اصول دوازده گانه بهائیت

مبلّغ بهائی در دفاع از مسئلهی مساوات میان نر و ماده در بهائیت گفت: در آئین ما بر لزوم تساوی مرد و زن تأکید شده، تا جایی که حضرت عبدالبهاء این مسئله رو به گیاهان و حیوانات هم تسرّی دادند. این در حالیست که این ادعا از لحاظ علمی صحیح نبوده و بر فرض قبول آن از جهاتی دیگر، با گفتهی دیگر عبدالبهاء در خصوص برتری جنس نر، تناقض دارد!

مبلّغ بهائی در پاسخ به این سؤال که چرا پیامبرخواندهی بهائیت درحکمی خلاف علم، مدعی شده که معدن مس اگر مرطوب بماند به طلا تبدیل میشود؛ به انکار اعتقاد قلبی بهاء به این مسئله پرداخت. این در حالیست که این مسئلهی خلاف علم جناب بهاء، جزء باور قلبی او بوده و شوقی افندی منظور بهاء از تبدیل مِس به طلا را همان تبدیل ظاهری دانسته است.

یک پژوهشگر نقد فرقهی بهائیت در گفتوگو با مبلّغی بهائی، به بررسی نحوهی برخورد پیشوایان بهائی با مخالفین، در گفتار و عمل، پرداختند. اما هرچند مبلّغ بهائی در این گفتوگو برای اعطای چهرهی رحمانی به آیین بهائیت تلاش میکرد، اما در ادامه با ارائهی اسناد خلاف ادعایش، مجبور به ترک مناظره و زیرپا گذاشتن اصل تحری حقیقت در بهائیت شد!

پیامبرخواندهی بهائی در حکمی غیرعلمی مدعی شده اگر فلز مس در معدن از غلبهی یبوست در امان بماند، در مدت هفتاد سال به طلا تبدیل خواهد شد. اما هرچند گروهی از بهائیان در دفاع از این کلام جناب بهاء، توجیهاتی ارائه دادند، اما شوقی افندی با تأیید این ادعا، راه هرگونه توجیهی را بسته و ادعای تطبیق دین با علم در بهائیت را زیر سؤال برده است.

پیامبرخواندهی بهائی در یکی از الواحش ابیدقلیس و فیثاغورث را همعصر با حضرت داوود و سلیمان (علیهما السلام) دانسته است. این در حالیست که بین ایندو فیلسوف با دو پیامبر الهی، حدوداً 500 سال فاصله بوده است. بنابراین چگونه میتوان بهائیت را مطابق با علم دانست در حالی که این اشکال بزرگ نقل تاریخی توسط مدعی پیامبری آن رُخ داده است؟!

مبلّغان بهائی عباراتی از پیامبرخواندهی خود که از امکان تبدیل عناصر به یکدیگر سخن گفته را به عنوان دلیلی بر آگاهی این مدعی پیامبری بر مباحث پیشرفتهی علوم فیزیک هستهای مطرح کرده و آن را دلیل بر حقانیتش برمیشمارند. اما عمق دانش جناب بهاء آنجا روشن میشود که در یکی از نوشتهجاتش، از نحوهی تبدیل مس به طلا سخن گفته است.

حکم طرد در بهائیت به معنای اخراج و حذف شخصی افرادیست که از دستورات رهبران این فرقه سرپیچی و یا اعتراضی به آنان کنند. در مجازات طرد روحانی، بهائی مستبصر حامل بیماری مسری دانسته شده که حتی خانوادهاش حق ملاقات با او را ندارند. اما چگونه آیینی که اساس خود را بر تحری حقیقت استوار میداند، حکم به مجازات بدتر از مرگ پیروانش میدهد؟!

بر اساس کتاب اقدس حسینعلی نوری، بهائیان از هرگونه جدال، نزاع و کتک زدن منع شدهاند. این در حالیست که دومین پیشوای بهائیت عبدالبهاء، بر خلاف حکم پدر، دست به کتک و سیلی خوبی داشته؛ به طوری که به اعتراف یکی از نزدیکان و معتمدین عبدالبهاء، به نام خلیل شهیدی، سیلی زدنهای او به مخالفینش از حد شمارش خارج است.

پیشوایان بهائی، برگشتگان از بهائیت را پست فطرت و حامل امراض مُسری نظیر سِل دانسته که معاشرت با آنها، موجب انتقال بیماری به بهائیان میشود. این در حالیست که این ادعا، عملاً آموزهی تحری حقیقت در این فرقه را زیر سؤال خواهد برد و از سویی موجب به وجود آمدن اختلافاتی خواهد شد که در این صورت به گفتهی عبدالبهاء، نبود بهائیت بهتر است!

حبیب مؤید یکی از مبلّغین مشهور بهائیت، در نقل خاطرهای، از برخورد خشونتآمیز عبدالبهاء با مخاطبینش مینویسد. این در حالیست که عبدالبهاء پیشتر، استراتژی ظلمپذیری را برای بهائیان برگزیده بود. با این حال، این میزان از فاصله میان شعار تا عمل از سوی پیشوایی به ظاهر الهی، چه مفهومی جز عوامفریبی و تبلیغات تو خالی دارد؟!

پیشوایان بهائیت با سر دادن شعار تساوی نوع انسان، مدعی شدند که در این فرقه، هرگونه عامل اختلاف میان بشر برطرف شده است. این در حالیست که عبدالبهاء، فلاسفهی مادیّ را از دایرهی انسانیت خارج دانسته و آنها را به گاو تشبیه کرده است. اما آیا او نباید به جای توهین به فلاسفهی مادّی، با استناد به دلایل عقلی به ارشاد آنها میپرداخت؟!

طبق تعریف بهائیان از دین، اگر آموزهای سبب جنگ و خونریزی شود اطلاق دین بر آن صحیح نیست. اما این ادعا در حالیست که به تصریح متون بهائی، بابیت، مروج خشونت و خونریزی بوده است. لذا طبق تعریف پیشوایان بهائی، مسلک بابیت دین به شمار نیامده و بهائیتی که خود را ادامهی بابیت و موعود باب برشمرده نیز از دایرهی ادیان خارج خواهد بود.

عبدالبهاء در سفر خود به غرب، یکی از بزرگترین دستآوردهای پدرش را ایجاد وحدت انسانی در مشرق زمین، میان ادیان مختلف معرفی نموده است. اما بر خلاف این ادعا، پیامبرخواندهی بهائی نه تنها نتوانست میان ادیان مختلف در مشرق زمین وحدت ایجاد کند، بلکه حتی نتوانست از اختلافات درون فرقهای بابیت بکاهد تا بردارش را کمتر مورد هتاکی قرار دهد!

پیامبرخواندهی بهائیت، اعمال منکران خود را باطل و جایگاه مخالفینش را در جهنم دانسته است. اما با توجه به اینکه پیامبرخواندهی بهائی، تأویل گفتههای خود را ممنوع اعلام نمود؛ چگونه انکار جهنم با لایق جهنم دانستن مخالفینش برای آن سازگار است؟! همچنین چگونه شعار برچیدن اختلافات عقیدتی با لایق آتش دانستن مخالفین بهاء قابل جمع است؟!