توجیه ابن عبدالبر از ممنوعیت نقل حدیث
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از اقدامات خلیفه دوم، سختگیری در زمینه نقل احادیثِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود بدین معنا که مانع از تدوین و نقل احادیث میشد. ابن عبدالبر از عالمان قرن پنجم، در کتاب «جامع بیان العلم و فضله» در توجیه این احادیث کار عجیبى کرده است، چه آن که وى میان دو احتمال را جمع کرده است: او ابتدا، حدیث قرظه را که نقل مورد اتفاق است، بیان کرد، که قرظه گفت: «عن قرظة بن كعب قال: خرجنا نريد العراق فمشى معنا عمر بن الخطاب إلى صرار. فتوضأ، ثم قال: أتدرون لم مشيت معكم؟ قالوا: نعم! نحن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله، مشيت معنا. قال: إنكم تأتون أهل قرية لهم دوى بالقران كدوي النحل، فلا تبدونهم بالأحاديث، فيشغلونكم. جردوا القرآن، وأقلوا الرواية عن رسول الله صلى الله عليه وآله، وامضوا وانا شريككم. فلما قدم قرظة، قالوا: حدثنا! قال: نهانا ابن الخطاب.[1] عدهای که قصد رفتن از مدینه به عراق را داشتیم، از مدینه همراه عمر بن خطاب خارج شدیم، تا منطقهای به نام (صرار)، پس عمر وضو گرفت و گفت: آیا میدانید چرا همراه شما (تا اینجا) آمدم؟ آن عده جواب دادند: بله! زیرا ما صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) هستیم، همراه ما آمدی و ما را بدرقه نمودی. عمر گفت: شما به اهالی هر روستایی رسیدید، آنها را با قرآن مداوا کنید، مانند عسل (که دوای زنبور است.) پس آغاز نکنید با احادیث، که شما را مشغول میکند. به قرآن به تنهایی بپردازید و روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را کم کنید. بروید و من پشتیبان شما هستم. پس هنگامی که قرظه به آن منطقه رسید، به او گفتند: برای ما حدیث نقل کن! گفت: عمر ما را از حدیث گفتن منع نموده است.»
و در ذیل حدیث قرظه و سخن عمر با اعزامیان به کوفه مىگوید: «وإنما يدور على بيان عن الشعبي وليس مثله حجة، في هذا الباب. لأنه يعارض السنن والكتاب قال الله عزوجل: (لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة) وقال: (وما آتاكم الرسول فخذوه.) وقال: ... ومثل هذا في القرآن كثير، ... فكيف بتوهم أحد على عمر، أنه يأمر بخلاف ما أمر الله به. ... والكلام في هذا أوضح من النهار.[2] بر این حدیث قرظه ایرادی وارد شده است، چرا که این حدیث بر پایه نقل یک راوی به نام بیان از شعبى است، و حدیثى مانند این، در این باب حجّت نیست، چون معارض با سنّت و کتاب (قرآن) است، ... چهطور ممکن است کسى خیال کند، عمر بر خلاف فرمان خداوند دستور داده باشد، و سخن در اینباره روشنتر از روز است.»
سپس مىگوید: «وقد يحتمل عندي أن تكون الآثار كلها عن عمر صحيحة متفقة ويخرج معناها على أن من شك في شيء تركه.[3] در نزد من این احتمال وجود دارد، که تمامى این اخبار درباره عمر صحیح و مورد اتفاق باشد، (و معناى آن تأویل مىشود)، و آن اینکه هر که درباره چیزى شک کرد، آن را رها مىکند.» (و عمر درباره احادیث شک داشته است و آنها را کنار گذاشته است.)
در اینباره مىگوییم: تردید وى میان دو احتمال، احتمال اشکال بر سند و عدم حجیّت آنها؛ و احتمال اینکه همه آنها صحیح باشد، بسیار عجیب است، (به خصوص از کسى مثل ابن عبدالبر). چه آنکه با وجود اشکال در سند که بیان کرد، دیگر مجالى براى احتمال صحّت باقى نمىماند، مگر اینکه بخواهد بر این فرض نیز پاسخ دهد، آنگاه باید آن را یک فرضى از باب تسلیم و چشمپوشى ذکر کند، نه یک احتمال!
امّا اشکال سندى وى از این جهت که حدیث مذکور بر پایه نقل بیان است، وارد نیست، چون که این شخص، همان بیان بن بشر است، که احمد بن حنبل، ابن معين، أبوحاتم، نسائی، عجلی، يعقوب بن شيبه، يعقوب بن سفيان، و دارقطنی به نقل ابن حجر عسقلانی، او را توثیق نمودهاند.[4]
همچنین، این حدیث با سندهاى دیگرى که در میان آنها، صحیح (به نظر علمای اهل سنت)، وجود دارد، نیز نقل شده است؛ و نقل آن فقط منحصر به همین یک سند نیست. بلکه اخبار منع صحابه از حدیث، توسط عمر مشهور و معروف است، و نیازى به بررسى سند آنها نیست. و در ردّ تأویل وى بر این حدیث (بنابر احتمال صحّت آن و اتفاق بر آن) که گفت: هر که درباره چیزى شک کند، آن را رها مىکند، مىگوییم: این تأویل بعید است، چون که مربوط به نقل حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست، چون صحابه، حدیث را از آن حضرت شنیده و سعى در نشر و پخش آن نمودهاند. بلکه مربوط به منع آنان توسط عمر، تا سرحد سختگیرى و حبس، نیز نیست.
نه صحابه در آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مىکردند، شک داشتند، تا آن را رها کنند، و نه عمر در اقدام به منع و حبس، شک داشت، تا آن را رها کند. وقتى این خبر درست باشد، که عمر صحابه را حبس نموده و آنان را از حدیث گفتن منع کرده است، ناچار باید دید، این کار وى تا چه حد، با نصوص ثابتى که دلالت بر جواز نقل شفاهى حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در هر عصر و دیارى دارد، سازگار است؟
نقل شفاهى حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ضرورى و لازم بوده، و از بدیهیات اسلام است، و روشنتر از روز است، (چنان که ابن عبدالبر متذکّر شد) و در پایان سخنش خوب گفت که: «ولو كان مذهب عمر ما ذكرنا، لكانت الحجة في قول رسول الله صلى الله عليه وسلم دون قوله، فهو القائل نضر الله عبداً سمع مقالتي فوعاها ثم أداها وبلغها...[5] اگر روش عمر، همین بوده که گفتیم، پس سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حجّت است، نه سخن او، و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند سرزنده و شاداب کند، بندهاى را که، سخنم را بشنود، و آن را حفظ کند.»
بنابراین مىگوییم: این حدیث نیازى به تأویل یا توجیه ندارد، بلکه خلیفه، به خاطر این کارش، که در حقّ بزرگان صحابه کرد، و آنان را به مدینه احضار نمود و در آنجا حبس کرد، مؤاخذه مىشود؛ چون آنان با وى، در امتناع از نشر و ترویج و ابلاغ حدیث، همراه و موافق نبودند، همچنان که با اقدامات شدید وى، در منع تدوین و نوشتن حدیث همراه و موافق نبودند، بلکه با او مخالفت نموده و حدیث را نوشتند و براى ما و نسلهاى مختلف، برجاى گذاشتند، که مایه تشکّر ما و تشکّر روزگاران از آنهاست؛ ولی این عمل خلیفه باعث شد، احادیث با وقفه تدوین گردد، و در بین آن احادیث، احادیث جعلی بسیاری وارد شود.
پینوشت:
[1]. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج1، ص102.
معرفة السنن و الآثار، بیهقی، بیروت: دار الكتب العلمية، ج6، ص523.
جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1398ق، ج2، ص120.
الدرایة فی تخریج احادیث الهدایة، ابن حجر، بیروت: دارالمعرفة، ج2، ص237.
کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، متقی هندی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1409ق، ج2، ص285.
أضواء على السنة المحمدية، محمود ابوریه، نشر البطحاء، ص55.
الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت: دارصادر، ج6، ص7.
[2]. جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1398ق، ج2، ص122.
[3]. همان، ص123.
[4]. تهذیب التهذیب، ابن حجر، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404ق، ج1، ص444.
[5]. جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1398ق، ج2، ص124.
افزودن نظر جدید