و امثالها كه همواره در موقع محبوسيت باب آن اعمال در طهران و به دشت هزار جريب و مازندران مجري مي داشته اند و اسم آن را كسر حدود مي گذاشته اند و حتي ضوضاي اهل هزار جريب در به دشت كه منتهي به اخراج بهاء و قرةالعين و قدوس و ساير اصحاب باب شده و حتي كتك خوردن بهاء از دست حكومت در مازندران مبتني بر اين اصل بوده و مفهوم كسر حدود اين است كه براي تأسيس شرع جديد لازم است كه احكام سابق شكسته شود از قبيل صوم و صلوة اولا و حلال حرام ثانيا و بالاخره بر اثر اين كسر حدود كارهائي شده است كه بابي هاي قديم و بهائيان مطلع كمتر انكاري نداشته نهايت انكارشان در اين بوده و هست كه هر چه ريششان گير كرده اين را از احكام باب و ازل قلمداد نموده اند و خود را از آن پاك شمرده اند و حتي بعضي از غيرتمندان ايشان مي گويند پدر من در كسر حدود وارد شده ولي طرف فاعليت واقع بوده نه مفعوليت اما از مادر خود سخني نگفته با اينكه شهادت او هم در اين مورد بي مورد نيست او را ساكت و مسكوت نهاده اند. مجملا بعد از آنكه بهاء از صورت تابعيت بيان به متبوعيت يا بيان در آمد و خواست احكام سازي و شريعت بازي را متصدي شد كتاب مستقلي بياورد از آنجا كه قضيه ي كسر حدود خيلي شيوع داشت و كم كم بازاري شده بود خواست پرده به روي آن كشيده باشد.

 لهذا به اين صورت در اقدس متذكر شد كه ما شما را به كسر حدود نفس و هوي فرمان داديم نه كسر آنچه از قلم اعلي نوشته شده و اگر چه باز بهائيان را به اين جمله از اصل موضوع منصرف نمي داشت ولي صورتا يك ماست مالي بي اهميتي را متضمن بود چه كه باز هم منع از شكستن احكام اسلام و حدود ساير اديان نكرده و تنها احكام كتاب خود را كه يكي هم در ازدواج اقارب و مسكوت ماندن حكم امارد است و به شرح آن خواهيم رسيد لازم الاجري شمرده و گويا همه ي حدود و احكام كتب دينيه را حدودات نفس و هوي شمرده و كسر آنها را تأييد كرده و تنها تراوشات «قلم اعلي» را كه اشاره است به قلم بهاء حدود مفترضة الطاعه خوانده ولي در هر صورت اين يكي از موارد خدعه شمرده مي شود كه همان اسم ماست مالي يا گل به مهتاب ماليدن بر آن صادق است و شاهد بر اين كه كسر حدودي كه از زمان قرةالعين و بهاء شروع شده هنوز برقرار است اين عكس است كه ملاحظه مي نمائيد براي كسر حدود در رفع حجاب برداشته شده است و چون گفتيم كه حضرات در هر جا به طوري مطالب خود را عنوان نموده و گاهي مي گويند كه حجاب داريم و گاهي مي گويند نداريم لهذا ما اين عكس را به تدبيري گرفته ضبط كرديم تا حقيقت در پرده ي خدعه مستور نشود.

قد عفي الله عنكم ما نزل في البيان من محو الكتب و اذناكم بان تقرؤا(2)

 يعني خدا بخشيد از شما حكم كتاب بيان را در خصوص محو كتب و ما اذن داديم شما را كه آنها را بخوانيد» پوشيده نيست كه باب در كتاب بيان حكم داده است كه بايد تمام كتب سوخته و محو و معدوم شود و تنها كتاب بيان بماند و تأكيدات اكيد كرده است بر سعي در خوش خطي و قشنگي آن. و چون بهاء ديده است كه اين سخن لغو است و هرگز مجري نمي شود لهذا آن را عفو كرده و اجازه بر قرائت كتب داده است.

در اينجا بايد گفت به قول مشهور هر دروغگوئي يك دروغ پرداز لازم دارد و دروغ پرداز امر باب در اينگونه موارد بهاء واقع شده!

در جایی خواندم يك نفر مبلغ بهائي يك مبلغ مسيحي را گير آورده او را تبليغ پيچ كرده بود تا سخن رسيد به كلمات بهاء مبلغ بهائي گفت حضرت بهاء الله يك لوحي آورده است كه نواقص امر مسيح را تكميل مي كند بلكه اجتماعيات دنيا را اصلاح مي نمايند بالجمله به قدري آب و تاب به مطلب داد و عشوه و غمزه ي كه شأن مبلغين بهائي است ابراز نمود كه مبلغ مسيحي سرگردان مانده متحير شد كه آيا چه امر مهمي است كه در لوح بهاء ذكر شده - چون لوح را كه مبلغ بهائي ارائه داد مبتني بر اين بود كه بهاء گفته است ما اذن داديم رهبان و خوريهاي ملت روح (ميسح) را كه از انزوا قصد فضا نمايند و تأهل اختيار كنند. همين كه مبلغ مسيح اين را ديد بي اختيار گفت «شما... خورديد كه اذن داديد... مرد كه به تو چه كه اذن بدهي يا ندهي مردم آزادند هر كه مي خواهد انزوا مي كند و هر كس ميل دارد قصد فضا مي نمايد - وانگهي اينكه از احكام كتاب مسيح نيست كه مبلغ تو براي امر مسيح نواقص تصور نموده و رفع اين نواقص را به اين سخن مزخرف تو خيال كرده اي... و به علاوه آقا بد وقتي اين اجازه را صادر كرده زيرا سالها پيش از ايشان طبيعت دنيا بخوري ها اذن فضا و تزويج داده و طبعا ترك دنيا و ترك حالت رهبانيت رو به زوال بوده است.

مي خواهم عرض كنم در قضيه ي اجازه ي قرائت كتب و عفو از محو آن اگر آقايان اجازه دهند بايد همان مبلغ مسيحي را گفت بيايد جواب بدهد زيرا آنگونه جواب خيلي در اينجا لازم افتاده كه بگويد آقا... اگر سيد باب يك رطب و يا بسي به هم بافت كه منبعث از دماغ مؤف او بود هر كسي مي فهميد كه اين سخن فارغ است و لازم نبود يك مؤف الانف ديگر آن را عفو نمايد. مثل اين كه محو كتب يكي از فرائض بوده و بابي ها هم قدرت به اجراي آن داشته اند و حالا آقا عفو مي فرمايد. سبحان الله كه در قرن بيستم انسان چه مهملاتي را بايد ببيند و بشنود يك مرتبه در دوره ي توحش يك عده از اعراب خودسر كه حتي از قانون مذهبي اسلامي تجاوز كرده اند و كتب خانه ي ايران را سوزانيده اند هنوز عملشان مورد انتقاد تمام ملل متمدنه است در صورتي كه تعاليم اسلامي كاملا برخلاف اين رويه بوده و اين حركت به صرف عصبيت و خودسري اعراب واقع شد.

 برای مثال در قرن متمدن و دوره ي نورانيت آقاي باب شريعت گذار حكم بر محو كتب مي دهد و آقاي بهاء مصلح امر باب تفضلا عفو مي فرمايد! و اگر دقت شود عفوش از امرش مزخرف تر است زيرا مفهوم اين است كه اگر اين كار ممكن مي شد عمل خوبي بود و ترك آن در حكم اولي است و حاليه كه اين ترك اولي سر زده است ما آن را عفو كرديم. و عجب در اين است كه بهائيان مي گويند اگر بهاء نيامده بود امر باب معلوم نشده بود و ابدا متذكر نيستند كه اگر امر باب اين قدر موهون و مزخرف بوده چرا به بقاي آن علاقه دارند و چرا نمي گويند اي كاش بهاء نيامده و اين امر مزخرف را سر و صورت نداده بود و اين همه مفاق و اختلاف و خونريزي بر سر اين سخنان كودكانه واقع نمي شد.

قد كتب الله علي كل نفس ان يحضر لدي العرش بما عنده مما لا عدل له انا عفونا عن ذلك

پوشیده نیست كه عفو و گذشتي كه در اين جمله يا «آيه» ذكر شده از عفو و گذشت جمله ي پيش غريب تر است زيرا معني اين جمله اين است كه «خدا واجب كرده بود بر هر كسي كه حاضر كند نزد عرش (و عرش در بر اهل بهاء هيكل اوست يا آن كرسي كه او بر آن مي نشسته) آنچه در نزدش بي نظير است و ما اين را از او گذشت كرده عفو نموديم» شأن نزول يا بي شأني صدور اين خزعبلات اين است كه باب در كتاب بيان گفته است كه در ظهور من يظهره الله بايد مردم خود را مالك چيزي ندانسته هر چه دارند ببرند نزد من يظهر و به او تقديم نمايند و خود را عبد و مملوك او سازند حال ما نمي خواهيم ايراداتي كه خود بابيها بر من يظهريت بهاء دارند تكرار كنيم كه نظر باب به ظهور دو هزار و يك سال بعد از ظهور بيان بوده و حق هم در اين قضيه با بابي ها است ولي از آنجا كه ما هر دو را مهمل مي دانيم آن قضايا را تعقيب نكرده همين قدر مي گوئيم كه چون بهاء ديد اين سخن يك سخن موهوم مهملي است كه روي همه مهملات را مي گيرد چه كه احدي همه ما يملك خود را تقديم او نخواهد كرد بنابراين صورة اين جمله را در كتاب خود نوشت و منتي بر سر بابيها گذاشت كه ما از شما عفو كرديم ولي سرا حاج امين هاي خود را دستور داد كه هر جا مي رسيد بگوئيد حق عفو فرموده ولي شما حساب خود را بكنيد و اقلا صدي نوزده از آن را به طوريكه در كتاب اقدس است (و شرح آن عنقريب ذكر خواهد شد) تقديم نمائيد.

در معني اين جمله يا آيه ي مفتاح و كليدي براي گشودن گنجهاي بي نظيري كه بعدا به اسم ماليات اغنام و به اصطلاح خودشان «مال الله» ذكر خواهيم كرد وجود دارد. بلكه به توصيه به حاج امين ها هم قناعت نكرده خودش در كتابش به علاوه تأكيداتي كه بر تأديه ي صدي نوزده از اموال به عموم احباب خود نموده باز در مقامات عديده ذكر بي اعتباري مال دنيا را كرده و بالاخره ايشان را به بذل و انفاق آن مال هاي بي اعتبار (به خودش نه كسان ديگر) توصيه و تأكيد مي نمايد كه از آن جمله است اين آيه ي اقدس (يا بالعكس) «قل لا تفرحوا بما ملكتموه اليوم» الي قوله - «لو يعرفون ما عندهم لتذكر اسمائهم لدي العرش الا انهم من الميتين»

«يعني بگو شاد نشويد به آنچه امروز آنرا مالك شده ايد - تا آنجا كه مي گويد - اگر بشناسد انفاق مي كنند هر چه را كه در نزدشان موجود است تا اينكه اسم ايشان نزد عرش يعني در حضور ما (بهاء) ذكر شود - آگاه باش كه آنها از مردگانند». (3)

======================

 

(1و2و3) اقدس کتاب مقدس بهاییان

باید بدانیم که  «كتاب اقدس» مركب از سه قسمت است: اول: احكامي از قبيل صوم و صلاة و حقوق و ازدواج و ارث و حليت و حرمت؛ دوم: آدابي از قبيل نظافت و حمام و شست و شو و اكل و شرب و تعليم و تعلم و تربيت و غيره؛ سوم: خطاباتي به ملوك و سلاطين.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.