سرانجام پهلوی اول در برابر روحانیان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ روی کار آمدن رضاشاه را میتوان آغاز سرکوب اندیشههای دینی و سنتی در جامعهی ایرانی دانست. در این دوره، شاهد کاهش نفوذ روحانیت و محدود شدن فعالیت آنان در امور سیاسی، حقوقی، اجتماعی و اقتصادی هستیم. البته باید خاطرنشان کرد که محدود شدن حوزهی نفوذ روحانیت در عرصهی اجتماعی کشور از دورهی مشروطه آغاز شد و در آن دوره هم کسانی که در قدرت نفوذ پیدا کردند خواهان کم شدن قدرت روحانیت بودند. در دوران پس از مشروطه، همهی عناصر موجود، اعم از وابستگان به سیاست کشورهای خارجی و روشنفکران چپ، به دلیل نگاه خاصی که به تجدد غرب و پیشرفت آن داشتند، در این نکته همنظر بودند که عامل اصلی انحطاط ایران، دین و روحانیت است و برای پیشرفت کشور باید نفوذ روحانیت را در جامعه از بین برد. این موضوع در دورهی رضاشاه نقطهی مشترک میان حکومت و جریان روشنفکری بود.
امام خمینی اول مهر ١٢٨١، یعنی چهار سال پیش از انقلاب مشروطه، چشم به جهان گشود. بنابراین امام در دوران مشروطه سن چندانی نداشت. البته در همین زمان، امام از آشنایی خود با تفنگ و سنگر یاد میکند و میگوید در برابر خانهایی که منطقه را ناامن کرده بودند ایستادگی میکرده است. بیشترین تجربهی تاریخی امام خمینی مربوط به دورهی پهلوی است؛ زیرا این دوره، دورهای است که امام شاهد رخدادهای آن بوده و با دقت در مسائل آن را دنبال میکرده و رنج فشارهای آن دوره را به ویژه نسبت به برخوردی که با دین و فرهنگ دینی و روحانیت صورت گرفته، تحمل کرده است. در واقع مهمترین دغدغهی امام، تلاش حکومت رضاشاه برای از بین بردن دین و نفوذ روحانیت در جامعه بود. این مقاله در تلاش برای شناسایی دیدگاه امام خمینی (ره) نسبت به اقدامات ضد روحانیت رضاشاه و در پی ارائهی دلایل این امر از نظر امام است.
تضعیف جایگاه روحانیت در جامعه
رضاشاه در ابتدای حکومت خود، مدعی حفاظت از دیانت کشور بود و حداقل ظواهر دینی را به خوبی رعایت میکرد. اینکه هدف و نیت واقعی رضاشاه از توجه به ظواهر دین در ابتدای حکومت خود چه بوده، خارج از موضوع این نوشته است. بنا بر شواهد مکتوب، تنها میتوان تا همین حد به قضاوت نشست که به هر دلیل، در سالهای اولیهی به قدرت رسیدن رضاشاه، به ظاهر، دین برای او اهمیت داشته و شایستهی احترام بوده است؛ اما به تدریج نحوهی مواجههی رضاشاه با دین، تحتالشعاع قدرتیابی او قرار میگیرد. این موضوع در رویارویی شاه با علما بیشتر نمایان میگردد. هر چه ارتباط شاه با روحانیون خصمانهتر میشد، التزام رعایت ظواهر دینی برای او کمرنگتر از پیش میگشت. امام (ره) در این مورد میفرمایند: «رضاخان بعد از اینکه کودتا کرد و آمد تهران را گرفت، به صورت یک آدم مقدس و خدمتگزار به ملت درآمد؛ حتی جلسههایی که در محرم انجام میگرفت، در تکیههای زیادی که در تهران بود، آن وقت میگفتند او میرود و شرکت میکند و دستجاتی که از نظامیها در تهران بیرون میآمد من خودم دیدهام و مجلس روضهای که از طرف خود رضاخان با شرکت خودش تأسیس میشد من یکیاش را خودم دیدهام. این بود تا وقتی که حکومتش مستقر شد اغفال کرد مردم را، اغفال کرد همهی قشرها را تا اینکه جای پایش محکم شد.»[1]
تلاش رضاشاه برای کنترل قدرت، با تقویت ارتش تحقق یافت؛ تا جایی که جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده» رژیم وی را، به دلیل اتکای بیش از حد به ارتش برای سرکوب مخالفان، استبداد نظامی میداند. قدرت بیش از حد رضاشاه به پشتوانهی ارتش در داخل کشور، دست وی را برای مداخله در امور فرهنگی، اقتصادی و سیاسی باز نمود و با اتکا به این قدرت بیش از حد، اقدامات پُردامنه قضایی و آموزشی در راستای غربگرایی کشور و کاهش نفوذ روحانیون را پیش برد. در این دوره، رضاشاه برای منزوی کردن روحانیت از همهی توان خود استفاده کرد و کاربرد زور مهمترین ابزار وی در این راه بود. برداشتن عمامه از سر روحانیون و کم کردن شمار آنان و مهمتر از همه برداشتن حجاب، تعطیلی مجالس روضهخوانی، ممنوعیت تظاهرات عمومی در عید قربان و مراسم زنجیرزنی، شبیهخوانی و تعزیهداری در سوگ شهادت امام حسین (علیه السلام)، همهی اینها در درجهی نخست به وسیلهی زور باید از میان میرفت.
امام در مورد سختیهای این دوران خاطراتی را در مجالس مختلف نقل میکردند؛ از جمله اینکه بیان میکنند مجالس روضه در خانهی برخی از علما (مانند آیتالله صدوقی) پیش از نماز صبح برگزار میشد تا دور از چشم مأموران دولتی باشد. برداشتن عمامه به زور، یکی از روشهای عادی پاسبانهای شهربانی بود. همان طور که کشف حجاب به معنای برداشتن چادر از سر زنان کاری عادی بوده است. امام میفرماید: «بعضی از محترمین معممین که نمیخواهم اسمش را ببرم، بردند در کلانتری و همان جا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل اینکه کتوشلوار باید باشد و رهایش کردند.»[2]
یکی از راههای دیگر مبارزه با روحانیون، از طریق دخالت در قلمرو آموزش و پرورش و اصلاح قوهی قضاییه امکانپذیر شد. مدرسههای زیر کنترل روحانیت، که شکل عمدهی تحصیل در عصر قاجار بود، اهمیت خود را در حد زیادی از دست دادند[3] و مدرسههای دولتی که جلوی تفکر آزاد را میگرفت و نوعی همگونی فکری را تحمیل میکرد، جایگزین مدارس دورهی قاجار گردید و بدین ترتیب، مدارس و به طور کلی آموزش از دست روحانیان خارج شد.
وزارت دادگستری به داور، تحصیلکردهی کشور سوئیس واگذار شد و او حقوقدانان دارای تحصیلات جدید را جانشین قضاتی کرد که تعلیمات سنتی داشتند. متون اصلاحشدهی قانون مدنی فرانسه و قانون جزایی ایتالیا را حتی با آنکه در مواردی با احکام قرآن تضاد داشتند، تهیه کرد و مقررات شرعی را مدون ساخت تا به حلوفصل مسائل شخصی بپردازد. داور همچنین امتیاز پُرسود ثبت اسناد رسمی را از روحانیون گرفت و به دفاتر و محاضر غیرمذهبی سپرد. با این اقدامات، روحانیت دست کم از لحاظ مادی در وضعیت نامساعدی قرار گرفت و بخش عمدهی مواضع خویش را در زمینههای قضایی و آموزشی را از دست داد و سرچشمه قدرت و درآمد روحانیت از بین رفت. در کنار آن رضاشاه به شدت از قدرت سیاسی روحانیت کاست و تعداد نمایندگان روحانی در مجلس شورای ملی از 24 نفر در مجلس ششم به 6 نفر در مجلس دهم کاهش یافت.[4] طلبههای جوان به خدمت سربازی فراخوانده شدند، مدرسان و طلبهها را به زندان میانداختند و مورد اذیت و آزار قرار میدادند و کنترل شدیدی را بر ادارهی موقوفهها اعمال میکردند که این موارد به حد زیادی از درآمد روحانیون کاست.
یکی دیگر از کارهای صورتگرفته در این دوره برای منزوی کردن روحانیت، تخریب چهرهی این قشر از طریق تمسخر و بدنام کردن بود و در این راه، نه تنها حاکمیت، بلکه گروههای روشنفکری غربگرا و به خصوص چپها هم دخیل بودند و در نوشتهها، سخنرانیها، مطبوعات و از هر طریق ممکن، روحانیت را به صورتهای مختلف به تمسخر میگرفتند. در واقع همزمان با شدت یافتن نگرش تجددگرا و غربگرایی در ایران، روحانیت به عنوان چهرهی ضد توسعه و تجدد، سخت مورد تمسخر قرار میگرفت و روحانیت را علت عقبماندگی ملت ایران نشان میدادند.
در مورد تأثیر این گونه اقدامات بر ذهن مردم عادی، امام دو خاطره نقل میکنند. یکی نقلی از دوستشان مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که گفته بود زمانی از اراک عازم قم بودم، وقتی خواستم سوار ماشین شوم، شوفر ماشین گفته بود ما دو دسته را سوار ماشین نمیکنیم: یکی آخوندها و دیگری فواحش. داستان دیگر که برای خود امام رخ داده بود، این بوده است که ماشینی که ایشان در آن سوار شده، در نیمهی راه سوختش تمام شده و شوفر ماشین آن را گردن شیخی گذاشت که در ماشین بوده است. امام میگوید: «چون من سید بودم به من چیزی نگفتند.» اما دربارهی تأثیر این تبلیغات گسترده میفرماید: «تبلیغاتشان طوری در ملت تأثیر کرد که ملت هم، بسیاری از آنها، البته نه همه، بسیاری از قشرهای ملت هم مخالف شدند با روحانیت.»[5] طبیعی بود که وقتی آن همه تلاش در این ارتباط صورت میگرفت، میان مردم نیز تأثیر میکرد: «جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامهنویسها، با همهی بوقهای تبلیغاتی که این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همهی عمامهها را باید بردارند، عمامهها را برداشتند، طلبهها نمیتوانستند در خیابانها بروند. در زمان رضاخان این طور بود.»[7]
نظر امام در مورد چرایی تضعیف جایگاه روحانیت
تضعیف جایگاه روحانیت توسط حکومت رضاشاه و عوامل وابسته به ایشان و همچنین روشنفکران و چپها، علتهای مختلفی داشت که در این قسمت از نوشته، به نظرات امام خمینی (ره) در مورد این اقدامات میپردازیم. از نظر امام، تضعیف جایگاه روحانیت علل مختلفی دارد، ولی مهمترین مسئله از نظر ایشان، مقاومت روحانیت در مقابل غربگرایی و سیاست تجددخواهی رضاشاه و روشنفکران آن زمان بود. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزهی حاجآقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربهای بود که رضاخان از روحانیت داشت و میدانست با قلعوقمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنهی رقابت با خود حذف خواهد کرد و چنین هم کرد.[8] روحانیت که در دورهی مشروطه دستکم یک نیروی بسیار جدی در صحنهی سیاست بود، در پایان عصر رضاشاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشهگیر شده بود.
در واقع از نگاه تجددخواهان، روحانیت پایگاه اندیشههای معنوی و سنتی بود و مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب میآمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشهی جدیای وجود نداشت و افراطهایی صورت میگرفت که خالی از منطق بود. اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی، اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمهی تجدد میدانست. بنابراین برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش میکرد. امام در این خصوص میفرمایند: «اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت کوبیدن روحانیت بود، به اسم اینکه میخواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا آخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که در رأس برنامهای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف روحانیت بود. شروع کرد به تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا اینکه بتواند آن کارهایی که میخواهند انجام بدهند. روزنامهنویسهای آن وقت و رسانههای گروهی آن وقت و قلمداران آن وقت مجهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند.»[9]
یکی دیگر از کارهای صورتگرفته در این دوره برای منزوی کردن روحانیت، تخریب چهرهی این قشر از طریق تمسخر و بدنام کردن بود و در این راه، نه تنها حاکمیت، بلکه گروههای روشنفکری غربگرا و به خصوص چپها هم دخیل بودند و در نوشتهها، سخنرانیها، مطبوعات و از هر طریق ممکن، روحانیت را به صورتهای مختلف به تمسخر میگرفتند. در واقع همزمان با شدت یافتن نگرش تجددگرا و غربگرایی در ایران، روحانیت به عنوان چهرهی ضد توسعه و تجدد، سخت مورد تمسخر قرار میگرفت و روحانیت را علت عقبماندگی ملت ایران نشان میدادند.
از نظر امام، دخالت بیگانگان در سیاست تضعیف روحانیت مؤثر بود. در گذشته هر گاه کشورهای بیگانه به خصوص انگلیس در صدد اجرای سیاست استعماری خود در ایران بودند، با مقاومت روحانیت مواجه میشدند. بنابراین انگلیسیها روحانیت را سد بزرگی در راه منافع خود میدیدند، زیرا روحانیت آن گروهی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود.
امام سیاستهای ضد روحانیت رضاشاه را در راستای منافع کشورهای غربی میدید. از نظر او، رضاشاه از همین رو میکوشید به توصیهی آنها، موقعیت روحانیت را در جامعه تضعیف کند تا کشورهای استعمارگر بیش از پیش بتوانند به خواستههای خود دست یابند. امام در این باره میفرمایند: «اجانب، قدرتهای بزرگ، که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروههایی که میتواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. [از این رو] تمام رسانههای گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری میتواند کار صحیحی بکند، همهی آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند.»[10]
نتیجهگیری
رضاشاه با در پیش گرفتن روش استبدادی و کاربرد زور، پایگاه اجتماعی خود را از دست داد و در کنار آن، با محدود کردن قدرت روحانیت و کاهش دایرهی نفوذ آنان، تلاش نمود تا همبستگی دینی و اجتماعی ملت ایران را از بین ببرد. نتیجهی تضعیف روحانیت به خوبی در اشغال ایران توسط متفقین نمایان شد و زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نکرد.
در واقع ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدتبخش ملی به مردم وارد آمده بود، سبب شد تا کسی در برابر خارجیها مقاومت نکند. تحلیل امام خمینی در مورد تضعیف جایگاه روحانیت این است که رضاشاه با در پیش گرفتن روش استبدادی، محدود کردن روحانیت و تضعیف باور و اندیشههای دینی، قدرت ملت را از میان برد و ملتی که میتوانست پشتوانهی حکومت در مواجهه با حملهی خارجی باشد، در برابر اشغال ایران، هیچ واکنشی از خود نشان نداد و حتی از سرنگونی رضاشاه خشنود گشت.(*)
پینوشت:
[1]. امام خمینی (ره)، صحیفهی نور، تهران، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 12، ص 289.
[2]. محمد هاشمی و حمید بصیرتمنش، تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تهران، مؤسسهی نشر آثار امام خمینی، 1377، ص 126.
[3]. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا انقلاب اسلامی)، تهران، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، 1386، ص 332.
[4]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری، محسن مدیر شانهچی، تهران، نشر مرکز، 1382، ص 128.
[5]. محمد هاشمی و حمید بصیرتمنش، تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تهران، مؤسسهی نشر آثار امام خمینی، 1377، ص 126.
[6]. همان، ص 114.
[7]. همان، ص 124.
[8]. رسول جعفریان، امام خمینی و سلطنت رضاشاه، مجلهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، تابستان 1379، شمارهی 32.
[9]. محمد هاشمی و حمید بصیرتمنش، پیشین، ص 111.
[10]. امام خمینی، پیشین، ج 16، ص 177.
منبع: برهان
افزودن نظر جدید