خلافت

در صحیح بخاری سفارش شده که به حرمت پیامبر (ص) به اهل بیتش احترام بگذارید؛ اما در تاریخ آمده ابوبكر به قنفذ دستور داد امیرالمؤمنین (ع) را بیاورد؛ امیرالمؤمنین (ع) خلیفه بودن او را دروغ دانست؛ خبر به ابوبكر رسید گریست. عمر گفت: به او مهلت مده! ابوبكر قنفذ را فرستاد که علی (ع) را برای بیعت بیاورد...؛ از این جسارت، حضرت زهرا (س) نسبت به ابوبکر غضبناک شد که غضب ایشان غضب پیامبر (ص) است.

حضرت فاطمه (س) همچون سیاستمداری قهرمان به تکلیف و رسالت الهی خویش در جهت آگاه کردن افکار عمومی مسلمانان از راه اشتباهی که در مسئله امامت و خلافت پیمودند عمل کرد. ایشان برای روشن ساختن افکار عمومی، چند شب همراه امام حسن و حسین و حضرت علی (ع) به درِ خانه مهاجر و انصار میرفت؛ در همین راستا در مسجد خطبهای سیاسی خوانده و در نهایت وصیتنامه سیاسی نوشتند.

فلسفه اصلی مخفی بودن قبر حضرت زهرا (س) به وقایع و جسارتهایی که از طرف خلفای وقت و اطرافیان خلفا، به آن بزرگوار وارد شده بود مربوط میشود. حضرت زهرا (س) در وصیت خود به حضرت علی (ع) تصریح کردند که نگذارید ابوبکر و عمر بر من نماز بخوانند و در تشییع جنازه من شرکت کنند.

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه ظاهری، قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیام دارند. با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت، دلیل دفن شبانه حضرت زهرا (س) وصیت ایشان بود که نمىخواست افرادى که بر او ستم کردهاند، بر پیکر مطهر نماز بخوانند و حضرت با این کار ناراحتی خود را از غصب خلافت نشان دادند.

بعد از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، بر اثر شرایط خاصی که ایجاد شده بود، حضرت امیرالمؤمنین مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصی کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، نه در جهادی شرکت کند و نه در اجتماع به طور رسمی سخن گوید. این سکوت ظاهری به جهت حفظ وحدت مسلمین، جلوگیری از هرج و مرج و خنثی کردن خطر تجاوز دشمنان بود.

خطبه سوم نهج البلاغه که به خطبه شقشقیه معروف است، مشتمل بر شکایت امام علی (علیهالسلام) در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بیعت مردم با او است. آن حضرت در این خطبه میفرماید: به خدا سوگند! ابوبکر رداى خلافت را بر تن کرد، در حالیکه خوب مىدانست، من در گردش حکومت اسلامى، همچون محور سنگهاى آسیابم.

باید توجه داشت که موضوع امامت با قضیه حکومت جدا است؛ چون امامت یک منصب خداوندی است؛ ولی حکومت یکی از شئونات امامت است؛ پس هر کسی را که خداوند او را به این مقام والا نصب کند، امام است؛ چه مردم بخواهند و یا نخواهند، اراده مردم در تعین امام هیچگونه نقشی ندارد؛ همانگونه که در تعیین پیامبر نیز نقشی ندارد.

یکی از مروجان فرقه صوفیه گنابادی مسئله خلافت را امری مردمی و نه الهی معرفی میکند و معتقد است که عملکرد ائمه اطهار (علیهم السلام) در خصوص مسئله خلافت، یعنی حکومت ظاهری بر مردم، تابع وضعیت مردم زمان خودشان بوده است. لذا برای اثبات این عقیده خود به جعل تاریخ متوسل میشود و ادعا میکند که حضرت علی و حضرت امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) هیچ تلاشی برای رسیدن به خلافت انجام ندادند.

اقطاب و مشایخ فرقه صوفیه گنابادی مسئله خلافت را ریاست ظاهری و امامت را به ریاست و ولایت باطنی تعبیر کردند. یکی از مروجان این فرقه، درباره مسئله خلافت قائل به این است که خلافت همان حکومت ظاهری بر مردم و امری غیر انتصابی، بلکه امری انتخابی است که اراده مردم در تعیین و انتخاب خلیفه مؤثر و دخیل است. درحالی که این نظریه دقیقا همان نظریه اهل سنت است.

بزرگان و نظریه پردازان این فرقه، خلافت و امامت ائمه اطهار (علیهم السلام) را به دو جنبه ظاهری و باطنی تقسیم کرده و از خلافت به ریاست ظاهری و از امامت به ریاست و ولایت باطنی و معنوی تعبیر کردهاند. ایشان خلافت را شأن ائمه اطهار (علیهم السلام) نمیدانند، چراکه معتقدند که خلافت، حکومت ظاهری بر مردم و امری انتخابی است. درحالیکه امامت، ولایت معنوی و باطنی و امری انتصابی برای دستگیری، هدایت و ارشاد نفوس انسانها است.

در قرآن و احادیث نبوی حق تقدم حضرت علی (علیهالسلام) به امر خلافت مورد تاکید قرار گرفته که بعد از رحلت پیامبر این امر مهم صورت نگرفت، حال اگر قرآن و احادیث را نادیده انگاریم، اعترافاتی که از خلیفه دوم نقل شده و خصوصیات افراد حاضر در شورای خلافت را گفته، این مهم را میرساند.

شرافت و بزرگی امام علی (علیه السلام) نه تنها در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و دوران متصل به آن، بلکه در ادوار پس از آن نیز برای بسیاری از عالمان و بزرگان متقن بوده و هست و بسیاری از بزرگان علمی مذاهب به این موضوع اذعان دارند.

ابن خلدون مالکی مینویسد: «گروهی از صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مانند زبیر، عمار بنیاسرو مقداد بناسود از شیعیان علی (علیهالسلام) بودند و ایشان را سزاوارتر از دیگران به خلافت میدانستند.» بنابراین اتفاق و اجماع بر خلافت خلیفه اول وجود نداشت.

از دیدگاه ابنتیمیه مشروعیتبخشی در باب سیاست تنها از آن خداست و باید رضایت او در این باب جلب شود. در این راستا او حکومت پیامبر را به نص خداوند دانسته، اما در باب خلفاء بر مبنای خود خط بطلان میکشد.