راه به دست آوردن سنّت پيامبر (ص )

مسلّم است كه عمل به دستورات دين مقدس اسلام مختص به دوران پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله نبوده ، بلكه تا روز قيامت ادامه خواهد داشت .
مسلمانان صدر اسلام چون با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله معاصر بودند، احكام را از خود آن حضرت گرفته و به آن عمل مى كردند. اما بعد از رحلت آن بزرگوار، وظيفه چه خواهد بود؟ آيا دين هم با رفتن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از ميان مى رود، يا باقى مى ماند؟
و در صورت بقا، آيا مى توان از هر كسى احكام دين را فرا گرفت و به هر گفته اى همان ارزش و اعتبار گفته هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داد؟ و آيا آيه مباركه (...مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...)(259) مخصوص همانهايى است كه شخص آن حضرت را ملاقات مى كردند؟
هرگز! بلكه آيندگان همان وظيفه گذشتگان را دارند و كسانى كه پيامبر را نديده اند با كسانى كه آن حضرت را زيارت نموده اند، همه موظفند دين و عقايد دينى را از او بياموزند و بس . منتها چون بعد از رحلت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، امكان آموختن دين و احكام آن از خود آن بزرگوار وجود ندارد، پس بايد دنبال كسانى رفت كه دين را به معناى واقعى آن ، از آن حضرت فرا گرفته و عالم به تمام كليّات و جزئيات آن هستند و بدون كم و زياد هم به ديگران تحويل مى دهند؛ زيرا در اين صورت است كه مسلمانان عصرهاى بعد از عصر رسالت مى توانند مطمئن شوند كه به آيه مباركه (... مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...) عمل كرده اند.
اگر مسلمانان با ديد بدون تعصب اين مطلب را مورد بررسى قرار بدهند متوجه خواهند شد، تنها كسى كه تمام جزئيات دين را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در زمان حيات آن حضرت ، اخذ نموده و از همه بيشتر مورد اعتماد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده ، على بن ابى طالب عليه السّلام است . واين موضوع را از رواياتى كه در مجاميع حديثى اهل سنت ، در رابطه با مقام و منزلت آن حضرت نقل شده است ، مى توان استفاده كرد.
ترمذى در صحيح ، از عمران بن حصين نقل مى كند كه پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله لشكرى را تحت فرماندهى على عليه السّلام به سوى ((يمن )) روانه نمود. آنان جنگيدند و پيروز شدند و غنايم زيادى به دست آوردند، عده اى از مسلمانان نسبت به فرماندهى على عليه السّلام اعتراض داشتند، چهار نفر از ميان آنان تصميم گرفتند وقتى به مدينه برگشتند، اعتراضشان را به عرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسانند.
در آن زمان رسم مسلمانان چنان بود كه هر وقت از جنگى بر مى گشتند، اول به حضور حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شده بعد از عرض ارادت ، به سوى خانه هايشان رهسپار مى شدند.
وقتى شاكيان و معترضين خدمت آن حضرت رسيدند، يكى از آن چهار نفر برخاست و شروع به شكايت از على عليه السّلام نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صورت مبارك خود را از او برگردانيد، نفر دوم از جا حركت نمود و گفته مرد اول را تكرار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او نيز اعراض كرد. نفر سوم نيز بابى اعتنايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مواجه شد، تا اينكه چهارمين نفر لب به شكايت از على عليه السّلام باز نمود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضب از چهره مباركش پيدا بود، به آنان نگاه نمود و فرمود: ((از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ انّ عليّا منّى وانا منه وهو ولىّ كل مؤ من بعدى ؛ به درستى كه على از من و من از او هستم (بين من و او فرقى وجود ندارد) و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).(260)
سند اين روايت به هيچ عنوان قابل خدشه نيست ؛ زيرا بزرگان صحابه مثل على عليه السّلام و ابن عباس و عمران بن حصين و وهب بن حمزه و بريده اسلمى آن را از پيامبر نقل مى كنند و خوانندگان محترم نيز ملاحظه كردند كه دانشمندان بزرگ علم حديث و حفّاظ والامقام اهل سنت آن را در كتابهاى خودشان آورده اند.
جالب اينجاست كه هيثمى در مجمع الزوايد حديث را از بريده اسلمى اين چنين نقل مى كند:
((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضبناك بود، فرمود: چرا يك عده از على عيبجويى مى كنند، كسى كه از على عيبجويى كند، از من عيبجويى نموده و كسى كه از على جدا شود، از من جدا شده است . به درستى كه على از من و من از او هستم ، او از طينت من است و من از طينت ابراهيم آفريده شده ام و از ابراهيم بالاتروبرترم )).
بريده مى گويد: آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرا ( كه يكى از شاكيان بودم ) مخاطب قرار داده فرمود: ((اى بريده ! آيا نمى دانى كه براى على عليه السّلام بيشتر از يك جاريه است كه از ميان غنايم برداشته است ؟ و آيا نمى دانى كه او بعد از من ولى شماست ؟)).
بريده مى گويد: عرض كردم اى رسول خدا! تو را به حق آشنايى كه بين ما بوده قسم مى دهم دستت را دراز كنى تا دوباره با تو بيعت كنم . وى مى افزايد: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جدا نشدم تا با آن حضرت دوباره بيعت نمودم .(261)
محب طبرى بعد از نقل احاديث مورد استدلال شيعه بر خلافت بدون فصل على عليه السّلام ، در كتاب الرياض النضرة چنين مى گويد: از جمله آن احاديث (كه از متن و سند قوى ترى برخوردار است )، حديث عمران بن حصين است كه از پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: ((انّ عليا منّى وانا منه وهو ولى كل مؤ من بعدى ؛ على از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).
و حديث ((بريده )) است كه مى گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((لاتقع فى على فانّه منّى وانا منه وهو وليّكم بعدى ؛ بر على عليه السّلام اشكال و ايراد نگيريد؛ زيرا او از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى شماست )).(262)
دلالت اين حديث شريف بر رجوع به على عليه السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در تمام امور زندگى مادى و معنوى حتّى مسأ له خلافت واضح و ظاهر است ؛ زيرا كلمه ((ولى ))، در لغت گر چه به معانى مختلفه آمده است ، ولى اينجا مسلّم است كه مراد از آن مالك ، ولىّامر، خليفه ، جانشين ، رهبر و مقتداست ؛ زيرا پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((او بعد از من ولى شماست ))؛ يعنى تا من هستم ، خودم ولى امر شما هستم و بعد از من او ولى امر شماست . و اگر ((ولى )) به معانى ديگر از قبيل دوست ، ناصر، هم پيمان و غير آن حمل شود، نيازى به گفتن ((من بعدى )) نخواهد بود؛ زيرا در آن صورت منافات و معارضه اى با زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارد.
روايتى را در بخش ((تشيع چيست ؟)) از كتب اهل سنّت نقل نموديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من اطاعنى فقد اطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع عليّا فقد اطاعنى ومن عصى علّيا فقد عصانى (263) ؛ هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده و هر كس على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده است ، هر كس مرا نافرمانى كند، خدا را نافرمانى نموده و هر كس على را نافرمانى كند، مرا نافرمانى نموده است )).
از اين روايت نتيجه مى گيريم كه اطاعت على عليه السّلام اطاعت خداوند و نافرمانى آن حضرت ، نافرمانى خداوند است . پس اگر كسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام مراجعه كند، نه تنها اشتباه نكرده بلكه اين رجوع براى او لازم و واجب هم بوده است .
حاكم (264) ، خطيب بغدادى (265) ، هيثمى (266) مناوى (267) و متقى (268) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع الحق والحق مع على ؛ على هميشه با حق و حق هميشه با على عليه السّلام هست )).
حاكم (269) ، هيثمى (270) و ابن حجر(271) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع القران و القران مع على لن يفترقا حتّى يردا على الحوض ))؛ على عليه السّلام هميشه با قرآن و قرآن هميشه با على است و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در نزد حوض كوثر به من ملحق شوند)).
از اين دو روايت هم لزوم رجوع در اخذ دين واحكام آن به حضرت امير مؤ منان على عليه السّلام كاملا واضح و روشن است و نياز به بحث و بررسى ندارد.
از طرف ديگر همه امت اجماع دارند بر اينكه بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان امت از على عليه السّلام داناتر وجود ندارد و اين مطلبى است كه در تمام كتب تاريخى و حديثى به آن اذعان شده است و از رجوع صحابه به آن حضرت در فهم معضلات دينى و احكام شرعى نيز مى توان اين مطلب را استفاده كرد.
پس اگر كسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اسلام را از على عليه السّلام گرفته باشد، راه درست و واقعى را پيموده و بر اين عمل مثاب خواهد بود؛ زيرا اسلام كه مركب از اصول و فروع است ، اگر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا از كسانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را درك نموده و تمام جزئيات و ابعاد دين را از آن حضرت آموخته اند، گرفته نشود، خالى از اشتباه و نقص نبوده ، بلكه نسبت دادن هر چيزى كه از ديگران به دست آمده ، به پيامبر و دين نيز خالى از اشكال نخواهد بود.
وقتى به تاريخ مراجعه كنيم ، مى بينيم در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نه از ابوالحسن اشعرى و نه از ((ما تريدى )) و نه از ((واصل بن عطا)) كه مبين اصول دين براى فرق اهل تسنّن هستند، خبرى بوده و نه از امامان چهارگانه مذاهب اربعه ، بلكه تمام آنها دهها سال بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديده به جهان گشوده اند، در حالى كه على عليه السّلام شب و روز را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سپرى نموده و جز در موارد محدودى ، از آن حضرت جدا نبوده است .
طبق نصّ صريح قرآن كريم در آيه مباركه مباهله : (... فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اءَبْنَآءَنَا وَاءَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَاءَنفُسَنَا وَاءَنفُسَكُمْ ...)(272) ؛ ((اى پيامبر ( به نصاراى نجران بگو براى اثبات حق بودن خود بياييد همديگر را نفرين كنيم و براى اين كار ) به آنها بگو ما فرزندان خود را مى آوريم شما هم فرزندانتان را بياوريد، ما زنانمان را مى آوريم شما هم زنانتان را بياوريد، ما خودمان مى آييم شما هم خودتان بياييد))، على عليه السّلام نفس پيامبر است ؛ زيرا در آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسنين عليهماالسّلام و حضرت زهرا عليها السّلام و على عليه السّلام را به همراه خود برد و چون كلمه ((ابنائنا)) شامل حسنين عليهماالسّلام و ((نسائنا)) شامل حضرت زهرا عليها السّلام مى شود، پس بايد على عليه السّلام مشمول كلمه ((انفسنا)) شود و در اين صورت بين شخص على عليه السّلام و نفس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوئيت و جدايى معنا ندارد.
براى تاءييد مطلب فوق نكته اى را از كتاب محاسن بيهقى نقل مى نماييم :
مردى در محضر ((ابن عايشه )) برخاست و گفت اى ابا عبدالرحمن ! افضل اصحاب پيامبر كيست ؟
ابن عايشه جواب داد: ابوبكر، عمر، عثمان ، عبدالرحمن ، طلحه و زبير.
آن مرد گفت : پس على بن ابى طالب در كجا قرار دارد و مرتبه او در چه حد است .
ابن عايشه جواب داد: تو از من در باره اصحاب پيامبر سؤ ال نمودى يا از نفس آن حضرت ؟
آن مرد گفت : از اصحاب آن حضرت پرسيدم .
ابن عايشه ، آيه مباهله را قرائت نمود و گفت : اصحاب كى مى توانند مثل نفس پيامبر باشند(273) ؛ يعنى طبق نص اين آيه ، على عليه السّلام نفس پيامبر است و هيچ يك از اصحاب نفس آن حضرت نيستند، پس با على عليه السّلام قابل مقايسه نخواهند بود.
آيا در اين صورت ممكن است كه پيروان على عليه السّلام كمتر از پيروان ابوالحسن اشعرى و يا ابوحنيفه باشند؟ يا آنان مسلمان ، اما شيفتگان خاندان رسالت از اسلام خارج باشند ؟