قطب، قابله‌ی معرفت صوفیانه!

  • 1395/11/14 - 11:42

مقامات و درجاتی که تنها به قامت معصوم(ع) برازنده است را نمی‌توان بر پیکر اقطاب صوفی پوشاند، زیرا کسی که دارای مقام ولایت و امامت است هم آگاه به علوم ظاهر است و هم جامع علوم باطن؛ و تمام مواردی که در رابطه با جایگاه قطب، از اعتقادات متصوفه است، ادعای باطلی بیش نیست.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بررسی نقش «قطب» در تصوف به عنوان رفیع‌ترین مقام معنوی این مسلک از ابعاد مختلف امکان‌پذیر است. منابع متعدد تصوف برای قطب همان مقامی را قائلند که شیعیان در حق امام معصوم و منصوص از طرف خدا می‌گویند؛ که علت بسیاری از مخالف‌ها با شاخه‌ی مدعی تشیع در تصوف نیز همین امر می‌باشد. چنانچه در عصر صفویه نیز مخالفت فقها و متشرعه با صوفیه افزایش می‌یابد. به این دلیل که ادعای صوفیه درباره قطب و مقام ولایت، با مبادی عقاید شیعه که مذهب رسمی زمان بود، مغایر به نظر می‌آمد. اگر باب ولایت به وسیله‌ی اقطاب صوفیه باز می‌شد، مفهوم غیبت کبری و بسته بودن باب ارتباط مستقیم با صاحب ولایت یعنی امام زمان (عجل الله فرجه) نمی‌توانست قابل توجیه باشد. به علاوه از نظر شیعه تنها کسی که شایستگی هدایت مردم را دارد، امام معصوم است و با وجود او تمسک به هدایت دیگران تحت عنوان اولیا جایز نیست.[1]
نگاهی به جایگاه قطب در منابع متنی صوفیانه، خبر از اختیارات فوق‌العاده برای این مقام می‌دهد که حتی رضایت قطب صوفی سبب و ملاک صحت و قبولی اعمال مریدان و دراویش می‌شود و عدم رضایت او، اگر چه عمل ایشان صحیح باشد، مقبول نمی‌افتد! مرحوم شیخ عباسعلی کیوان قزوینی (منصورعلیشاه)، شیخ مجاز گنابادی که با پی بردن به حیله و خدعه‌ی صوفیان از ایشان جدا شد؛ در این رابطه می‌نویسد: «صحت اعمال و عبادات و معارف، موقوف است به اجازه‌ی قطب و الا باطل است و قبول خدا نیست اگر چه با خلوص نیت باشد؛ زیرا معنی خالص بودن نیت، خلوص للقطب است و کسی راهی به خلوص لله ندارد مگر از راه قطب».[2]
با قائل شدن به پایه‌ی بلند پیر طریقت و قطب و با توجه به مقامات عالیه‌ای که متصوفه برای این جایگاه معتقدند، به نظر می‌رسد که شخص قطب هم باید مانند شخصیتش مجمع ارزش‌های اجتماعی باشد؛ اما با مروری بر کتب تذکره‌ی تصوف و شرح حال افرادی که به عنوان قطب و مرشد از ایشان یاد شده، مشاهده می‌شود که بیشتر آنها نه تنها از کمترین ارزش‌ها برخوردارند، بلکه از حداقل کمالات و سواد هم بی‌بهره بوده‌اند. دلیل این مطلب، اعتقادی صوفیانه است که ایشان علم کتابی را چندان ضروری نمی‌دانند و تنها بر تصفیه‌ی قلب اصرار می‌ورزند. مهمترین اشکال بر این اعتقاد، درصد خطاپذیری بالایی است که قلب را دچار خود می‌کند و حتی ممکن است بسیاری از اموری که به قلب القا می‌شود یا به قول عوام به دل می‌افتد، از طرف شیاطین باشد؛ چنانچه قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ.[انعام/121] شیاطین (جنیان) سخت به دوستان و پیروان خود وسوسه می‌کنند.»
به این ترتیب جایگاه قطب و مرشد نباید به معنای چیزی باشد که مورد ادعا و اعتقاد تصوف است و پیر صوفیه تنها نقش یک مربی معنوی را ایفا می‌کند که گاهی ازهیچ نوع علم ظاهری هم بهره‌ای ندارد. عبدالحسین زرین‌کوب در مورد این اعتقاد می‌نویسد: «در حقیقت مربی روحانی یا مرشد هیچ نقش آموزشی ندارد، بلکه فقط شاگرد را در سفر معنویش یاری می‌دهد و او را در مسیر طریقت نگه می‌دارد. پس عجبی نیست که اندیشمندان صوفی ناموری چون عزیز الدین نسفی به صراحت یادآور می‌شود که داننده‌ای را که ممکن است در طریقت به وی اعتماد کرد، نه در میان واعظان کتاب‌خوان و نه حتی در میان صوفیان خانقاهی که به خودبینی و خودپرستی موصوفند می‌توان یافت. به بیانی دیگر، نقش مربی معنوی شبیه نقش قابله‌ای در نظام تعلیمی سقراط است که کارش کمک کردن به قلب مرید در زایاندن معرفت درونی است و نه هیچ چیز دیگر.»[3]
با این توصیف می‌توان به یقین رسید که مقامات غیرقابل تصوری که تنها به قامت معصوم(علیه السلام) برازنده است را نمی‌توان بر پیکر اقطاب صوفی پوشاند، زیرا کسی که دارای مقام ولایت و امامت است هم آگاه به علوم ظاهر است و هم جامع علوم باطن؛ و تمام مواردی که در رابطه با جایگاه قطب، از اعتقادات متصوفه است، ادعای باطلی بیش نیست.

پی‌نوشت:

[1]. زرین کوب عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، تهران، 1362، ص 261
[2]. کیوان قزوینی، عباسعلی، استوارنامه، به اهتمام محمود عباسی، چاپ 1376 ص 192
[3]. زرین‌کوب عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی، نشر سخن، تهران 1383، ص85.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.